آبان ۰۶، ۱۳۹۲

نزدیکتر از رگ گردن

من خیلی به مرگ فکر می‌کنم. همیشه مرگ رو نزدیک خودم (و متاسفانه نزدیک اطرافیانم) می‌بینم. طوری که گاهی اعصابم رو به هم میریزه ولی آمادگیش رو دارم. همیشه وقتی به مردنم فکر می‌کردم، سکته یا سرطان رو عامل مرگم می‌دیدیم. چون این دو؛ ارث فامیلی ماست! تا اینکه چند روز پیش جور دیگه‌ای با مرگ روبرو شدم... داشتم از وسط خیابان رد می‌شدم، که ماشینی سبقت گرفت و من رو ندید و مستقیم به طرفم اومد. شاید کل قضیه یک یا دو ثانیه بیشتر طول نکشید، ولی در همون لحظه‌هایی که ماشین با سرعت به طرفم می‌اومد، به طرز خیلی عجیبی هزاران فکر تو مغزم اومد که: الان می‌میرم، بعد از مرگم خانواده‌ام چقدر غصه می‌خورن، همسرم تنها میشه، دین مردمی که به دوشمه رو چیکار کنم، کارهای شرکت چی میشه؟ اگر نمردم و به کما رفتم چی؟ حتا در همون یکی- دو ثانیه به این فکر کردم که شاید بتونم کیفم رو محافظ سرم کنم و خودم رو بندازم روی کاپوت تا دستکم به جای مردن و کما، جاییم بشکنه! خیلی عجیبه... با تمام وجود مرگ رو درک کردم و فهمیدم وقتی میگن مرگ از راه میرسه تمام زندگیت جلوی چشمات میاد، یعنی چی. یک بار تو بچگی تصادف کرده بودم ولی تنها چیزی که یادم میاد موتوری بود که با سرعت به طرفم اومد و پرتابم کرد به هوا و دیگه چیزی نفهمیدم، ولی این بار با اینکه در لحظه آخر و میلیمتری از جلوی ماشین رد شدم، خیلی ترسناک بود... ولی برام لازم بود.

بهمن ۰۷، ۱۳۹۱

چند خاطره از زور گیری،‌ تجاوز و اعدام

اولین و آخرین خاطره ای که از اعدام دارم، اولین روزی بود که رفتم شهر دانشگاهم، برای ثبت نام. یعنی سال 76 که 18 ساله بودم. اوج درگیریهای شرق کشور بود که تمام ارتش و سپاه رفته بودن مرزهای شرقی برای انهدام اشرار. همون زمان که قاچاقچی‌ها میریختن تو روستاهای مرزی و مردم رو گروگان میگرفتن و میکشتن و میبردن افغانستان. ثبت نام که تموم شد، از دانشگاه اومدیم بیرون، دیدیم صدای بلندگو میاد و شعارهای حماسی و تکبیر پخش میکنه. صبر کردیم ببینیم چیه. چندین لندکروز سپاه و نیروی انتظامی بود که جنازه اشرار رو روی کاپوتشون گذاشته بودن و داشتن جنازه ها رو توی شهر می‌گردوندن. چشمم افتاد به ماشینها. یکی از جنازه‌ها طناب دار به گردنش بود که طناب رو به جای اینکه باز کنن، قطع کرده بودن. شلوارش هم خیس بود و معلوم بود  لحظه آخر خودشو خیس کرده. یکی از جنازه‌ها سر و نصف گردن نداشت، میگفتن با آرچی‌جی زدنش. دیگه نگاه نکردم.
***
دو سال پیش کارگاهمون رو دزد زد. از گونیا و انبر جوش و کابل گرفته تا آچار و دستگاه جوش و مته، همه رو برد. رفتیم پلیس آوردیم، گفت کاری نمیشه کرد، اگه به کسی شک دارین بگین بگیریمش اینقدر میزنیمش تا اعتراف کنه. گفتیم ممنون، باعث زحمت شدیم، تشریف ببرین، نخواستیم. دو- سه ماه بعد یه دختره زنگ زد و گفت دزد کارگاهتون رو میشناسم. گفتم شماره منو از کجا گیر آوردی؟ گفت روی سررسیدهاتون که تو کارگاه‌تون بوده و دزدین، نوشته بودین! گفتم حالا دزد کیه؟ گفت به شرطی میگم که اسم منو نیارین و پلیس ببرین بگیرنش و بندازنش زندون. گفتم حتما همین کارو میکنیم. گفت شوهرم و برادرشه. گفتم حالا چرا لوشون دادی؟ گفت شوهرم معتاده و اذیتم میکنه،‌ میخوام بندازمش زندون. پلیس بردیم و نصف وسایل رو تو خونه‌اش پیدا کردیم، نصفی رو هم فروخته بود. مرده و داداشش رو انداختن تو زندون. از ماه بعد روزی سه بار دختره زنگ میزد با گریه که بیاین رضایت بدین شوهرم آزاد بشه، خدا خیرتون بده، بچه ام اذیتم میکنه بی باباش. رفتیم رضایت دادیم و دزدها آزاد شدن و ما هم به وسایلمون نرسیدیم.
***
پارسال برادر عیال با دوستش گوشی موبایل خریده بوده و شب داشتن برمیگشتن خونه که دو تا معتاد با چاقو جلوشون رو گرفتن. یکی شون چاقو رو گذاشته روی گلوی برادر عیال که هرچی دارین بدین، برادر عیال خواسته از خودش دفاع کنه، چاقو تاندوم انگشتش رو برید. دزدها هم پول و گوشی‌هاشون رو برداشتن و بردن. اینا رفتن شکایت، فرداش دزدها رو گرفتن و انداختن زندون، چون پاتوقشون و کار هر شب‌شون همونجا بوده. فرداش خانواده دزدها رفتن دم خونه عیال که بیاین رضایت بدین وگرنه روز خوش براتون نمی‌ذاریم. اینا فردا رفتن رضایت دادن. حتا سه میلیون تومن پول جراحی دست برادر عیال و خرج فیزیوتراپیش رو هم که دادگاه برای دزدها بریده بود، نتونستن بگیرن.
***
دو سال پیش همسایه یکی از اقوام، یه دختر و پسر نامزد کرده بودن. شب داشتن از طرقبه برمیگشتن، یه عده جلوشون رو میگیرن و با ماشین می‌برنشون. جلوی پسره به دختره تجاوز میکنن و پسره رو کاردی میکنن و کنار جاده ول میکنن. دختره روانی شد تو خونه باباش، پسره دق کرد.
***
دوستم ظهر داشته تو کوچه‌های سجاد میرفته خونشون، با چاقو جلوش رو میگیرن که ساعتت رو بده. ساعتش رو میده، کیف پولش رو هم اضافه میده که دوباره ازش نخوان.
***
یکی از خانومهای فامیل کنار خیابون ایستاده بوده، موتوری کیفش رو میزنه، بندش به دست خانومه گیر میکنه و می‌افته زمین و سرش میخوره به جدل و چند متری روی زمین کشیده میشه. تعریف میکرد دو تا پسر موتورسوار داشتن میخندیدن و می‌کشیدنش روی زمین.
***
پسره شب جمعه کنار وکیل آباد شلوارش رو کشیده بود پایین و داشت با خنده درست وسط خیابون ادرار میکرد. میگفتن اکس زده.
***
شوهر کارگرمون معتاده، زنه هر روز میره خونه مردم برای نظافت. روزی بیست هزار تومن خرج مواد مرده است که به زور از زنش میگیره. هر شب بچه‌هاش رو با زنجیر میزنه تا ساکت بشن و نشئگی از سرش نپره. زنجیره پاره شده، گفته از فردا با کابل برق میزنم که دیگه پاره نشه.
***
یه ضرب المثل میگه: شکم گرسنه دین و ایمون نداره. میگن: اعتیاد،‌ جرم نیست، بیماریه.
***
قمه که بگیری دستت، یعنی یه نقشه‌ای تو ذهنته که برای اجراش به اون قمه احتیاج داری. تو دادگاه گفته «مادرم همه چیز برام تهیه می‌کرد... گول رفیق خوردم... تو رو خدا منو اعدام نکنین»
***
بعضی کارگرهای سرگذر رو می بینم که وقتی ظهر میشه و اون روز کار گیرشون نیومده، کنار خیابون نماز میخونن و بازم تا غروب صبر میکنن...

بهمن ۰۵، ۱۳۹۱

هیچ‌وقت گول نام نویسنده کتاب رو نخورین!



دوست کتابفروشم چند تا کتاب گذاشت روی پیشخون، دیدم بینشون از ریچارد براتیگان هم هست. خوشحال برش داشتم و به عادت همیشه پشتش رو خوندم. خوشم اومد. اومدم خونه و شروع کردم به خوندن...

ترجمه‌اش فاجعه بود! چند نمونه رو ببینین:
***
بعد از یک بطری ویسکی و کلی گپ زدن درباره‌ی زن‌ها، کامرون تفنگ را از سرباز خریده بود که حالا از این که داشت به وطنش، آمریکا، می‌رفت و مجبور نبود دیگر از آن تفنگ استفاده کند خوشحال بود. (صفحه 26)
{منظورش از اینهمه کلمه‌های پشت سر هم، سربازه است که داره میره خونه!}
***
ناگهان درشکه روی پشته‌ای ایستاد که علفزار در انحنای دامنه‌اش به پایین امتداد داشت. فوجی از لاشخورهای عهد عتیقی چرخ می‌زدند، فرود می‌آمدند و دوباره در علفزار به هوا بلند می‌شدند. آنها مثل فرشته‌های مجسمی بودند که به ستایش معبد بسیار گسترده‌ی تعداد زیادی جسم کوچک سفید که پیش از این جان داشتند فراخوانده شده بودند. (صفحه 36)
{بدون شرح!}
***
اسبی داشت که پشتش به قدری خمیده بود که شبیه هلال ماه اکتبر به‌نظر می‌رسید. اسمش را گذاشته بود کایرو. به مردم می‌گفت، «این یک اسب مصری است.» (صفحه 41)
{یعنی مترجم نمی‌دونسته که کایرو همون قاهره است، تا خواننده گیج نشه؟!}
***
... این اسب وقتی به دنیا آمده بود، پای راست عقبش را نداشت،... (صفحه 41)
{پای عقب؟ مگه پای جلو هم داریم؟ پای جلو که میشه دست! اون «را» چی میگه اون وسط؟!}
***
بقیه رو بیخیال شدم! به این نتیجه رسیدم که آدم نباید گول نام نویسنده رو بخوره! بدترین کتابهای بدترین نویسنده ها، با یک مترجم خوب، تبدیل به شاهکار میشن!

هیولای هاوکلاین
یک وسترن گوتیک
نوشته: ریچارد براتیگان
ترجمه: سارا خلیل جهرمی (متولد 1363)
انتشارات افراز 1389


اردیبهشت ۲۶، ۱۳۹۱

حرامزاده یا مخالف، مساله اینست!

یک موردی رو بهش اشاره کنم که چند روزه دارم می‌بینم. بد نیست بخونین:
(منبع: گناهان کبیره، آیت الله دستغیب)
*---------------------------*
قذف یکی از گناهان کبیره است که "مطلقا حرام" است. در معنای فقهی یعنی: نسبت "زنا" یا "لواط" دادن به زن یا مرد پاکدامن. پاکدامن رو هم اینطور تفسیر کردن: "یعنی متجاهر و متظار به عمل شنیع نباشد". به زبان ساده یعنی در ظاهر پاک باشه.
حتی اگر کسی با چشم خودش این مورد رو ببینه و بگه، باز هم باید "حد" قذف (هشتاد تازیانه) براش اجرا کنن. مگر در صورتی که چهار نفر مرد عادل به چشم خودشون ببینن. (که همچین چیزی شاید هیچ وقت اتفاق نیفته!)
چیزی که مدتیه بین به اصطلاح ارزشیها مد شده، حرامزاده نامیدن مخالفان و دشمنان شونه. حرامزاده یعنی چی؟ یعنی کسی که مادر و پدرش به طور نامشروع (زنا) با هم رابطه داشتن. پس یعنی نسبت ناروا دادن به کسی یا همون گناه کبیره قذف .
نمونه اش جریان شاهین نجفی، (که قبلا هم گفتم که از این کار و شعر و شاعرش متنفر شدم) ولی دلیل نمیشه که در برابر این گناه (نسبت زنا دادن به پدر و مادر این آقا) ساکت باشم. یا از این بدتر، فحشهایی که به مخالفان سیاسی خودشون میدن...
خلاصه اینکه اینو دست به دست کنین برسه به دست عرزشی‌هایی که ادعای ارزشی بودن دارن ولی خیلی راحت گناه کبیره دیگه‌ای رو مرتکب میشن و اشاعه میدن.
ببخشین از بحث جدی ای که کردم. الان بحثی هم با کسی ندارم، فقط وظیفه خودم می‌دونستم اینو بگم!

اسفند ۲۲، ۱۳۹۰

یارانه‌های چینی

دوستم نصفه شبی اسمس زده، نگاه میکنم میبینم اینو فوروارد کرده برام:

«آقای ...
نظر به تمکن مالی لطفا جهت انصراف از دریافت یارانه به سامانه refahi.ir مراجعه کنید
سازمان هدفمند سازی یارانه ها»
همون زمان داشتم گزارش جریان «قرارداد ترکمانچای با چین» رو میخوندم...
***
یک ساله شوهر یکی از اقوام فوت کرده، چون سرپرست خانواده بوده؛ یارانه این خانوم با دو تا بچه‌اش رو قطع کردن و هنوز بعد از یک سال به نتیجه نرسیده...
***
تمام صفحاتی که خبر «قرارداد ترکمانچای ایران و چین» و اینکه «یارانه دو سال هفتاد میلیون ایرانی رفته تو جیب برادران چینی» رو نوشته بودن، فیلتر شدن!

بهمن ۲۴، ۱۳۹۰

جنایت دولت در حق صنعت به قیمت رضایت متحدانش

پشت پرده مبادلات ایران و ونزوئلا

برای کاری رفته بودم تامین اجتماعی، منتظر نشسته بودم که یه پیرمرد لنگان لنگان اومد و کنارم نشست. همه می‌شناختنش، از کارخانه دوچرخه سازی قوچان بود. یه برگه دستش بود که دیدم کارخونه نوشته "به دلیل مشکلات مالی نتونستیم حق بیمه آذرماه رو پرداخت کنیم، لطفا الان ازمون بگیرین".
منتظر بودیم و پیرمرد شروع کرد به خاطره تعریف کردن. مطلب زیر رو برای من و چند ارباب رجوع دیگه و چند نفر از کارمندهای بیمه تعریف کرد:
چند سال پیش دولت به ما (دوچرخه سازی قوچان، آساک دوچرخ) گفت بیاین بهتون تسهیلات میدیم برین ونزوئلا نمایندگی بزنین. احمدی‌نژاد هم گفت کارخونه ایران رو بذارین بمونه، کارخونه با امکانات جدید ببرین ونزوئلا. ما هم وام گرفتیم و تقریبا دومیلیارد و نیم از آلمان تجهیزات خریدیم و در ونزوئلا کارخونه زدیم. پنجاه درصد ما و پنجاه درصد اونا. موقع افتتاح هم هوگو چاوز سوار دوچرخه ما شد و کلی ازش تعریف کرد و فیلمش هم پخش شد. بعد از چند ماه که از محصولات ما استقبال هم شده بود، خواستیم درآمدمون رو حواله کنیم ایران که وامهامون رو پرداخت کنیم و بدهیهامون به آلمان رو تسویه کنیم، ولی دولت ونزوئلا گفت شما حق ندارین از کشور ما پول خارج کنین! باید درآمد کارخونه‌تون در همین ونزوئلا خرج بشه!
پیرمرد گفت چند وقته داریم خودمون رو به آب و آتش میزنیم تا ورشکست نکنیم ولی حتی دولت ایران هم کمکمون نمیکنه و طرفمون رو نمیگیره و میگه تو قراردادتون نیست که پولها رو از کشور خارج کنین. فقط ایران خودرو و تراکتورسازی که دولتی هستن میتونن معادل درآمدشون در ونزوئلا، در ایران تسهیلات بگیرن! ما هم کارخونه رو بستیم و داریم با بدبختی بدهیهامون رو میدیم. میگفت امروز رفتیم دلار حواله کنیم، باهامون دلاری دوهزار و دویست و پنجاه تومن حساب کردن!

خبر افتتاح کارخانه در سایت آساک: http://www.aassak.com/export
عکس دوچرخه سواری چاوز و مسخره کردن آمریکا که گفته بود ایران و ونزوئلا مشغول ساخت تاسیسات هسته‌ای هستن و چاوز به همین خاطر اسم این دوچرخه رو "دوچرخه اتمی" گذاشت!


بهمن ۱۶، ۱۳۹۰

هی میخوام اسمس نزنم، اینا نمیذارن

دوره قبل قبض موبایلم رو با خودپرداز پرداخت کردم، مخابرات دویست تا اسمس مجانی بهم داد! تا اونا تموم شد، تولد صاحب سند سیمکارتم شد و صد و هفتاد تا اسمس مجانی دیگه گیرم اومد! دیروز اونا تموم شد و الان برام اسمس اومده که با پرداخت غیرحضوری دویست تا اسمس رایگان دیگه گیرم میاد!
باید شماره کنتورش رو چک کنم، آخر دوره ببینم راست گفتن یا دروغ میگن!

بهمن ۱۱، ۱۳۹۰

بانکداری خوب ِ خوب

اول: بعد از زیاد شدن سود بانکی، دیروز رفتم سپرده های قدیمم رو عوض کردم و با سود جدید سپرده باز کردم. بانک سامان دو ساله با بیست درصد. امروز یکی از اعضای خانواده رفته بود همین کارو بکنه، گفتن از امروز قانون عوض شده، فقط به سپرده پنج ساله سود بیست درصد میدیم!
دوم: تقریبا یک سالی بود که بانکها سیستمی رو راه انداخته بودن به نام "ساتنا" که با داشتن شماره حساب "شبا"ی هر فرد، میتونستی از هر بانکی به هر بانک دیگه‌ای پول واریز کنی. دیروز رفتم بانک تا چکی رو از طریق ساتنا حواله کنم، گفتن دستورالعمل اومده که از اول بهمن مبلغ زیر پانزده میلیون تومن رو نمیشه ساتنا کرد و باید چک بین بانکی بگیری که کارمزدش تقریبا سه هزار تومنه! شک کردم ولی سرچ کردم و دیدم که درسته، قانون عوض شده!
نتیجه: یعنی نشستن ببینن کدوم یکی از کارهاشون به نفع مردمه، فورا عوضش کنن که مبادا مردم سود ببرن!

دی ۲۷، ۱۳۹۰

امام جماعت واقعی یا نماز ِ گران

مدرسه عیال با یک شیخ جوان صحبت کرده بودن که بره پیشنماز بشه. یک هفته رفته، بعدش دیگه نرفته.
اون میگفته برای هر نماز پنج هزار تومن میگیرم، اینا گفتن فقط سه تومن میتونیم بدیم!

آذر ۰۵، ۱۳۹۰

یک پست کاملا مشهدی

پسره که تقریبا سر سه راه راهنمایی کیوسک مطبوعاتی داره (روبروی ابوذر)، لنز انداخته یا لیزیک کرده؟
یکی از دکه‌های مورد علاقه من تو مشهد اونجاست، یکی هم اول چهارراه خیام!

مهر ۰۲، ۱۳۹۰

خانوم اجازه هست ریشمو کوتاه کنم؟

یکی از عواقب ازدواج اینه که دیگه حتی اختیار موهای روی صورتت رو هم نداری، ریش و سبیلت رو باید با سلیقه عیال اصلاح کنی!

شهریور ۲۶، ۱۳۹۰

موج مشهدی

موسسه قرض‌الحسنه،
باشگاه بدنسازی،
باشگاه بیلیارد،
کافی نت،
کافی شاپ،
آشپزخانه،
فست فود،
... وحالا:
پارک آبی!

شهریور ۱۰، ۱۳۹۰

خدای همشهری

فکر کنم خدا يه كمی تمايل به لهجه مشهدی داره، وقتی میگه:
فمن یعمل مثقال ذرّه خیراً یره و من یعمل مثقال ذرّة شراً یره!

شهریور ۰۷، ۱۳۹۰

کارمندان بی جیره و مواجب گودر

تو ماه رمضون اینترنت رو کنتراتی برداشتیم. از سحر تا افطار دست عیاله، از افطار تا سحر دست بنده!
بعضی وقتها هم برعکس!

شهریور ۰۵، ۱۳۹۰

خیرین مدرسه ساز

خیر مدرسه سازی رو میشناسم که خودش پیمانکار دولته. وقتی میخواد یک مدرسه بسازه، شرط میگذاره که باید پیمانکارش هم خودم باشه. یعنی نصف پول مدرسه رو میده، نصف دیگه رو هم از دولت با سودش میگیره، یه مدرسه با اسم خودش میسازه!
چندتا خیر مدرسه ساز دیگه هم میشناسم که هرسال لیست مدرسه هایی که ساختن رو ضمیمه اظهارنامه مالیاتی میکنن تا از مالیاتشون کم بشه.
اینا تو هر مراسم تقدیر، ردیف اول مينشینن و مصاحبه میکنن و عکس و فیلم میگیرن و سعی میکنن شال سبزشون هم تو چشم باشه.

یه خیر مدرسه ساز هم میشناسم که راه میفته تو فامیل، پول جمع میکنه و میگرده از همه جا تخفیف میگیره، مدرسه میسازه.
تو هیچ مراسمی هم شرکت نمیکنه...

شهریور ۰۳، ۱۳۹۰

تا صبح همش جیش شده رفته بیرون

سحری خونه یکی از بچه‌ها بودیم، از ده دقیقه به اذان هرکی یک لیوان گرفته بود دستش و به زور آب می‌خورد تا فردا تشنه نشه! فکر می‌کردم فقط خودم اینجوری‌ام!

شهریور ۰۱، ۱۳۹۰

قحط شوهر

دختره اسمس زده به برنامه دم افطار شبکه خراسان، نوشته من و سه تا خواهرام مجردیم، به مردم بگین برامون دعا کنن تا بریم خونه بخت.
سال دیگه اسمس میزنه برای شوهرم دعا کنین کار پیدا کنه، دو سال دیگه میگه برای شوهرم دعا کنین از اعتیاد نجات پیدا کنه، سه سال دیگه هم میگه برام دعا کنین با دو تا بچه دارم طلاق میگیرم!
گفتم از این طریق براشون دعا کنین که به خواسته دلشون برسن!

مرداد ۲۶، ۱۳۹۰

چای قبل از افطار

نشستیم سر سفره افطار، گوش به تلویزیون که اذان بگن. به تلويزيون میگه: زود باشین دیگه... میگم: تا چاييت رو بخوری، میگن! باور کرده و میخواد بخوره...!

مرداد ۲۳، ۱۳۹۰

چشمهای کاملا بسته

هیچ خاطره‌ای از سفره‌های سحری ندارم، چون از وقتی یادم میاد با چشم بسته نشستم سحری‌ام رو خوردم و دوباره رفتم خوابیدم!

مرداد ۱۷، ۱۳۹۰

پول ِ نجس

آگهی های تلویزیون شده یا بانک یا پوشک، به عبارت بهتر:
پول و پی‌پی!