سلام.
هفته پيش آقاي داريوش كاردان اومده بودن مشهد، قرار گذاشتيم و رفتيم هتلشون. خيلي خوش گذشت. از نوجواني برنامههاشون رو دوست داشتم و چند باري هم باهاشون تماس گرفته بودم، ولي از نزديك ملاقات نداشتيم. دو ساعتي بوديم و از هر دري حرف زديم. از «ميرزا آقاخان نوري»، احوالات محمدرضا شريفي نيا، انتخابات، سياست، جبهه، مشهد و... برام جالب بود كه ايشون هم فوقالعاده سبز بودن! چون ميدونستم كه به لهجههاي ايراني علاقه دارن و متخصص اين كار هستن، سه جلد كتاب از نوشتههاي مرحوم اصغر ميرخديوي (كه پر از اصطلاحات مشهدي است) رو از نوهي اون مرحوم گرفتم و براي آقاي كاردان بردم. كلي كيف كردن. يه فايل «سلموني مشهدي» هم هست كه خيلي باحاله، براشون بلوتوث كردم كه لهجه مشهدي رو اشاعه داده باشم!
زيرنويس: لپتاپ، قليون، عينك، انگشتر عقيق، يقهي باز، زيرسيگاري، سيني چاي و...!
***
صفر داره تموم ميشه. اين روزها مشهد نايبالزياره همه تون هستيم
بهمن ۲۰، ۱۳۸۸
بهمن ۱۶، ۱۳۸۸
اوخي!
سلام
خوبين؟ من برگشتم. دلم هم براتون تنگ نشده بود، چون نرفته بودم، از همينجا داشتم نگاهتون ميكردم ولي حالش نبود كه بنويسم!
عصر جمعه است، تنها تو خونه نشستم، يه خورده استراحت...
اين پست يه استارته براي اكسير. شروع شد!
***
جاتون خالي، بعد از اون مسافرت كه نصف ايران رو گشتيم و هنوز هم نتونستم سفرنامهاش رو براتون بنويسم، هفته پيش باز رفتيم كيش و باز من عاشق اين شهر شدم... هنوز تو افسردگي برگشت از اين جزيرهام. كاش يه كاري پيدا كنم كه بريم همونجا زندگي كنيم، دور از اينهمه شلوغي و كثيفي و سر و صدا و...
***
هنوز يه عده ميان و كامنت ميذارن و دري وري ميگن! خوب نفهم جان، نميبيني ديگه نمينويسم، چه برسه به سياست؟! ديگه تموم شد سياسي بازي ِ اكسير، خوش باشين و برين ديگه اين طرفا پيداتون نشه.
***
يه روز برف اومد مشهد، فرداش نيمه ابري بود، پس فرداش آفتاب شد، برفا رو آب كرد و برد...
اين مهمترين اتفاق زمستون امسال مشهد، تا اين لحظه است!
خدايا شكرت...!
***
يه شغل جديد زديم، اضافه شده به شغلهاي قبلمون! شغل خوشمزهايه!
***
دورهي «نود بينون»ِ دوشنبههامون هم با حضور علي و ياسر و امير، هر هفته در منزل يكي از «بلاگرهاي قديمي مشهد» (!)، كماكان برگزار ميشه. جاي بقيه اساتيد خيلي خاليه. مخصوصا مسعود كه دلم براش تنگ شده.
***
يه بغل كتاب داستان كوتاه خريدم، به اميد اينكه يه روزي همهشون رو بخونيم. تا حالا وقت كردم فقط يكيشون رو تموم كنم. حرص ميزنم براي خريد كتاب!
***
حديث قدسي امروز:
خداوند ميفرمايد: «به رحمت من دست نمييابد كسي كه مرا مايهي سوگندهاي دروغ كند و هنگام رستاخيز به من نزديك نميشود كسي كه زنا كند.»
***
تا حالا گنجشك از اين فاصله نزديك ديدين؟ وقتي شيشه رفلكس باشه و از اون طرف داخل اتاق ديده نشه. خيلي حال كردم باهاشون:
***
خوش باشين. التماس دعا، زود برميگردم ايشالا
خوبين؟ من برگشتم. دلم هم براتون تنگ نشده بود، چون نرفته بودم، از همينجا داشتم نگاهتون ميكردم ولي حالش نبود كه بنويسم!
عصر جمعه است، تنها تو خونه نشستم، يه خورده استراحت...
اين پست يه استارته براي اكسير. شروع شد!
***
جاتون خالي، بعد از اون مسافرت كه نصف ايران رو گشتيم و هنوز هم نتونستم سفرنامهاش رو براتون بنويسم، هفته پيش باز رفتيم كيش و باز من عاشق اين شهر شدم... هنوز تو افسردگي برگشت از اين جزيرهام. كاش يه كاري پيدا كنم كه بريم همونجا زندگي كنيم، دور از اينهمه شلوغي و كثيفي و سر و صدا و...
***
هنوز يه عده ميان و كامنت ميذارن و دري وري ميگن! خوب نفهم جان، نميبيني ديگه نمينويسم، چه برسه به سياست؟! ديگه تموم شد سياسي بازي ِ اكسير، خوش باشين و برين ديگه اين طرفا پيداتون نشه.
***
يه روز برف اومد مشهد، فرداش نيمه ابري بود، پس فرداش آفتاب شد، برفا رو آب كرد و برد...
اين مهمترين اتفاق زمستون امسال مشهد، تا اين لحظه است!
خدايا شكرت...!
***
يه شغل جديد زديم، اضافه شده به شغلهاي قبلمون! شغل خوشمزهايه!
***
دورهي «نود بينون»ِ دوشنبههامون هم با حضور علي و ياسر و امير، هر هفته در منزل يكي از «بلاگرهاي قديمي مشهد» (!)، كماكان برگزار ميشه. جاي بقيه اساتيد خيلي خاليه. مخصوصا مسعود كه دلم براش تنگ شده.
***
يه بغل كتاب داستان كوتاه خريدم، به اميد اينكه يه روزي همهشون رو بخونيم. تا حالا وقت كردم فقط يكيشون رو تموم كنم. حرص ميزنم براي خريد كتاب!
***
حديث قدسي امروز:
خداوند ميفرمايد: «به رحمت من دست نمييابد كسي كه مرا مايهي سوگندهاي دروغ كند و هنگام رستاخيز به من نزديك نميشود كسي كه زنا كند.»
***
تا حالا گنجشك از اين فاصله نزديك ديدين؟ وقتي شيشه رفلكس باشه و از اون طرف داخل اتاق ديده نشه. خيلي حال كردم باهاشون:
***
خوش باشين. التماس دعا، زود برميگردم ايشالا
اشتراک در:
پستها (Atom)