tag:blogger.com,1999:blog-70033390022570465172024-03-19T11:55:04.754+03:30اكسيرتو اينجا مثل كشكول درويشها همه چيز پيدا ميشه!Unknownnoreply@blogger.comBlogger77125tag:blogger.com,1999:blog-7003339002257046517.post-87077285541333610442013-10-28T13:29:00.000+03:302013-10-28T13:39:58.703+03:30نزدیکتر از رگ گردن<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
من خیلی به مرگ فکر میکنم. همیشه مرگ رو نزدیک خودم (و متاسفانه نزدیک اطرافیانم) میبینم. طوری که گاهی اعصابم رو به هم میریزه ولی آمادگیش رو دارم.
همیشه وقتی به مردنم فکر میکردم، سکته یا سرطان رو عامل مرگم میدیدیم. چون این دو؛ ارث فامیلی ماست! تا اینکه چند روز پیش جور دیگهای با مرگ روبرو شدم...
داشتم از وسط خیابان رد میشدم، که ماشینی سبقت گرفت و من رو ندید و مستقیم به طرفم اومد. شاید کل قضیه یک یا دو ثانیه بیشتر طول نکشید، ولی در همون لحظههایی که ماشین با سرعت به طرفم میاومد، به طرز خیلی عجیبی هزاران فکر تو مغزم اومد که: الان میمیرم، بعد از مرگم خانوادهام چقدر غصه میخورن، همسرم تنها میشه، دین مردمی که به دوشمه رو چیکار کنم، کارهای شرکت چی میشه؟ اگر نمردم و به کما رفتم چی؟ حتا در همون یکی- دو ثانیه به این فکر کردم که شاید بتونم کیفم رو محافظ سرم کنم و خودم رو بندازم روی کاپوت تا دستکم به جای مردن و کما، جاییم بشکنه!
خیلی عجیبه... با تمام وجود مرگ رو درک کردم و فهمیدم وقتی میگن مرگ از راه میرسه تمام زندگیت جلوی چشمات میاد، یعنی چی. یک بار تو بچگی تصادف کرده بودم ولی تنها چیزی که یادم میاد موتوری بود که با سرعت به طرفم اومد و پرتابم کرد به هوا و دیگه چیزی نفهمیدم، ولی این بار با اینکه در لحظه آخر و میلیمتری از جلوی ماشین رد شدم، خیلی ترسناک بود... ولی برام لازم بود.</div>
</div>
Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7003339002257046517.post-75375082340491883992013-01-26T14:04:00.000+03:302013-01-26T14:04:42.019+03:30چند خاطره از زور گیری، تجاوز و اعدام<div dir="rtl" style="text-align: right;">
</div>
<div class="MsoListParagraphCxSpFirst" style="text-indent: -18pt;">
</div>
<div style="text-align: right;">
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
</div>
<div style="text-align: right; text-indent: -24px;">
</div>
<div style="text-align: right;">
<span style="font-family: Tahoma, sans-serif;"><span style="font-size: 11px; line-height: 12px;">اولین و آخرین خاطره ای که از اعدام دارم، اولین روزی بود که رفتم شهر دانشگاهم، برای ثبت نام. یعنی سال 76 که 18 ساله بودم. اوج درگیریهای شرق کشور بود که تمام ارتش و سپاه رفته بودن مرزهای شرقی برای انهدام اشرار. همون زمان که قاچاقچیها میریختن تو روستاهای مرزی و مردم رو گروگان میگرفتن و میکشتن و میبردن افغانستان. ثبت نام که تموم شد، از دانشگاه اومدیم بیرون، دیدیم صدای بلندگو میاد و شعارهای حماسی و تکبیر پخش میکنه. صبر کردیم ببینیم چیه. چندین لندکروز سپاه و نیروی انتظامی بود که جنازه اشرار رو روی کاپوتشون گذاشته بودن و داشتن جنازه ها رو توی شهر میگردوندن. چشمم افتاد به ماشینها. یکی از جنازهها طناب دار به گردنش بود که طناب رو به جای اینکه باز کنن، قطع کرده بودن. شلوارش هم خیس بود و معلوم بود لحظه آخر خودشو خیس کرده. یکی از جنازهها سر و نصف گردن نداشت، میگفتن با آرچیجی زدنش. دیگه نگاه نکردم.</span></span></div>
<div style="text-align: right;">
<span style="font-family: Tahoma, sans-serif;"><span style="font-size: 11px; line-height: 12px;">***</span></span></div>
<div style="text-align: right;">
<span style="font-family: Tahoma, sans-serif;"><span style="font-size: 11px; line-height: 12px;">دو سال پیش کارگاهمون رو دزد زد. از گونیا و انبر جوش و کابل گرفته تا آچار و دستگاه جوش و مته، همه رو برد. رفتیم پلیس آوردیم، گفت کاری نمیشه کرد، اگه به کسی شک دارین بگین بگیریمش اینقدر میزنیمش تا اعتراف کنه. گفتیم ممنون، باعث زحمت شدیم، تشریف ببرین، نخواستیم. دو- سه ماه بعد یه دختره زنگ زد و گفت دزد کارگاهتون رو میشناسم. گفتم شماره منو از کجا گیر آوردی؟ گفت روی سررسیدهاتون که تو کارگاهتون بوده و دزدین، نوشته بودین! گفتم حالا دزد کیه؟ گفت به شرطی میگم که اسم منو نیارین و پلیس ببرین بگیرنش و بندازنش زندون. گفتم حتما همین کارو میکنیم. گفت شوهرم و برادرشه. گفتم حالا چرا لوشون دادی؟ گفت شوهرم معتاده و اذیتم میکنه، میخوام بندازمش زندون. پلیس بردیم و نصف وسایل رو تو خونهاش پیدا کردیم، نصفی رو هم فروخته بود. مرده و داداشش رو انداختن تو زندون. از ماه بعد روزی سه بار دختره زنگ میزد با گریه که بیاین رضایت بدین شوهرم آزاد بشه، خدا خیرتون بده، بچه ام اذیتم میکنه بی باباش. رفتیم رضایت دادیم و دزدها آزاد شدن و ما هم به وسایلمون نرسیدیم.</span></span></div>
<div style="text-align: right;">
<span style="font-family: Tahoma, sans-serif;"><span style="font-size: 11px; line-height: 12px;">***</span></span></div>
<div style="text-align: right;">
<span style="font-family: Tahoma, sans-serif;"><span style="font-size: 11px; line-height: 12px;">پارسال برادر عیال با دوستش گوشی موبایل خریده بوده و شب داشتن برمیگشتن خونه که دو تا معتاد با چاقو جلوشون رو گرفتن. یکی شون چاقو رو گذاشته روی گلوی برادر عیال که هرچی دارین بدین، برادر عیال خواسته از خودش دفاع کنه، چاقو تاندوم انگشتش رو برید. دزدها هم پول و گوشیهاشون رو برداشتن و بردن. اینا رفتن شکایت، فرداش دزدها رو گرفتن و انداختن زندون، چون پاتوقشون و کار هر شبشون همونجا بوده. فرداش خانواده دزدها رفتن دم خونه عیال که بیاین رضایت بدین وگرنه روز خوش براتون نمیذاریم. اینا فردا رفتن رضایت دادن. حتا سه میلیون تومن پول جراحی دست برادر عیال و خرج فیزیوتراپیش رو هم که دادگاه برای دزدها بریده بود، نتونستن بگیرن.</span></span></div>
<div style="text-align: right;">
<span style="font-family: Tahoma, sans-serif;"><span style="font-size: 11px; line-height: 12px;">***</span></span></div>
<div style="text-align: right;">
<span style="font-family: Tahoma, sans-serif;"><span style="font-size: 11px; line-height: 12px;">دو سال پیش همسایه یکی از اقوام، یه دختر و پسر نامزد کرده بودن. شب داشتن از طرقبه برمیگشتن، یه عده جلوشون رو میگیرن و با ماشین میبرنشون. جلوی پسره به دختره تجاوز میکنن و پسره رو کاردی میکنن و کنار جاده ول میکنن. دختره روانی شد تو خونه باباش، پسره دق کرد.</span></span></div>
<div style="text-align: right;">
<span style="font-family: Tahoma, sans-serif;"><span style="font-size: 11px; line-height: 12px;">***</span></span></div>
<div style="text-align: right;">
<span style="font-family: Tahoma, sans-serif;"><span style="font-size: 11px; line-height: 12px;">دوستم ظهر داشته تو کوچههای سجاد میرفته خونشون، با چاقو جلوش رو میگیرن که ساعتت رو بده. ساعتش رو میده، کیف پولش رو هم اضافه میده که دوباره ازش نخوان.</span></span></div>
<div style="text-align: right;">
<span style="font-family: Tahoma, sans-serif;"><span style="font-size: 11px; line-height: 12px;">***</span></span></div>
<div style="text-align: right;">
<span style="font-family: Tahoma, sans-serif;"><span style="font-size: 11px; line-height: 12px;">یکی از خانومهای فامیل کنار خیابون ایستاده بوده، موتوری کیفش رو میزنه، بندش به دست خانومه گیر میکنه و میافته زمین و سرش میخوره به جدل و چند متری روی زمین کشیده میشه. تعریف میکرد دو تا پسر موتورسوار داشتن میخندیدن و میکشیدنش روی زمین.</span></span></div>
<div style="text-align: right;">
<span style="font-family: Tahoma, sans-serif;"><span style="font-size: 11px; line-height: 12px;">***</span></span></div>
<div style="text-align: right;">
<span style="font-family: Tahoma, sans-serif;"><span style="font-size: 11px; line-height: 12px;">پسره شب جمعه کنار وکیل آباد شلوارش رو کشیده بود پایین و داشت با خنده درست وسط خیابون ادرار میکرد. میگفتن اکس زده.</span></span></div>
<div style="text-align: right;">
<span style="font-family: Tahoma, sans-serif;"><span style="font-size: 11px; line-height: 12px;">***</span></span></div>
<div style="text-align: right;">
<span style="font-family: Tahoma, sans-serif;"><span style="font-size: 11px; line-height: 12px;">شوهر کارگرمون معتاده، زنه هر روز میره خونه مردم برای نظافت. روزی بیست هزار تومن خرج مواد مرده است که به زور از زنش میگیره. هر شب بچههاش رو با زنجیر میزنه تا ساکت بشن و نشئگی از سرش نپره. زنجیره پاره شده، گفته از فردا با کابل برق میزنم که دیگه پاره نشه.</span></span></div>
<div style="text-align: right;">
<span style="font-family: Tahoma, sans-serif;"><span style="font-size: 11px; line-height: 12px;">***</span></span></div>
<div style="text-align: right;">
<span style="font-family: Tahoma, sans-serif;"><span style="font-size: 11px; line-height: 12px;">یه ضرب المثل میگه: شکم گرسنه دین و ایمون نداره. میگن: اعتیاد، جرم نیست، بیماریه.</span></span></div>
<div style="text-align: right;">
<span style="font-family: Tahoma, sans-serif;"><span style="font-size: 11px; line-height: 12px;">***</span></span></div>
<div style="text-align: right;">
<span style="font-family: Tahoma, sans-serif;"><span style="font-size: 11px; line-height: 12px;">قمه که بگیری دستت، یعنی یه نقشهای تو ذهنته که برای اجراش به اون قمه احتیاج داری. تو دادگاه گفته «مادرم همه چیز برام تهیه میکرد... گول رفیق خوردم... تو رو خدا منو اعدام نکنین»</span></span></div>
<div style="text-align: right;">
<span style="font-family: Tahoma, sans-serif;"><span style="font-size: 11px; line-height: 12px;">***</span></span></div>
<div style="text-align: right;">
<span style="font-family: Tahoma, sans-serif;"><span style="font-size: 11px; line-height: 12px;">بعضی کارگرهای سرگذر رو می بینم که وقتی ظهر میشه و اون روز کار گیرشون نیومده، کنار خیابون نماز میخونن و بازم تا غروب صبر میکنن...</span></span></div>
<br />
</div>
</div>
Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7003339002257046517.post-9839372328763159232013-01-24T12:44:00.000+03:302013-01-24T12:45:28.455+03:30هیچوقت گول نام نویسنده کتاب رو نخورین!<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="text-align: right;">
<br />
<div style="text-align: left;">
<br /></div>
<span style="font-family: Tahoma, Helvetica, sans-serif;">دوست کتابفروشم چند تا کتاب گذاشت روی
پیشخون، دیدم بینشون از ریچارد براتیگان هم هست. خوشحال برش داشتم و به عادت همیشه
پشتش رو خوندم. خوشم اومد. اومدم خونه و شروع کردم به خوندن...</span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="text-align: right;">
<span lang="FA"><span style="font-family: Tahoma, Helvetica, sans-serif;">ترجمهاش فاجعه بود! چند نمونه رو ببینین:<o:p></o:p></span></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="text-align: right;">
<span lang="FA"><span style="font-family: Tahoma, Helvetica, sans-serif;">***<o:p></o:p></span></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="text-align: right;">
<span lang="FA"><span style="font-family: Tahoma, Helvetica, sans-serif;">بعد از یک بطری ویسکی و کلی گپ زدن
دربارهی زنها، کامرون تفنگ را از سرباز خریده بود که حالا از این که داشت به
وطنش، آمریکا، میرفت و مجبور نبود دیگر از آن تفنگ استفاده کند خوشحال بود. (صفحه
26)<o:p></o:p></span></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="text-align: right;">
<span lang="FA"><span style="font-family: Tahoma, Helvetica, sans-serif;">{منظورش از اینهمه کلمههای پشت سر هم،
سربازه است که داره میره خونه!}<o:p></o:p></span></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="text-align: right;">
<span lang="FA"><span style="font-family: Tahoma, Helvetica, sans-serif;">***<o:p></o:p></span></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="text-align: right;">
<span lang="FA"><span style="font-family: Tahoma, Helvetica, sans-serif;">ناگهان درشکه روی پشتهای ایستاد که
علفزار در انحنای دامنهاش به پایین امتداد داشت. فوجی از لاشخورهای عهد عتیقی چرخ
میزدند، فرود میآمدند و دوباره در علفزار به هوا بلند میشدند. آنها مثل فرشتههای
مجسمی بودند که به ستایش معبد بسیار گستردهی تعداد زیادی جسم کوچک سفید که پیش از
این جان داشتند فراخوانده شده بودند. (صفحه 36)<o:p></o:p></span></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="text-align: right;">
<span lang="FA"><span style="font-family: Tahoma, Helvetica, sans-serif;">{بدون شرح!}<o:p></o:p></span></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="text-align: right;">
<span lang="FA"><span style="font-family: Tahoma, Helvetica, sans-serif;">***<o:p></o:p></span></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="text-align: right;">
<span lang="FA"><span style="font-family: Tahoma, Helvetica, sans-serif;">اسبی داشت که پشتش به قدری خمیده بود که
شبیه هلال ماه اکتبر بهنظر میرسید. اسمش را گذاشته بود کایرو. به مردم میگفت، «این
یک اسب مصری است.» (صفحه 41)<o:p></o:p></span></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="text-align: right;">
<span lang="FA"><span style="font-family: Tahoma, Helvetica, sans-serif;">{یعنی مترجم نمیدونسته که کایرو همون
قاهره است، تا خواننده گیج نشه؟!}<o:p></o:p></span></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="text-align: right;">
<span lang="FA"><span style="font-family: Tahoma, Helvetica, sans-serif;">***<o:p></o:p></span></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="text-align: right;">
<span lang="FA"><span style="font-family: Tahoma, Helvetica, sans-serif;">... این اسب وقتی به دنیا آمده بود، پای
راست عقبش را نداشت،... (صفحه 41)<o:p></o:p></span></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="text-align: right;">
<span lang="FA"><span style="font-family: Tahoma, Helvetica, sans-serif;">{پای عقب؟ مگه پای جلو هم داریم؟ پای
جلو که میشه دست! اون «را» چی میگه اون وسط؟!}<o:p></o:p></span></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="text-align: right;">
<span lang="FA"><span style="font-family: Tahoma, Helvetica, sans-serif;">***<o:p></o:p></span></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="text-align: right;">
<span lang="FA"><span style="font-family: Tahoma, Helvetica, sans-serif;">بقیه رو بیخیال شدم! به این نتیجه رسیدم
که آدم نباید گول نام نویسنده رو بخوره! بدترین کتابهای بدترین نویسنده ها، با یک
مترجم خوب، تبدیل به شاهکار میشن!<o:p></o:p></span></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="text-align: right;">
<span lang="FA"><span style="font-family: Tahoma, Helvetica, sans-serif;">هیولای هاوکلاین<o:p></o:p></span></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="text-align: right;">
<span lang="FA"><span style="font-family: Tahoma, Helvetica, sans-serif;">یک وسترن گوتیک<o:p></o:p></span></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="text-align: right;">
<span lang="FA"><span style="font-family: Tahoma, Helvetica, sans-serif;">نوشته: ریچارد براتیگان<o:p></o:p></span></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="text-align: right;">
<span lang="FA"><span style="font-family: Tahoma, Helvetica, sans-serif;">ترجمه: سارا خلیل جهرمی (متولد 1363)<o:p></o:p></span></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="text-align: right;">
<span lang="FA"><span style="font-family: Tahoma, Helvetica, sans-serif;">انتشارات افراز 1389<o:p></o:p></span></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="text-align: right;">
<br /></div>
</div>
Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7003339002257046517.post-12001218026417733952012-05-15T13:30:00.001+04:302012-05-15T13:30:36.056+04:30حرامزاده یا مخالف، مساله اینست!<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<span style="background-color: white; font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12px; line-height: 16px; text-align: -webkit-auto;">یک موردی رو بهش اشاره کنم که چند روزه دارم میبینم. بد نیست بخونین:</span><br style="background-color: white; font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12px; line-height: 16px; text-align: -webkit-auto;" /><span style="background-color: white; font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12px; line-height: 16px; text-align: -webkit-auto;">(منبع: گناهان کبیره، آیت الله دستغیب)</span><br style="background-color: white; font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12px; line-height: 16px; text-align: -webkit-auto;" /><span style="background-color: white; font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12px; line-height: 16px; text-align: -webkit-auto;">*---------------------------*</span><br style="background-color: white; font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12px; line-height: 16px; text-align: -webkit-auto;" /><span style="background-color: white; font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12px; line-height: 16px; text-align: -webkit-auto;"><b>قذف</b> یکی از گناهان کبیره است که "مطلقا حرام" است. در معنای فقهی یعنی: نسبت "زنا" یا "لواط" دادن به زن یا مرد پاکدامن. پاکدامن رو هم اینطور تفسیر کردن: "یعنی متجاهر و متظار به عمل شنیع نباشد". به زبان ساده یعنی در ظاهر پاک باشه.</span><br style="background-color: white; font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12px; line-height: 16px; text-align: -webkit-auto;" /><span style="background-color: white; font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12px; line-height: 16px; text-align: -webkit-auto;">حتی اگر کسی با چشم خودش این مورد رو ببینه و بگه، باز هم باید "حد" قذف (هشتاد تازیانه) براش اجرا کنن. مگر در صورتی که <b>چهار نفر مرد عادل</b> به چشم خودشون ببینن. (که همچین چیزی شاید هیچ وقت اتفاق نیفته!)</span><br style="background-color: white; font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12px; line-height: 16px; text-align: -webkit-auto;" /><span style="background-color: white; font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12px; line-height: 16px; text-align: -webkit-auto;">چیزی که مدتیه بین به اصطلاح ارزشیها مد شده، <b>حرامزاده</b> نامیدن مخالفان و دشمنان شونه. <b>حرامزاده</b> یعنی چی؟ یعنی کسی که مادر و پدرش به طور نامشروع (زنا) با هم رابطه داشتن. پس یعنی نسبت ناروا دادن به کسی یا همون گناه کبیره <b>قذف</b> .</span><br style="background-color: white; font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12px; line-height: 16px; text-align: -webkit-auto;" /><span style="background-color: white; font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12px; line-height: 16px; text-align: -webkit-auto;">نمونه اش جریان شاهین نجفی، (که قبلا هم گفتم که از این کار و شعر و شاعرش متنفر شدم) ولی دلیل نمیشه که در برابر این گناه (نسبت زنا دادن به پدر و مادر این آقا) ساکت باشم. </span><span style="background-color: white; font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12px; line-height: 16px; text-align: -webkit-auto;">یا از این بدتر، فحشهایی که به مخالفان سیاسی خودشون میدن...</span></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<span style="background-color: white; font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12px; line-height: 16px; text-align: -webkit-auto;">خلاصه اینکه اینو دست به دست کنین برسه به دست عرزشیهایی که ادعای ارزشی بودن دارن ولی خیلی راحت گناه کبیره دیگهای رو مرتکب میشن و اشاعه میدن.</span><br style="background-color: white; font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12px; line-height: 16px; text-align: -webkit-auto;" /><span style="background-color: white; font-family: Tahoma, Geneva, sans-serif; font-size: 12px; line-height: 16px; text-align: -webkit-auto;">ببخشین از بحث جدی ای که کردم. الان بحثی هم با کسی ندارم، فقط وظیفه خودم میدونستم اینو بگم!</span></div>
</div>Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7003339002257046517.post-71462249595078892052012-03-12T01:59:00.001+03:302012-03-12T02:04:41.352+03:30یارانههای چینی<div>دوستم نصفه شبی اسمس زده، نگاه میکنم میبینم اینو فوروارد کرده برام:</div><div><br /></div><div><i>«آقای ...</i></div><div><i>نظر به تمکن مالی لطفا جهت انصراف از دریافت یارانه به سامانه refahi.ir مراجعه کنید</i></div><div><i>سازمان هدفمند سازی یارانه ها»</i></div><div>همون زمان داشتم گزارش جریان «قرارداد ترکمانچای با چین» رو میخوندم...</div><div>***</div><div>یک ساله شوهر یکی از اقوام فوت کرده، چون سرپرست خانواده بوده؛ یارانه این خانوم با دو تا بچهاش رو قطع کردن و هنوز بعد از یک سال به نتیجه نرسیده...</div><div>***</div><div>تمام صفحاتی که خبر «قرارداد ترکمانچای ایران و چین» و اینکه «یارانه دو سال هفتاد میلیون ایرانی رفته تو جیب برادران چینی» رو نوشته بودن، فیلتر شدن!</div>Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7003339002257046517.post-78471893976079113472012-02-13T12:53:00.001+03:302012-02-13T12:57:14.850+03:30جنایت دولت در حق صنعت به قیمت رضایت متحدانش<div><div><b>پشت پرده مبادلات ایران و ونزوئلا</b></div><div><br /></div><div>برای کاری رفته بودم تامین اجتماعی، منتظر نشسته بودم که یه پیرمرد لنگان لنگان اومد و کنارم نشست. همه میشناختنش، از کارخانه دوچرخه سازی قوچان بود. یه برگه دستش بود که دیدم کارخونه نوشته "به دلیل مشکلات مالی نتونستیم حق بیمه آذرماه رو پرداخت کنیم، لطفا الان ازمون بگیرین".</div><div>منتظر بودیم و پیرمرد شروع کرد به خاطره تعریف کردن. مطلب زیر رو برای من و چند ارباب رجوع دیگه و چند نفر از کارمندهای بیمه تعریف کرد:</div><div>چند سال پیش دولت به ما (دوچرخه سازی قوچان، آساک دوچرخ) گفت بیاین بهتون تسهیلات میدیم برین ونزوئلا نمایندگی بزنین. احمدینژاد هم گفت کارخونه ایران رو بذارین بمونه، کارخونه با امکانات جدید ببرین ونزوئلا. ما هم وام گرفتیم و تقریبا دومیلیارد و نیم از آلمان تجهیزات خریدیم و در ونزوئلا کارخونه زدیم. پنجاه درصد ما و پنجاه درصد اونا. موقع افتتاح هم هوگو چاوز سوار دوچرخه ما شد و کلی ازش تعریف کرد و فیلمش هم پخش شد. بعد از چند ماه که از محصولات ما استقبال هم شده بود، خواستیم درآمدمون رو حواله کنیم ایران که وامهامون رو پرداخت کنیم و بدهیهامون به آلمان رو تسویه کنیم، ولی دولت ونزوئلا گفت شما حق ندارین از کشور ما پول خارج کنین! باید درآمد کارخونهتون در همین ونزوئلا خرج بشه!</div><div>پیرمرد گفت چند وقته داریم خودمون رو به آب و آتش میزنیم تا ورشکست نکنیم ولی حتی دولت ایران هم کمکمون نمیکنه و طرفمون رو نمیگیره و میگه تو قراردادتون نیست که پولها رو از کشور خارج کنین. فقط ایران خودرو و تراکتورسازی که دولتی هستن میتونن معادل درآمدشون در ونزوئلا، در ایران تسهیلات بگیرن! ما هم کارخونه رو بستیم و داریم با بدبختی بدهیهامون رو میدیم. میگفت امروز رفتیم دلار حواله کنیم، باهامون دلاری دوهزار و دویست و پنجاه تومن حساب کردن!</div></div><div><br /></div><div><div>خبر افتتاح کارخانه در سایت آساک: <a href="http://www.aassak.com/export">http://www.aassak.com/export</a></div><div>عکس دوچرخه سواری چاوز و مسخره کردن آمریکا که گفته بود ایران و ونزوئلا مشغول ساخت تاسیسات هستهای هستن و چاوز به همین خاطر اسم این دوچرخه رو "دوچرخه اتمی" گذاشت!</div></div><div><br /></div><br /><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEh7LlNPjFkr2Dqs0tboS_W5nOmdK33joq3q4gtBLuot5LjEVrT8JJ37j_nNEr23hcUKKJHYQiQE2dSW22d7yn2xRly2iHDbdjOwx6cegeO9AIUIHjsixQEul8xQ1P6AIR5_dmSjIEpmWDk/s1600/chavez.jpg" onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}"><img style="display:block; margin:0px auto 10px; text-align:center;cursor:pointer; cursor:hand;width: 254px; height: 198px;" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEh7LlNPjFkr2Dqs0tboS_W5nOmdK33joq3q4gtBLuot5LjEVrT8JJ37j_nNEr23hcUKKJHYQiQE2dSW22d7yn2xRly2iHDbdjOwx6cegeO9AIUIHjsixQEul8xQ1P6AIR5_dmSjIEpmWDk/s400/chavez.jpg" border="0" alt="" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5708549075555921714" /></a>Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7003339002257046517.post-82239817027253560662012-02-05T10:18:00.000+03:302012-02-05T10:19:26.710+03:30هی میخوام اسمس نزنم، اینا نمیذارن<span style="font-family: 'Iranian Sans', Tahoma; font-size: 12px; line-height: 16px; text-align: -webkit-auto; background-color: rgb(255, 255, 255); ">دوره قبل قبض موبایلم رو با خودپرداز پرداخت کردم، مخابرات دویست تا اسمس مجانی بهم داد! تا اونا تموم شد، تولد صاحب سند سیمکارتم شد و صد و هفتاد تا اسمس مجانی دیگه گیرم اومد! دیروز اونا تموم شد و الان برام اسمس اومده که با پرداخت غیرحضوری دویست تا اسمس رایگان دیگه گیرم میاد!</span><br /><span style="font-family: 'Iranian Sans', Tahoma; font-size: 12px; line-height: 16px; text-align: -webkit-auto; background-color: rgb(255, 255, 255); ">باید شماره کنتورش رو چک کنم، آخر دوره ببینم راست گفتن یا دروغ میگن!</span>Unknownnoreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-7003339002257046517.post-10043229436404763672012-01-31T18:38:00.001+03:302012-01-31T18:40:33.952+03:30بانکداری خوب ِ خوب<div><div><div><b>اول:</b> بعد از زیاد شدن سود بانکی، دیروز رفتم سپرده های قدیمم رو عوض کردم و با سود جدید سپرده باز کردم. بانک سامان دو ساله با بیست درصد. امروز یکی از اعضای خانواده رفته بود همین کارو بکنه، گفتن از امروز قانون عوض شده، فقط به سپرده پنج ساله سود بیست درصد میدیم!</div><div><b>دوم:</b> تقریبا یک سالی بود که بانکها سیستمی رو راه انداخته بودن به نام "ساتنا" که با داشتن شماره حساب "شبا"ی هر فرد، میتونستی از هر بانکی به هر بانک دیگهای پول واریز کنی. دیروز رفتم بانک تا چکی رو از طریق ساتنا حواله کنم، گفتن دستورالعمل اومده که از اول بهمن مبلغ زیر پانزده میلیون تومن رو نمیشه ساتنا کرد و باید چک بین بانکی بگیری که کارمزدش تقریبا سه هزار تومنه! شک کردم ولی سرچ کردم و دیدم که درسته، قانون عوض شده!</div><div><b>نتیجه:</b> یعنی نشستن ببینن کدوم یکی از کارهاشون به نفع مردمه، فورا عوضش کنن که مبادا مردم سود ببرن!</div></div></div>Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7003339002257046517.post-81731717898282038322012-01-17T17:38:00.000+03:302012-01-17T17:40:22.147+03:30امام جماعت واقعی یا نماز ِ گرانمدرسه عیال با یک شیخ جوان صحبت کرده بودن که بره پیشنماز بشه. یک هفته رفته، بعدش دیگه نرفته.<div>اون میگفته برای هر نماز پنج هزار تومن میگیرم، اینا گفتن فقط سه تومن میتونیم بدیم!</div>Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7003339002257046517.post-3737501385885517702011-11-26T12:01:00.000+03:302011-11-26T12:05:47.245+03:30یک پست کاملا مشهدیپسره که تقریبا سر سه راه راهنمایی کیوسک مطبوعاتی داره (روبروی ابوذر)، لنز انداخته یا لیزیک کرده؟<br />یکی از دکههای مورد علاقه من تو مشهد اونجاست، یکی هم اول چهارراه خیام!Unknownnoreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-7003339002257046517.post-29969885026453629152011-09-24T13:17:00.001+03:302011-09-24T13:20:31.001+03:30خانوم اجازه هست ریشمو کوتاه کنم؟یکی از عواقب ازدواج اینه که دیگه حتی اختیار موهای روی صورتت رو هم نداری، ریش و سبیلت رو باید با سلیقه عیال اصلاح کنی!Unknownnoreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-7003339002257046517.post-4884474484298635172011-09-17T13:09:00.000+04:302011-09-17T13:10:52.413+04:30موج مشهدیموسسه قرضالحسنه،<br />باشگاه بدنسازی،<br />باشگاه بیلیارد،<br />کافی نت،<br />کافی شاپ،<br />آشپزخانه،<br />فست فود،<br />... وحالا:<br />پارک آبی!Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7003339002257046517.post-71310014508685967662011-09-01T14:00:00.001+04:302011-09-01T14:00:01.448+04:30خدای همشهریفکر کنم خدا يه كمی تمايل به لهجه مشهدی داره، وقتی میگه:
<br />فمن یعمل مثقال ذرّه خیراً <span style="font-weight:bold;">یره</span> و من یعمل مثقال ذرّة شراً <span style="font-weight:bold;">یره</span>!Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7003339002257046517.post-79444191028952706072011-08-29T14:00:00.000+04:302011-08-29T14:00:00.467+04:30کارمندان بی جیره و مواجب گودرتو ماه رمضون اینترنت رو کنتراتی برداشتیم. از سحر تا افطار دست عیاله، از افطار تا سحر دست بنده!
<br />بعضی وقتها هم برعکس!Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7003339002257046517.post-55613647345935521972011-08-27T10:00:00.000+04:302011-08-27T10:00:00.580+04:30خیرین مدرسه سازخیر مدرسه سازی رو میشناسم که خودش پیمانکار دولته. وقتی میخواد یک مدرسه بسازه، شرط میگذاره که باید پیمانکارش هم خودم باشه. یعنی نصف پول مدرسه رو میده، نصف دیگه رو هم از دولت با سودش میگیره، یه مدرسه با اسم خودش میسازه!
<br />چندتا خیر مدرسه ساز دیگه هم میشناسم که هرسال لیست مدرسه هایی که ساختن رو ضمیمه اظهارنامه مالیاتی میکنن تا از مالیاتشون کم بشه.
<br />اینا تو هر مراسم تقدیر، ردیف اول مينشینن و مصاحبه میکنن و عکس و فیلم میگیرن و سعی میکنن شال سبزشون هم تو چشم باشه.
<br />
<br />یه خیر مدرسه ساز هم میشناسم که راه میفته تو فامیل، پول جمع میکنه و میگرده از همه جا تخفیف میگیره، مدرسه میسازه.
<br />تو هیچ مراسمی هم شرکت نمیکنه...
<br />Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7003339002257046517.post-68269477926929296312011-08-25T14:00:00.000+04:302011-08-25T14:00:00.929+04:30تا صبح همش جیش شده رفته بیرونسحری خونه یکی از بچهها بودیم، از ده دقیقه به اذان هرکی یک لیوان گرفته بود دستش و به زور آب میخورد تا فردا تشنه نشه! فکر میکردم فقط خودم اینجوریام!Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7003339002257046517.post-33191900464906358242011-08-23T14:00:00.001+04:302011-08-23T14:24:40.560+04:30قحط شوهردختره اسمس زده به برنامه دم افطار شبکه خراسان، نوشته من و سه تا خواهرام مجردیم، به مردم بگین برامون دعا کنن تا بریم خونه بخت.
<br />سال دیگه اسمس میزنه برای شوهرم دعا کنین کار پیدا کنه، دو سال دیگه میگه برای شوهرم دعا کنین از اعتیاد نجات پیدا کنه، سه سال دیگه هم میگه برام دعا کنین با دو تا بچه دارم طلاق میگیرم!
<br />گفتم از این طریق براشون دعا کنین که به خواسته دلشون برسن!Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7003339002257046517.post-61742373011322789572011-08-17T17:19:00.001+04:302011-08-17T17:23:06.983+04:30چای قبل از افطارنشستیم سر سفره افطار، گوش به تلویزیون که اذان بگن. به تلويزيون میگه: زود باشین دیگه... میگم: تا چاييت رو بخوری، میگن! باور کرده و میخواد بخوره...!Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7003339002257046517.post-9010225917351258412011-08-14T18:03:00.001+04:302011-08-14T18:03:55.061+04:30چشمهای کاملا بستههیچ خاطرهای از سفرههای سحری ندارم، چون از وقتی یادم میاد با چشم بسته نشستم سحریام رو خوردم و دوباره رفتم خوابیدم!Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7003339002257046517.post-80139133002035823012011-08-08T15:00:00.000+04:302011-08-08T15:00:02.697+04:30پول ِ نجسآگهی های تلویزیون شده یا بانک یا پوشک، به عبارت بهتر:<br />پول و پیپی!Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7003339002257046517.post-54198751669330446152011-07-29T17:00:00.001+04:302011-07-29T17:00:04.533+04:30کلوخ اندازونتو فامیل یه رسمی داریم به نام «کلوخ اندازون». (شنیدم که در شیراز و اصفهان و یزد هم مرسومه) که جمعه آخر ماه شعبان، همه میرن بیرون و در طبیعت ناهار مشتی میزنن بر بدن و برمیگردن خونه.<br />شنیدم که وجه تسمیه اش اینه که مثلا مردم با بیرون رفتن در این روز بدیها رو با کلوخ(سنگ خاکی) از خودشون و شهرشون دور میکنن و به استقبال ماه رمضان میرن.<br />در مشهد، در این مراسم پرشکوه و معنوی، بیشترین ثواب و اجر دنیوی نصیب رستورانهای طرقبه و شاندیز و پسران کریم و معین درباری میشه!<br />تقبل الله!<br /><br />*****<br /><span style="font-size:85%;color:#666666;">لطفا برای دنبال کردن فید اکسیر از </span><a href="http://exiran.blogspot.com/feeds/posts/default"><span style="font-size:85%;color:#666666;">این لینک </span></a><span style="font-size:85%;color:#666666;">استفاده کنید</span>Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7003339002257046517.post-36727711174079940902011-07-25T13:00:00.000+04:302011-07-25T13:00:01.866+04:30نام محله ای در مشهدمحله قدیمی تو مشهد هست به نام "تپل محله". البته اینجوری تلفظ میشه:<br /><br />tappol mahale!<br /><br />شايد هم تپه المحله بوده؟<br /><br /><br /><div align="center">*****<br /><span style="font-size:85%;color:#666666;">لطفا برای دنبال کردن فید اکسیر از </span><a href="http://exiran.blogspot.com/feeds/posts/default"><span style="font-size:85%;color:#666666;">این لینک </span></a><span style="font-size:85%;color:#666666;">استفاده کنید</span></div>Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7003339002257046517.post-61755897950531825052011-07-08T15:00:00.000+04:302011-07-08T15:00:04.898+04:30لطفا ظرفها را زود بازگردانیدچیزی درسته کرده، قراره برای همسایهها هم ببرم. میگم تو این ظرفهای سرویست نریز که اگه ندادن یا شکست، ناراحت نشی. رفتم ظرف یکبار مصرف خوشگل خریدم که تو اونا بریزیم و بدیم به همسایهها.<br />ظرفها شل بود و مجبور شدم بذارم توی سینی. رفتم دم خونه اولین همسایه، تعارف کردم بهش، همش رو با سینی گرفت ازم!<br />یک هفته است سینی دم دستیمون مونده دست همسایه!Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7003339002257046517.post-44745314980720597362011-06-29T14:00:00.001+04:302011-07-01T13:54:29.864+04:30شله مشهدیفقط یک مشهدی اصیل میتونه در گرمای چهل درجه ظهر تابستان، درحالیکه داره شرشر عرق میریزه، سه تا بشقاب شله رو با افتخار تموم کنه!<br /><br /><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" href="https://lh4.googleusercontent.com/-KdukXAYXebE/Tg2RyvVoaVI/AAAAAAAAAl8/r2To0ZS9x84/shole-mashhad.jpg"><img style="display:block; margin:0px auto 10px; text-align:center;cursor:pointer; cursor:hand;width: 500px; height: 397px;" src="https://lh4.googleusercontent.com/-KdukXAYXebE/Tg2RyvVoaVI/AAAAAAAAAl8/r2To0ZS9x84/shole-mashhad.jpg" border="0" alt="" /></a>Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7003339002257046517.post-81470379332612531112011-06-29T12:59:00.002+04:302011-07-24T16:12:08.400+04:30کوهسنگینوبت کوهسنگی شده که برای مترو داغونش کنن. آخرش رو بستن، ماشین کمتر رد میشه، کلاغها دوباره برگشتن به لونههاشون لای درختها...<br /><br />*****<br /><span style="font-size:85%;color:#666666;">لطفا برای دنبال کردن فید اکسیر از </span><a href="http://exiran.blogspot.com/feeds/posts/default"><span style="font-size:85%;color:#666666;">این لینک </span></a><span style="font-size:85%;color:#666666;">استفاده کنید</span>Unknownnoreply@blogger.com0