فروردین ۰۷، ۱۳۸۸

پست اختصاصي- تولد نوشا


نوشا خانوم،
تولدت مبارك. اميدواريم كه سالهاي سال خوش و خرم و خندان، بهار رو ببني و تولد بگيري و ما رو هم دعوت نكني، از ترس اينكه بيايم بخوريم، كيك تولدت رو!
اين عكس رو خودم گرفتم، شقايقي كه از دل سنگ اومده بيرون. مثال نابي از اميد به زندگي...
خوش باشي
اكسير و كيميا
هفت فروردين هشتاد و هشت

فروردین ۰۱، ۱۳۸۸

پست ريزه ميزه 2

سلام. خوبين؟ دوباره عيدتون مبارك. ايشالا كه تا حالا بهتون خوش گذشته باشه و از اين به بعد هم بيشتر خوش بگذره.
***
خوب چيكار كنم خاتمي انصراف داد؟ به زور كه نميشه كسي رو مجبور به رئيس جمهور شدن كرد. وقتي شنيدم كانديدا شده هم خوشحال شدم و هم ناراحت. وقتي هم ديدم انصراف داده هم ناراحت شدم و هم خوشحال. خداييش دلايل انصرافش قانع كننده بود. ببينيم ميرحسين موسوي چيكار ميكنه. فعلا كه براي راي آوردن ميرحسين تلاش مي كنيم. تا ببينيم چي ميشه.
***
بايد اعتراف كنم كه در لحظه تحويل سال، منتظر شنيدن صداي توپ و گفتن اين جمله «آغاز سال يكهزار و سيصد و هشتاد و هشت خورشيدي» و اون آهنگ معروف دي ديدي ري... (!) هستم. ولي چند ساله كه تلويزيون از همين لذت كوچيك ما رو محروم مي كنه. احترام دعا و قرآن و اذان به جاي خود، لحظه تحويل سال بايد مفرح و شادي آور باشه نه اينكه روضه پخش كنن و اذان بگن و نقاره خونه حرم رو بذارن. سال تحويل امسال خيلي لوس بود تلويزيون.
***
يوسف گمگشته يا لاست يوزارسيف!
پدر: پسرم اسم برادران حضرت يوسف رو بلدي؟
پسر: بله بابا. بنجامين، سعيد، ساوير، جك، جان، هارلي، چارلي، جين، مايكل، والت، دزموند، اكو، بون!
***
قالب جديد رو با كمك فراوان دوست خوبم حكمت خام فراهم كردم. يعني ايشون لوگو رو ساخت و با ديد هنري اش رنگ هاي جديد رو پيشنهاد داد. بعد هم كه تاييد نهايي توسط كيميا خاتون انجام شد، به بهره برداري رسيد! اون سيب هم به مرور زمان گاز خورده شده ديگه. هميشه كه آدم تر و تازه نمي مونه. سيب هم تا وقتي گاز نزني كه نمي فهمي چه ميوه ي خوبيه! اينم دليل اون گاز!
***
يكي از خاصيت هاي يه «بنده خدايي»، قدم سنگين و چشم شوريه كه داره. مثلا وقتي وارد سالن كشتي ميشه در حالي كه كشتي گير ايراني در مسابقه فينال داره قهرمان جهان ميشه، يهو كشتي گير خاك ميشه و مي بازه! يا مثلا وقتي همسر يه بنده خداي ديگه اي توي بيمارستان بستريه و داره با مرگ دست و پنجه نرم مي كنه ولي حالش كم كم داره خوب ميشه، اين آقا ميره عيادت و فرداش اون همسر بنده خدا مي ميره! خيلي جالبه ها!
***
آي اينقدر بدم مياد وقتي بهم مي گن حاج آقا. خوب مرد و زن حسابي، چشماتو باز كن و تو روم نگاه كن، به من مي خوره كه حاج آقا باشم؟ يه ذره عقل و شعور هم خوب چيزيه! يادش به خير از همون ترم اول دانشگاه، همه به هم مي گفتيم «مهندس«! حالا همون هم برام بي معني و خسته كننده شده.
***
گروه آريان به مناسبت نوروز يه آهنگ جديد دادن بيرون به اسم «عيد اومد، بهار اومد». جالبه. اينم لينك دانلودش اگه هنوز كار كنه.
***
شب عيد رفتيم دو تا ماهي قرمز بخريم براي سر سفره هفت سين. بعد كه اومديم خونه ديديم توي تنگ ماهي، فايتر رو انداختيم. مجبوربوديم فايتر رو به ظرف اصليش برگردونيم تا جا براي مهمونهاي جديد باز بشه. ولي آب مونده كه كلرش از بين رفته باشه نداشتيم. به فكرم رسيد كه شيشه آب تو يخچال رو بريزم تو ظرف فايتر چون كلرش از بين رفته بود. بالاخره فايتر رو انداختم تو ظرف جديدش و مشغول ماهي هاي جديد شدم. يهو ديدم كيميا اومده ميگه فايتر مرد! نگاه كردم ديدم اومده روي آب. دست زدم بهش ديدم تكون نمي خوره. اشك تو چشمهامون جمع شده بود. هم از اينكه انگار عضو سوم خونه مون رو از دست داده بوديم هم از اينكه با خودم مي گفتم با دست خودم شب عيد اين بيچاره رو كشتم. مات مونده بودم كه چي شده، كه كيميا گفت آبش سرد بوده. يهو به فكرم رسيد كه نكنه بيچاره شوكه شده از آب سرد! آب ظرف رو فوري خالي كردم و روش آب گرم ريختم. بعد از يك دقيقه ديدم داره كم كم تكون مي خوره. يه ده دقيقه اي گذشت و ديديم كه دوباره زنده شد و شروع كرد به ورجه وورجه! حسابي شب عيد ترسوندمون! حالا يادتون باشه كه هيچوقت ماهي فايتر رو تو آب سرد نندازين!
***
همه چيز تلويزيون رو بيخيال، كلاه قرمزي رو عشق است!
***
مبادا ناراحت بشين كه ايران براي سال چندم دوباره از طرف آمريكا تحريم شد. مبادا نگران بشين كه پيام اوباما ناديده گرفته شد. اصلا خودتون رو ناراحت نكنين. چرا؟ چون ما با مجمع الجزاير كومور رابطه داريم! يكي از مهمترين كشورهاي دنيا. گور باباي آمريكا و اروپا و بقيه كشورها. مهم اينه كه به قول علي، رييس جمهورمون هربار ميره مسافرت، سر راهش هم يه توك پا ميره قمر (همون كومور) و يه خوش و بشي ميكنه و برمي گرده ايران! با چند نفر داشتيم تلويزيون مي ديديم كه چقدر باشكوه از آقاي احمدي نژاد تو كومور و بقيه كشورهاي كج و كوله و گدا- گودول استقبال مي كنن، يكي گفت اين جمعيت از كجا و چرا اومدن استقبال رييس جمهور ما؟ گفتم طفلكي ها از بس كسي آدم حسابشون نمي كنه، وقتي آقاي احمدي نژاد ميره اين كشورها، تعطيل رسمي اعلام مي كنن تا مردم بيان و تنها آدم سفيد پوست و مقام رسمي اي كه تا حالا اومده تو كشورشون رو نگاه كنن!
***
ممنون از باباي فاطمه كه از تهران زنگ زد و حال مادرم رو پرسيد و گفت كه براش دعا كرده. و معذرت كه لينكش رو از اون بغل به خاطر غيرفعال بودن وبلاگش برداشته بود. حالا دوباره گذاشتم سرجاش و مجددا ممنون.
***
اين چند روز گذشته از بس مشهد سرد شده بود، ما در حال قنديل بستن پاي سفره هفت سين حاضر شديم! بقيه ايران چه جوري بود؟ با بارون ديشب هم حسابي هواي مشهد زمستوني شد. دلم براي مسافرها مي سوزه، مخصوصا اونايي كه گوشه و كنار چادر زدن.
***
دو هفته مونده به عيد بابام برامون سبزه انداخته بود. از بس سبزه ها بلند شدن، الان ديگه وقت گره زدن شون شده! فكر كنم روز سيزده بايد محصولاتشون رو درو كنيم! حالا بعدا عكسشون رو با عكس سفره هفت سين مون براتون مي ذارم.
***
محسن حاجيلو كم بود، رفته با خودش يه وردست هم آورده. اين تيكه از ديالوگشون رو گوش كنين: (به جون خودم عين همينا رو گفتن!)
رفيق محسن حاجيلو: اين بادوم هاي بوداده خيلي خوشمزه هستن.
خود محسن حاجيلو: آره. خدابيامرز مادرم هم خيلي «بو مي داد»!
***
بقيه جاها رو نمي دونم ولي تو مشهد عيد ديدني و كلا ميزباني كردن از مهمون، برابر است با به زور خوراندن! هرچي ميزبان مهمون هاش رو بيشتر دوست داشته باشه، بيشتر چيزي به خوردش ميده! حالا كه دو، سه روز از عيد گذشته حالم خيلي خرابه، خدا تا آخرش رو به خير بگذرونه!
***
چند روز پيش، قبل از تعطيلي ها، تو جهاد كشاورزي مشهد (چهارراه بيسيم) كار داشتم. فقط گلدان هايي كه توي دبيرخانه اين اداره گذاشتن رو ببينين! از يك دم همه منگولن! خوبه جهاد كشاورزي هست كه كارش مربوط به كشاورزيه!

***
ايشالا زود برمي گردم. التماس دعا و خوش باشين هميشه

اسفند ۲۹، ۱۳۸۷

نوروز پيروز

يا مقلب القلوب و الابصار*** يا مدبر الليل و النهار
يا محول الحول و الاحوال*** حول حالنا الي احسن الحال
سلام. باز هم عيد رسيد... باز هم سال نو... باز هم بهار.
اميدوارم سالي كه شروع مي كنين بهتر از هر سالي باشه كه تا حالا ديدين.
اميدوارم سالي داشته سرشار از سلامتي، سرور، سعادت، سرمايه، سربلندي و... سين هاي خوب ديگه.
اميدوارم سال جديد مثل گاو براتون زايش و بارش داشته باشه!
آرزو مي كنم سال جديد همراه با موفقيت تو هر زمينه باشه، زندگي، تحصيل، كار و...
اميدوارم سال نو سال ظهور امام مون، شفاي همه مريض هامون، خوشبختي جوان هامون، برداشته شدن بار مشكلات از دوش عزيزان مون، سلامتي مسافرهامون، موفقيت محصل هامون، بچه دار شدن بي بچه هامون، ازدواج مجردهامون، خونه دار شدن بي خونه هامون، برطرف شدن مشكلات زندگي مردم كشورمون، عوض شدن رييس جمهورمون و... باشه.
لحظه تحويل سال از دعا براي همه دوست هاتون فراموش نكنين، مخصوصا اكسير و خانواده اش...
خوش باشين هميشه و منتظر پست بعدي ام باشين، اگه زنده موندم سوم فروردين از اون پست هاي مفصل دارم، به اميد خدا. (در ضمن قالب جديد خوبه؟)
خوش باشين هميشه و مجددا نوروزتون پيروز

(شيراز، باغ ارم، ارديبهشت 87)

اسفند ۲۲، ۱۳۸۷

خدا رو شكر

سلام. خوبين؟ ما هم خوبيم. همه خوبيم.
خدا رو شكر، عمل مادرم با موفقيت انجام شد. دكتر جراح گفت كه تمام بيماري رو از بدن مادرم خارج كرده و حالا نوبت دكتر متخصص شيمي درماني است تا ببينه براي ادامه درمان مادرم چه كارهاي ديگه اي بايد انجام داد. شيمي درماني، برق دادن و.... به هرحال خطر رفع شد. چيزي كه ازش مي ترسيديم، يعني درگير شدن جاهاي ديگه بدن، به خير گذشت. خدا رو صد هزار مرتبه شكر...
به قول مادرم، به دوستش كه از شيراز زنگ زده بود و گريه مي كرد، گفت: اينهمه آدم خوب برام دعا كردن، قول مي دم كه خوب بشم... خدا رو شكر كه روحيه مادرم خوبه، خدا كنه بقيه هم بتونيم اين روحيه رو تا آخرين مرحله درمان مادرم حفظ كنيم. همه ي فاميل و دوستان و آشنايان سنگ تمام گذاشتن. حتا شاگردهاي سي، چهل سال پيش مادرم. خدا رو شكر...
به همه تون مديونم، تشكر مديونم. همه شمايي كه لطف كردين و براي مادرم دعا كردين، بهم روحيه دادين، چيزي گفتين و نوشتين... ممنون... نمي گم جبران مي كنم، خدا نكنه كه لازم باشه اينجوري جبران كنم. ايشالا كه تو خوشي هاتون بتونم سهيم باشم. هرچند آدم توي غمها تنها ميشه وتوي شادي احتياجي به كسي كه باهاش باشه نداره.
بينهايت ممنوم از همسرم، همراهم، همسفرم و شريكم، كيمياي عزيزم. نمي دونم چه جوري ازش تشكر كنم... براي همه لطفهايي كه تو اين چند هفته ي سخت بهم داشت. كمك هايي كه كرد، غصه هايي كه خورد، هماراهي هايي كه كرد و... براي همه چيز. مثل يك دختر براي مادرم زحمت كشيد، كمك كرد و خسته شد... ممنونم ازت... نمي دونم چه جوري جبران كنم...
ممنون از دوستهاي خوبم كه تلفني و اس ام اسي و كامنتي و چتي و... هر جور كه تونستن ابراز لطف كردن، الهام، نوشا، علي، مصطفي، حوريه، فرشته، علي، زهرا، مرتضي، پيوند، مولود، صبا، مرضيه و... بقيه ي دوستام. مخصوصا دوستاي فرندفيدي. از همه ممنون.
بماند كه تو اين چند روز بين من و سرورم، امام زمانم، گذشت... اونو چه جوري مي تونم جبران كنم... قربونش برم...
***
بچه كه بودم بابام مي گفت كه براي قرآن قيمت نمي ذارن، چون نميشه براي كلام خدا قيمت گذاشت. پشت جلدش مي نويسن هديه: فلان قدر. حالا جالب اينجاست كه توي اين نمايشگاه كه مدتهاست در قلب مشهد برگزار ميشه (ميدان شريعتي يا همون فلكه تقي آباد)، نه تنها براي قرآن قيمت گذاشتن، حتا تخفيف هم ميدن!

***
اين پست براي اون دوست هايي بود كه از حال مادرم مي پرسيدن. زودتر برمي گردم و بيشتر مي نويسم.
فعلا بايد با خونه تكوني دست و پنجه نرم كنم، اولين سالي كه تو خونه ي خودم هستم! باز دوباره ياد سيندرلا و اليور توييست و كوزت و اوشين و... همه مظلومان تاريخ افتادم، با اومدن مراسم خونه تكوني!
خوش باشين و مثل هميشه التماس دعا

اسفند ۱۵، ۱۳۸۷

اون چيزي كه مي خواستيم نشد، ولي اميدمون رو از دست نداديم

يا وجيها عند الله... اشفع لنا عندالله
نشد... چيزي كه مي خواستيم نشد...
راضي هستيم به رضاي خدا...
مادرم، در عرض يك هفته فهميد كه مريض شده، نمي خوام اون اسم لعنتي اين مريضي رو به زبون بيارم... هموني كه مثل عقرب ميافته به جون مريض...
هفته ي پيش عمل كرد، يك هفته منتظر معلوم شدن نتيجه آزمايش ها و اسكن و سونوگرافي بوديم...
يك هفته اي كه مثل يك سال به همه مون گذشت...
ولي امشب فهميديم كه هنوز اون مرض لعنتي ريشه كن نشده از وجود مادرم...
فردا (جمعه، 16 اسفند) دوباره مادرم ميره زير تيغ جراحي تا به دست دكترش و به لطف خدا از شر اون مريضي راحت بشه...
يك عمر عاشق امام زمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف) بودم، ادعا ندارم كه براشون كاري كردم، فقط عاشقشون بودم، حالا هم فقط ازشون مي خوام كه يك ساعت توي اتاق عمل مادرم حاضر بشن، تو روزي كه سالگرد آغاز حكومتشون و شهادت پدرشونه...
تو اين يك هفته آماده شنيدن هر چيزي بودم، براي مادرم يه وبلاگ راه انداختم تا هم حواسش پرت بشه و هم بتونه حرف دلش رو توش بنويسه، رفتم اون كتابي رو كه نويسنده اش يه دوچرخه سواره كه از دام اين بيماري برگشته رو براش خريدم، به همه خانواده روحيه دادم و... و اين كار از همه چيز سخت تره، چون بايد با مسخره بازي هام به پدرم و خواهر و برادرم و مهمتر، به همسرم روحيه بدم... خيلي سخته ولي از عهده اش برميام... فكر نمي كردم روزي برسه كه مجبور بشم اين چيزها رو توي اكسير بنويسم... ولي رسيد اين روز...
فردا صبح بايد مادرم رو از داخل حلقه ياسين رد كنيم و ببريمش بيمارستان...
نميگم براش دعا كنين، چون مي دونم اگه دلتون با اكسير باشه حتما براش دعا مي كنين
ببخشين كه تا معلوم شدن نتيجه نهايي عمل مادرم، اكسير مثل قبل نيست... مي خوام فقط حرف دلم رو توش بنويسم، اگر هم نخوندين ناراحت نميشم، اينا رو اينجا مي نويسم تا خودم خالي بشم، نمي خوام كسي رو پر كنم...
خدا رو صد هزار مرتبه شكر مي كنم كه همسري دارم كه كنارمه و هوامو داره، اگه كيميا نبود، كم آورده بودم، خيلي وقت پيش...
ايشالا كه توي خوشي هاتون شريك باشم
تشكر بينهايت به همه دوستام بدهكارم، نوشا و بقيه دوستهام. مخصوصا دوستهاي فرندفيدم كه نديدمشون ولي منو شرمنده محبتشون كردن... التماس دعا
خوش باشين هميشه