مرداد ۲۴، ۱۳۸۸

به خاطر دو قطره اشك

سلام
از روز اول مي دونستم كه ازدواج با كسي كه از دو شهر مختلف باشن آسون نيست. تقريبا تمام مشكلاتش رو مي دونستم ولي گفتم با همكاري و همفكري هم مي ريم جلو. خدا رو شكر مي كردم (و هنوز هم مي كنم) كه همسري پيدا كردم كه بينهايت عاقل و فهميده است و علاوه بر اون قدرت بسيار بالايي داره و مي تونه با مشكلات بجنگه و پيروز بشه.
تا امروز صبح اينقدر عميق به ازدواج از دو شهر مختلف فكر نكرده بودم...
ده روزي مي شد كه پدر و مادر خانومم اومده بودن مشهد و خونه ي ما. خيلي خوب بود، مخصوصا اينكه مادرش براي اولين بار بعد از عروسي مون اومده بود. همه چيز خوب بود و خوش مي گذشت تا امروز صبح زود كه رفتن طرف شيراز...
وقتي مامن و باباش از زير قرآن رد شدن و من كاسه ي آب رو ريختم پشت ماشين شون، دو قطره اشك تو چشم هاي خانومم ديدم كه حتا به گونه هاش نرسيدن و اونا رو فرو خورد...
امروز فهميدم كه چقدر كار سختي انجام داديم با ازدواجمون... نمي دونم چه جوري ازش تشكر كنم به خاطر اينهمه گذشتي كه توي اين چند سال كرده و اين سختي رو (علاوه بر بقيه سختي هاي زندگي مون) تا حالا تحمل كرده و بروز نداده...
اينو نوشتم تا بهش بگم كه قدر خودش و زحمت هايي كه مي كشه رو مي دونم
همين

۵ نظر:

کلاس اوّلی گفت...

آقا اینجا جوان عزب رفت و آمد می کنه ها!!
جدی،بهتر نبود به خودش می گفتین؟ خانوم ها بیشتر از شنیدن لذت می برن تا خوندن. خود دانید.

محسن گفت...

سلام آقا ما رفتیم در بلاگر وبلاگ ایجاد کردیم. یک مقدار توی این تنظیماتش کخ ریختیم همش به هم ریخت. هم قسمت (چیدمان)و نیز تب (عناصر صفحه) از قسمت مدیریت وبلاگ حذف شدند و من نمیدونم چطوری برشون گردونم.الان نمیتونم مثلن قسمتی به نام لینکدونی درست کنم. قبلن تمام این عناصر و قسمتهای وبلاگ در سمت چپ بود اما الان همشون برگشتن به سمت راست. همه به هم ریختن. اگه میشه یک راهنمایی بکنین چکارش کنم. توی هلپ بلاگر هم گشتم اولن که همش انگلیسی بود و دومن که اون قسمتایی که گفتم حذف شده رو داشت اما ماله من یکهو غیب شده!
الان آدرس فعلیه وبلاگ بلاگرم اینه:
www.qoqnous.blogspot.com
اگه میشه راهنمایی کنین چطوری میشه به قول معروف برش گردوند به تنظیمات اولیه کارخونه؟!
با تشکر از شما همشهری
%ایام به کام%

پیوند گفت...

آخی:)چه لطیف...

نوشا گفت...

من چرا این پست تو رو تا حالا ندیده بودم ؟!! فیدشو که فروغ فرستاده بالا دیدم !
این صبوری و ملاحظه خانوم که با هیچ چیزی قابل تقدیر و ستایش نیست حداقل اینقدی که من طی این سالها از همین جا فهمیدم
حالا اگه خانومت شرط می کرد تو بری شیراز زندگی کنی چی ؟ می رفتی ؟
در هر حال امیدوارم لطف و رحمت خدا همیشه تو زندگیتون جاری باشه

رها گفت...

سلام
مرسی از کامنت‌تون.
سفرنامه‌تون رو خوندم. جالب بود و شما این شانس رو هم داشتید که با مردم بومی تونستید ارتباط برقرار کنید، چیزی که ما فرصت‌اش رو پیدا نکردیم.
هرجای این دنیای قشنگ که هستید شاد باشید.