میز جدید گرفته، برای اینکه سطحش خراب نشه روش شیشه گذاشته، برای اینکه شیشه لک نیفته روش رومیزی انداخته، برای اینکه رومیزی پاره نشه روش سفره انداخته!
***
برای دنبال کردن فید اکسیر از این لینک استفاده کنید:
http://exiran.blogspot.com/feeds/posts/default
خرداد ۳۰، ۱۳۹۰
خرداد ۲۷، ۱۳۹۰
کودک رازدار
همسایهمون یک دختر سه-چهار ساله داره. اومدیم خونه میبینیم تنها تو حیاط داره بازی میکنه. میگیم تنهایی؟ میگه: نه، یه داداش هم دارم که تو شیکم مامانمه، چند وقت دیگه میاد بیرون!
***
مخلصم :)
***
مخلصم :)
دی ۱۵، ۱۳۸۹
خانه ارواح مشهد
خونه بابام بودیم و مهمون داشتن، دیدیم مهمونها دارن از کوهسنگی و اینا حرف میزنن و تلفنی آدرس اطراف خونه بابام رو میدن. کنجکاو شدیم ببینیم جریان چیه. گفتن یه خانه ارواح و اجنه آخر کوهسنگی هست که خیلی معروف شده و حتی گزارش پنج (برنامه خبری شبکه خراسان) هم ازش گزارش پخش کرده! برام جالب بود که ببینم این یک کلاغ- چل کلاغ از کجا پیدا شده. گفتم حاضر بشیم بریم ته و توه این قضیه رو دربیاریم.
میگفتن تو این خونه یه زن و شوهر و بچه کوچیکشون زندگی میکردن که زن و بچه تو یک تصادف میمیرن و مرده از اون روز میزنه به سرش و کمکم با اجنه و ارواح رابطه پیدا میکنه و حالا هم تو اون خونه زندگی میکنه! آخرهای شب بود و هم حس کنجکاوی و هم حس ترس داشتیم. نیم ساعتی تو کوچه پسکوچهها گشتیم. گفته بودن نشونی خونه اینه که همه همسایهها خونههاشون رو فروختن و فرار کردن! یکی هم میگفت یک ماشین لباسشویی سالهاست دم دره و تا نصفه رفته تو زمین و حتی شهرداری هم نتونسته برش داره! داشتیم به این نتیجه میرسیدیم که قضیه واقعا شایعه است و یک هیجان اساسی رو از دست دادیم که دیدیم اون موقع شب یه مادر و دختر از راه رسیدن و میخواست وارد خونهشون بشن. یکی از بچهها از ماشین پیاده شد و رفت ازشون سوال کنه، دیدیم با یه حالت وحشتزده برگشت و سوار ماشین شد، گفت قضیه راسته و خونه هم تو این کوچه بغلیه!
بالاخره پیداش کرده بودیم، یواش یواش داخل کوچه شدیم و رفتیم تا بالاخره به اون خونه رسیدیم... یک خونه کوچیک که زیرزمین داشت و چند تا پله میخورد که وارد طبقه اصلی بشی. درش باز بود و جلوی راه پلهها هم یک ماشین لباسشویی بود! شیشه پنجرهها که رو به کوچه بودن شکسته بودن و پردههای تور هم کثیف و پاره از پنجره بیرون اومده بودن، نمای خونه هم حسابی خراب شده بود، درست مثل خونههای متروک. داخل خونه کاملا تاریک بود و همین که در و پنجرهها باز بودن ولی داخل خونه دیده نمیشد، یه حس بدی بهمون میداد. اعتراف میکنم که واقعا جا خورده بودم، بقیه هم حسابی ترسیده بودن، یکی از بچهها خواست پیاده بشه و بره تو خونه که جلوش رو گرفتیم و بالاخره در رفتیم!
بحث حسابی بالا گرفته بود. داداشم همراهمون نبود و وسوسه شد که بره ببینه. با چند نفر دیگه رفت و وقتی برگشت، رنگش پریده بود. گفت خود مرده رو هم پشت پنجره دیدن و باهاش حرف زدن ولی انگار نه انگار که صدای اینا رو میشنیده و جوابی بهشون نداده. مساله جالب این بود که کوچه پر بود از ماشینهایی که توش دختر و پسرهای جوون اومده بودن تا مثل ما خانه اجنه رو ببینن!

فرداش شد ولی زیر بار نرفتم و گفتم باید برام روشن بشه که اصل قضیه چیه. رفتم از سوپری محل پرسیدم. حسابی خندهاش گرفت و گفت که اتفاقا گزارش پنج از من هم پرسیده بودن. قضیه این بوده این بنده خدا چند سال پیش وضع خوبی داشته ولی از بد روزگار میزنه و ورشکست میشه، زنش هم دوام نمیاره و ولش میکنه و میره. این هم طاقت نداشته و افسرده میشه. چون کار و کاسبی هم نداشته آب و برق و گاز خونه رو قطع میکنن و تمام این سالها توی زیرزمین اون خونه زندگی میکنه. به هرکس هم که قصد دخالت تو زندگیش داشته باشه و وارد خونهاش بشه، حمله میکنه.
بنا به روایت مغازهدار کل قضیه همین بود! هیچ جا هم نتونستم گزارش تلویزیون رو پیدا کنم، تو اینترنت هم هیچ چیزی در این زمینه ندیدم. برای همین نوشتمش تا اگه یه زمانی کسی «خانه ارواح و اجنه مشهد» رو سرچ کرد، اصل موضوع رو اینجا پیدا کنه. راست و دروغش هم گردن اونایی که بهم گفتن!
***
بهانهای شد که بعد از مدتها اینجا چیزی بنویسم، عکس هم تزئینی است و برای اینکه توهینی به کسی محسوب نشه و پس فردا شاکی پیدا نکنم، آدرس و عکسهای اون خونه رو هم محفوظ نگه میدارم!
میگفتن تو این خونه یه زن و شوهر و بچه کوچیکشون زندگی میکردن که زن و بچه تو یک تصادف میمیرن و مرده از اون روز میزنه به سرش و کمکم با اجنه و ارواح رابطه پیدا میکنه و حالا هم تو اون خونه زندگی میکنه! آخرهای شب بود و هم حس کنجکاوی و هم حس ترس داشتیم. نیم ساعتی تو کوچه پسکوچهها گشتیم. گفته بودن نشونی خونه اینه که همه همسایهها خونههاشون رو فروختن و فرار کردن! یکی هم میگفت یک ماشین لباسشویی سالهاست دم دره و تا نصفه رفته تو زمین و حتی شهرداری هم نتونسته برش داره! داشتیم به این نتیجه میرسیدیم که قضیه واقعا شایعه است و یک هیجان اساسی رو از دست دادیم که دیدیم اون موقع شب یه مادر و دختر از راه رسیدن و میخواست وارد خونهشون بشن. یکی از بچهها از ماشین پیاده شد و رفت ازشون سوال کنه، دیدیم با یه حالت وحشتزده برگشت و سوار ماشین شد، گفت قضیه راسته و خونه هم تو این کوچه بغلیه!
بالاخره پیداش کرده بودیم، یواش یواش داخل کوچه شدیم و رفتیم تا بالاخره به اون خونه رسیدیم... یک خونه کوچیک که زیرزمین داشت و چند تا پله میخورد که وارد طبقه اصلی بشی. درش باز بود و جلوی راه پلهها هم یک ماشین لباسشویی بود! شیشه پنجرهها که رو به کوچه بودن شکسته بودن و پردههای تور هم کثیف و پاره از پنجره بیرون اومده بودن، نمای خونه هم حسابی خراب شده بود، درست مثل خونههای متروک. داخل خونه کاملا تاریک بود و همین که در و پنجرهها باز بودن ولی داخل خونه دیده نمیشد، یه حس بدی بهمون میداد. اعتراف میکنم که واقعا جا خورده بودم، بقیه هم حسابی ترسیده بودن، یکی از بچهها خواست پیاده بشه و بره تو خونه که جلوش رو گرفتیم و بالاخره در رفتیم!
بحث حسابی بالا گرفته بود. داداشم همراهمون نبود و وسوسه شد که بره ببینه. با چند نفر دیگه رفت و وقتی برگشت، رنگش پریده بود. گفت خود مرده رو هم پشت پنجره دیدن و باهاش حرف زدن ولی انگار نه انگار که صدای اینا رو میشنیده و جوابی بهشون نداده. مساله جالب این بود که کوچه پر بود از ماشینهایی که توش دختر و پسرهای جوون اومده بودن تا مثل ما خانه اجنه رو ببینن!
فرداش شد ولی زیر بار نرفتم و گفتم باید برام روشن بشه که اصل قضیه چیه. رفتم از سوپری محل پرسیدم. حسابی خندهاش گرفت و گفت که اتفاقا گزارش پنج از من هم پرسیده بودن. قضیه این بوده این بنده خدا چند سال پیش وضع خوبی داشته ولی از بد روزگار میزنه و ورشکست میشه، زنش هم دوام نمیاره و ولش میکنه و میره. این هم طاقت نداشته و افسرده میشه. چون کار و کاسبی هم نداشته آب و برق و گاز خونه رو قطع میکنن و تمام این سالها توی زیرزمین اون خونه زندگی میکنه. به هرکس هم که قصد دخالت تو زندگیش داشته باشه و وارد خونهاش بشه، حمله میکنه.
بنا به روایت مغازهدار کل قضیه همین بود! هیچ جا هم نتونستم گزارش تلویزیون رو پیدا کنم، تو اینترنت هم هیچ چیزی در این زمینه ندیدم. برای همین نوشتمش تا اگه یه زمانی کسی «خانه ارواح و اجنه مشهد» رو سرچ کرد، اصل موضوع رو اینجا پیدا کنه. راست و دروغش هم گردن اونایی که بهم گفتن!
***
بهانهای شد که بعد از مدتها اینجا چیزی بنویسم، عکس هم تزئینی است و برای اینکه توهینی به کسی محسوب نشه و پس فردا شاکی پیدا نکنم، آدرس و عکسهای اون خونه رو هم محفوظ نگه میدارم!
مهر ۲۶، ۱۳۸۹
چون تمام غريبان تو را میشناسند
عبدالعظیم حسنى گوید: به امام جواد علیه السلام عرض كردم: من میان زیارت قبر جدّتان امام حسین علیه السلام و زیارت بارگاه پدرتان در طوس حیران ماندهام، شما چه مىگویید؟ فرمود: اندكى درنگ كن! سپس به خانه رفت و در حالى كه گونههایش آغشته به اشك بود، بیرون آمد و فرمود: زائران بارگاه امام حسین علیه السلام فراواناند و زائران قبر پدرم در طوس اندك.
عیون اخبارالرضا علیه السلام، ج 2، ص256
سلام.نایبالزیاره بودیم، جای همهتون مشهد خالیه...

* تیتر از شعر مرحوم قیصر امینپور
عیون اخبارالرضا علیه السلام، ج 2، ص256
سلام.نایبالزیاره بودیم، جای همهتون مشهد خالیه...
* تیتر از شعر مرحوم قیصر امینپور
اسفند ۲۹، ۱۳۸۸
اسفند ۱۳، ۱۳۸۸
پنجشنبه، 13 اسفند 88
سلام. عيدتون مبارك
مشغول خونه تكوني با اعمال شاقه! خونه خودمون كم بود كه به كمك خونه پدري هم شتافتيم!
داشتم وسايلم رو جمع و جور ميكردم، سررسيد دوران آموزشي سربازيم رو پيدا كردم، حال عجيبي بهم دست داد، چه دوران خوبي بود... حتا غذاهايي كه خوردم رو هم نوشته بودم، تنبيه و تشويق و كارهاي روزانه... يادش به خير.
***
بازار يزد، سر ظهر. شهر خيلي خيلي خوبيه، وقت باشه ازش بيشتر بنويسم

خوش باشين و التماس دعا
مشغول خونه تكوني با اعمال شاقه! خونه خودمون كم بود كه به كمك خونه پدري هم شتافتيم!
داشتم وسايلم رو جمع و جور ميكردم، سررسيد دوران آموزشي سربازيم رو پيدا كردم، حال عجيبي بهم دست داد، چه دوران خوبي بود... حتا غذاهايي كه خوردم رو هم نوشته بودم، تنبيه و تشويق و كارهاي روزانه... يادش به خير.
***
بازار يزد، سر ظهر. شهر خيلي خيلي خوبيه، وقت باشه ازش بيشتر بنويسم

خوش باشين و التماس دعا
بهمن ۲۰، ۱۳۸۸
شنبه، 24 بهمن 88
سلام.
هفته پيش آقاي داريوش كاردان اومده بودن مشهد، قرار گذاشتيم و رفتيم هتلشون. خيلي خوش گذشت. از نوجواني برنامههاشون رو دوست داشتم و چند باري هم باهاشون تماس گرفته بودم، ولي از نزديك ملاقات نداشتيم. دو ساعتي بوديم و از هر دري حرف زديم. از «ميرزا آقاخان نوري»، احوالات محمدرضا شريفي نيا، انتخابات، سياست، جبهه، مشهد و... برام جالب بود كه ايشون هم فوقالعاده سبز بودن! چون ميدونستم كه به لهجههاي ايراني علاقه دارن و متخصص اين كار هستن، سه جلد كتاب از نوشتههاي مرحوم اصغر ميرخديوي (كه پر از اصطلاحات مشهدي است) رو از نوهي اون مرحوم گرفتم و براي آقاي كاردان بردم. كلي كيف كردن. يه فايل «سلموني مشهدي» هم هست كه خيلي باحاله، براشون بلوتوث كردم كه لهجه مشهدي رو اشاعه داده باشم!

زيرنويس: لپتاپ، قليون، عينك، انگشتر عقيق، يقهي باز، زيرسيگاري، سيني چاي و...!
***
صفر داره تموم ميشه. اين روزها مشهد نايبالزياره همه تون هستيم
هفته پيش آقاي داريوش كاردان اومده بودن مشهد، قرار گذاشتيم و رفتيم هتلشون. خيلي خوش گذشت. از نوجواني برنامههاشون رو دوست داشتم و چند باري هم باهاشون تماس گرفته بودم، ولي از نزديك ملاقات نداشتيم. دو ساعتي بوديم و از هر دري حرف زديم. از «ميرزا آقاخان نوري»، احوالات محمدرضا شريفي نيا، انتخابات، سياست، جبهه، مشهد و... برام جالب بود كه ايشون هم فوقالعاده سبز بودن! چون ميدونستم كه به لهجههاي ايراني علاقه دارن و متخصص اين كار هستن، سه جلد كتاب از نوشتههاي مرحوم اصغر ميرخديوي (كه پر از اصطلاحات مشهدي است) رو از نوهي اون مرحوم گرفتم و براي آقاي كاردان بردم. كلي كيف كردن. يه فايل «سلموني مشهدي» هم هست كه خيلي باحاله، براشون بلوتوث كردم كه لهجه مشهدي رو اشاعه داده باشم!

زيرنويس: لپتاپ، قليون، عينك، انگشتر عقيق، يقهي باز، زيرسيگاري، سيني چاي و...!
***
صفر داره تموم ميشه. اين روزها مشهد نايبالزياره همه تون هستيم
بهمن ۱۶، ۱۳۸۸
اوخي!
سلام
خوبين؟ من برگشتم. دلم هم براتون تنگ نشده بود، چون نرفته بودم، از همينجا داشتم نگاهتون ميكردم ولي حالش نبود كه بنويسم!
عصر جمعه است، تنها تو خونه نشستم، يه خورده استراحت...
اين پست يه استارته براي اكسير. شروع شد!
***
جاتون خالي، بعد از اون مسافرت كه نصف ايران رو گشتيم و هنوز هم نتونستم سفرنامهاش رو براتون بنويسم، هفته پيش باز رفتيم كيش و باز من عاشق اين شهر شدم... هنوز تو افسردگي برگشت از اين جزيرهام. كاش يه كاري پيدا كنم كه بريم همونجا زندگي كنيم، دور از اينهمه شلوغي و كثيفي و سر و صدا و...
***
هنوز يه عده ميان و كامنت ميذارن و دري وري ميگن! خوب نفهم جان، نميبيني ديگه نمينويسم، چه برسه به سياست؟! ديگه تموم شد سياسي بازي ِ اكسير، خوش باشين و برين ديگه اين طرفا پيداتون نشه.
***
يه روز برف اومد مشهد، فرداش نيمه ابري بود، پس فرداش آفتاب شد، برفا رو آب كرد و برد...
اين مهمترين اتفاق زمستون امسال مشهد، تا اين لحظه است!
خدايا شكرت...!
***
يه شغل جديد زديم، اضافه شده به شغلهاي قبلمون! شغل خوشمزهايه!
***
دورهي «نود بينون»ِ دوشنبههامون هم با حضور علي و ياسر و امير، هر هفته در منزل يكي از «بلاگرهاي قديمي مشهد» (!)، كماكان برگزار ميشه. جاي بقيه اساتيد خيلي خاليه. مخصوصا مسعود كه دلم براش تنگ شده.
***
يه بغل كتاب داستان كوتاه خريدم، به اميد اينكه يه روزي همهشون رو بخونيم. تا حالا وقت كردم فقط يكيشون رو تموم كنم. حرص ميزنم براي خريد كتاب!
***
حديث قدسي امروز:
خداوند ميفرمايد: «به رحمت من دست نمييابد كسي كه مرا مايهي سوگندهاي دروغ كند و هنگام رستاخيز به من نزديك نميشود كسي كه زنا كند.»
***
تا حالا گنجشك از اين فاصله نزديك ديدين؟ وقتي شيشه رفلكس باشه و از اون طرف داخل اتاق ديده نشه. خيلي حال كردم باهاشون:

***
خوش باشين. التماس دعا، زود برميگردم ايشالا
خوبين؟ من برگشتم. دلم هم براتون تنگ نشده بود، چون نرفته بودم، از همينجا داشتم نگاهتون ميكردم ولي حالش نبود كه بنويسم!
عصر جمعه است، تنها تو خونه نشستم، يه خورده استراحت...
اين پست يه استارته براي اكسير. شروع شد!
***
جاتون خالي، بعد از اون مسافرت كه نصف ايران رو گشتيم و هنوز هم نتونستم سفرنامهاش رو براتون بنويسم، هفته پيش باز رفتيم كيش و باز من عاشق اين شهر شدم... هنوز تو افسردگي برگشت از اين جزيرهام. كاش يه كاري پيدا كنم كه بريم همونجا زندگي كنيم، دور از اينهمه شلوغي و كثيفي و سر و صدا و...
***
هنوز يه عده ميان و كامنت ميذارن و دري وري ميگن! خوب نفهم جان، نميبيني ديگه نمينويسم، چه برسه به سياست؟! ديگه تموم شد سياسي بازي ِ اكسير، خوش باشين و برين ديگه اين طرفا پيداتون نشه.
***
يه روز برف اومد مشهد، فرداش نيمه ابري بود، پس فرداش آفتاب شد، برفا رو آب كرد و برد...
اين مهمترين اتفاق زمستون امسال مشهد، تا اين لحظه است!
خدايا شكرت...!
***
يه شغل جديد زديم، اضافه شده به شغلهاي قبلمون! شغل خوشمزهايه!
***
دورهي «نود بينون»ِ دوشنبههامون هم با حضور علي و ياسر و امير، هر هفته در منزل يكي از «بلاگرهاي قديمي مشهد» (!)، كماكان برگزار ميشه. جاي بقيه اساتيد خيلي خاليه. مخصوصا مسعود كه دلم براش تنگ شده.
***
يه بغل كتاب داستان كوتاه خريدم، به اميد اينكه يه روزي همهشون رو بخونيم. تا حالا وقت كردم فقط يكيشون رو تموم كنم. حرص ميزنم براي خريد كتاب!
***
حديث قدسي امروز:
خداوند ميفرمايد: «به رحمت من دست نمييابد كسي كه مرا مايهي سوگندهاي دروغ كند و هنگام رستاخيز به من نزديك نميشود كسي كه زنا كند.»
***
تا حالا گنجشك از اين فاصله نزديك ديدين؟ وقتي شيشه رفلكس باشه و از اون طرف داخل اتاق ديده نشه. خيلي حال كردم باهاشون:

***
خوش باشين. التماس دعا، زود برميگردم ايشالا
آبان ۰۷، ۱۳۸۸
السلام عليك يا غريب الغربا... يا ضامن آهو
سلام.
چند روزي ميشه از مسافرت برگشتيم و دارم سفرنامه رو مي نويسم. اميدوارم به دردبخور از كار دربياد.
***
بالاخره اين روز رسيد... تولد آقا و سرورمون مبارك. ايشالا كه بتونيم توي مشهد از طرف اونهايي كه دلشون مي خواد و نمي تونن حرم امام رضا (عليه السلام) مشرف بشن، نايب الزياره باشيم.
عكس هايي كه ديشب از حرم گرفتم...
التماس دعا

چند روزي ميشه از مسافرت برگشتيم و دارم سفرنامه رو مي نويسم. اميدوارم به دردبخور از كار دربياد.
***
بالاخره اين روز رسيد... تولد آقا و سرورمون مبارك. ايشالا كه بتونيم توي مشهد از طرف اونهايي كه دلشون مي خواد و نمي تونن حرم امام رضا (عليه السلام) مشرف بشن، نايب الزياره باشيم.
عكس هايي كه ديشب از حرم گرفتم...
التماس دعا


شهریور ۲۹، ۱۳۸۸
عيد چي شد؟
مرداد ۲۴، ۱۳۸۸
به خاطر دو قطره اشك
سلام
از روز اول مي دونستم كه ازدواج با كسي كه از دو شهر مختلف باشن آسون نيست. تقريبا تمام مشكلاتش رو مي دونستم ولي گفتم با همكاري و همفكري هم مي ريم جلو. خدا رو شكر مي كردم (و هنوز هم مي كنم) كه همسري پيدا كردم كه بينهايت عاقل و فهميده است و علاوه بر اون قدرت بسيار بالايي داره و مي تونه با مشكلات بجنگه و پيروز بشه.
تا امروز صبح اينقدر عميق به ازدواج از دو شهر مختلف فكر نكرده بودم...
ده روزي مي شد كه پدر و مادر خانومم اومده بودن مشهد و خونه ي ما. خيلي خوب بود، مخصوصا اينكه مادرش براي اولين بار بعد از عروسي مون اومده بود. همه چيز خوب بود و خوش مي گذشت تا امروز صبح زود كه رفتن طرف شيراز...
وقتي مامن و باباش از زير قرآن رد شدن و من كاسه ي آب رو ريختم پشت ماشين شون، دو قطره اشك تو چشم هاي خانومم ديدم كه حتا به گونه هاش نرسيدن و اونا رو فرو خورد...
امروز فهميدم كه چقدر كار سختي انجام داديم با ازدواجمون... نمي دونم چه جوري ازش تشكر كنم به خاطر اينهمه گذشتي كه توي اين چند سال كرده و اين سختي رو (علاوه بر بقيه سختي هاي زندگي مون) تا حالا تحمل كرده و بروز نداده...
اينو نوشتم تا بهش بگم كه قدر خودش و زحمت هايي كه مي كشه رو مي دونم
همين
از روز اول مي دونستم كه ازدواج با كسي كه از دو شهر مختلف باشن آسون نيست. تقريبا تمام مشكلاتش رو مي دونستم ولي گفتم با همكاري و همفكري هم مي ريم جلو. خدا رو شكر مي كردم (و هنوز هم مي كنم) كه همسري پيدا كردم كه بينهايت عاقل و فهميده است و علاوه بر اون قدرت بسيار بالايي داره و مي تونه با مشكلات بجنگه و پيروز بشه.
تا امروز صبح اينقدر عميق به ازدواج از دو شهر مختلف فكر نكرده بودم...
ده روزي مي شد كه پدر و مادر خانومم اومده بودن مشهد و خونه ي ما. خيلي خوب بود، مخصوصا اينكه مادرش براي اولين بار بعد از عروسي مون اومده بود. همه چيز خوب بود و خوش مي گذشت تا امروز صبح زود كه رفتن طرف شيراز...
وقتي مامن و باباش از زير قرآن رد شدن و من كاسه ي آب رو ريختم پشت ماشين شون، دو قطره اشك تو چشم هاي خانومم ديدم كه حتا به گونه هاش نرسيدن و اونا رو فرو خورد...
امروز فهميدم كه چقدر كار سختي انجام داديم با ازدواجمون... نمي دونم چه جوري ازش تشكر كنم به خاطر اينهمه گذشتي كه توي اين چند سال كرده و اين سختي رو (علاوه بر بقيه سختي هاي زندگي مون) تا حالا تحمل كرده و بروز نداده...
اينو نوشتم تا بهش بگم كه قدر خودش و زحمت هايي كه مي كشه رو مي دونم
همين
مرداد ۰۵، ۱۳۸۸
زمانه ي اضداد
سلام. عيدتون مبارك. دوست داشتم توي همچين روزي بنويسم، حيف كه وقت كمه. فقط مي تونم عيد رو تبريك بگم و دعا كنيم كه هرچه زودتر چشممون به جمال آقا (عجل الله تعالي فرجه الشريف) روشن بشه و نور عدالت، دنيا رو در بر بگيره.
براي گرفتن عيدي از اكسير، روي اين لينك كليك كنيد
***
سي و يك سال پيش كه مردم ريختن توي خيابانها و انقلاب كردن، مردها با كراوات بودن و خانومها بدون حجاب و با پالتوي كوتاه. بعد حالا نماز خوندن دخترها با مانتو و پسرها با تيشرت و شلوار لي، دقت كنين: نماز خوندن، نماز جمعه(!) معصيته!؟

خوش باشين و التماس دعا
اگر كامنت خراب بود از اين لينك استفاده كنيد
براي گرفتن عيدي از اكسير، روي اين لينك كليك كنيد
***
سي و يك سال پيش كه مردم ريختن توي خيابانها و انقلاب كردن، مردها با كراوات بودن و خانومها بدون حجاب و با پالتوي كوتاه. بعد حالا نماز خوندن دخترها با مانتو و پسرها با تيشرت و شلوار لي، دقت كنين: نماز خوندن، نماز جمعه(!) معصيته!؟
خوش باشين و التماس دعا
اگر كامنت خراب بود از اين لينك استفاده كنيد
تیر ۲۸، ۱۳۸۸
يكشنبه، 28 تيرماه هشتاد و هشت
سلام. خوبين؟
عيدتون مبارك. كاش هميشه عيد باشه و دلها خوش و لبها خندان و غمي نباشه و همه چيز رو به راه و بدون دغدغه و فكر و خيال و توهم و همه با هم دوست باشن و بخندن و گل بگن و گل بشنون و ناز باشن و ناز بكشن و ناز كنن و همه جا سبز باشه و همه برن نماز جمعه و ... خلاصه همه چيز خوب باشه. چرا بايد هميشه همه بد باشن؟
***
دوستان شيرازي زحمت كشيدن و چند گالن عرقيات شيراز فرستادن. براي اينكه ممكنه اون دنيا از نوشيدني هاي بهشتي چيزي نصيب مون نشه، همين دنيا مي خوريمشون: يك ليوان عرق نسترن با يك ليوان عرق بيد مشك و چهار ليوان آب رو با هم مخلوط مي كنيم، اگر شربت كم شيريني دوست دارين سه قاشق غذا خوري شكر وگرنه بيشتر هم بهش اضافه مي كنيم. بعد از اينكه تو يخچال حسابي سرد شد، بهترين دواي رفع عطش در اين روزهاي گرمه. نوش جان
***
خدا نبخشه مخترع بخار شور رو. همينجوري ديگه، حيف پول و آب و برقي كه براش حروم بشه. يه وقت گول نخورين برين بخرين ها! البته اگه هنوز گول نخوردين...!
***
داره كم كم شيمي درماني مادرم تموم ميشه. دو جلسه ديگه مونده. بعد نوبت برقه. يه ماه پيش مامانم و خانواده رو راضي كردم كه تا قبل از ريختن موهاشون، سرشون رو ماشين كنيم. خوب كاري بود، هم ريختن موها رو نمي ديدن و هم يه دفعه كار تموم شد و عادت كرديم. كم كم داره ابروها و مژه ها هم مي ريزه. انگشت ها و ناخن شون هم داره رنگ عوض ميكنه و تيره ميشه. تا چهل و هشت ساعت بعد از هر جلسه شيمي درماني هم خيلي بدحال و كسل هستن. خدا رو شكر كه روحيه داره. خدا رو شكر كه درمان داره خوب پيش ميره. خدا رو شكر كه دوستهاي خوبي داشتيم كه تنهامون نذاشتن. براي همه چيز خدا رو شكر مي كنيم، هزار هزار مرتبه...
***
نمي دونم چرا نود و هفت درصد كارمندهاي بانك به پرينتر ميگن چاپگر؟ بانك مركزي بخشنامه صادر كرده؟!
***
با تشكر از كارخانه فرمند به خاطر توليد شكلات صبحانه و ريختن اون در ليوان هاي مخصوص. تا الان به علت علاقه مفرط كيميا خانوم به اون نوع شكلات (البته تك رنگش فقط) تقريبا دو دست ليوان جور كرديم! خوبيش اينه كه براي دم دستي استفاده مي كنيم و اگر هم بشكنه دلمون نمي سوزه. خلاصه ممنون آقاي فرمند
***
فارسي را پاس بداريم: اپي ليدي = پشم چيني!
***
خوش به حال كردها كه مي تونن تو تابستون از اون شلوارهاي كردي بپوشن كه توش باد رفت و آمد ميكنه و حسابي خنك ميشه! داداشم آموزشي اش كرمانشاه بود و سوغاتي يه شلوار كردي اصل برام آورد، خيلي حال ميده، كاش ميشد تو خيابون هم پوشيدش!
***
يكي ديگه از دلايل علاقه من به فصل تابستان اينه كه نماز ظهر دير قضا ميشه. يعني بعضي روزها كه خيلي خسته و گرمازده از سر كار ميري خونه، مي توني ناهار بخوري، يه چرتي بزني، بيدار بشي و يه چاي بخوري و بعدش با فراغ بال و بدن راحت و ذهن آسوده نماز ظهر و عصر رو بخوني!
***
اون زمانهاي قديم كه تلويزيون مي ديدم، يه تبليغي بود كه عين اين جمله رو مي گفت و من هميشه بعدش غش مي كردم از خنده: بادام زميني «بو داده» مزمز، داراي نشان «ايمني» و سلامت!
***
حديث قدسي اين بار هم به مناسبت مبعث پيامبر (صل الله عليه وآله) است:
خداي برترين در شب معراج خطاب به پيامبرش فرمود:
من محمودم و تو محمد، از نام خويش نامت را برون كشيدم. هركس با تو پيوند خورد، با من پيوند مي خورد و هركس از تو روي برتابد، سركوبش مي كنم. به سوي مردمان فرود آي و بدانان بگو كه چگونه تو را بزرگ داشتم و من پيامبري بر نينگيخته ام مگر وزيري برايش گماشته ام و تو پيامبر مني و علي وزير توست.
سالها از رفتن عيسي (عليه السلام) به آسمان مي گذشت و پيامبري نيامده بود. كعبه به خداوند شكايت كرد كه: «بار پروردگارا! زائران من بسي اندك شده اند!» خدا فرمود:
ديري نمي پايد كه نوري ديگر بر مردمان فرو مي فرستم؛ مردماني كه مشتاق تو هستند؛ همان سان كه بره ها مشتاق ميشانند و براي تو آغوش مي گشايند؛ همان گونه كه زنان براي مهر شوغر آغوش مي گشايند.
***
دم غروب، مقبره خيام، نيشابور. چند وقت پيش بزرگداشتش بود.

خوش باشين هميشه. به اميد ديدار. التماس دعا
عيدتون مبارك. كاش هميشه عيد باشه و دلها خوش و لبها خندان و غمي نباشه و همه چيز رو به راه و بدون دغدغه و فكر و خيال و توهم و همه با هم دوست باشن و بخندن و گل بگن و گل بشنون و ناز باشن و ناز بكشن و ناز كنن و همه جا سبز باشه و همه برن نماز جمعه و ... خلاصه همه چيز خوب باشه. چرا بايد هميشه همه بد باشن؟
***
دوستان شيرازي زحمت كشيدن و چند گالن عرقيات شيراز فرستادن. براي اينكه ممكنه اون دنيا از نوشيدني هاي بهشتي چيزي نصيب مون نشه، همين دنيا مي خوريمشون: يك ليوان عرق نسترن با يك ليوان عرق بيد مشك و چهار ليوان آب رو با هم مخلوط مي كنيم، اگر شربت كم شيريني دوست دارين سه قاشق غذا خوري شكر وگرنه بيشتر هم بهش اضافه مي كنيم. بعد از اينكه تو يخچال حسابي سرد شد، بهترين دواي رفع عطش در اين روزهاي گرمه. نوش جان
***
خدا نبخشه مخترع بخار شور رو. همينجوري ديگه، حيف پول و آب و برقي كه براش حروم بشه. يه وقت گول نخورين برين بخرين ها! البته اگه هنوز گول نخوردين...!
***
داره كم كم شيمي درماني مادرم تموم ميشه. دو جلسه ديگه مونده. بعد نوبت برقه. يه ماه پيش مامانم و خانواده رو راضي كردم كه تا قبل از ريختن موهاشون، سرشون رو ماشين كنيم. خوب كاري بود، هم ريختن موها رو نمي ديدن و هم يه دفعه كار تموم شد و عادت كرديم. كم كم داره ابروها و مژه ها هم مي ريزه. انگشت ها و ناخن شون هم داره رنگ عوض ميكنه و تيره ميشه. تا چهل و هشت ساعت بعد از هر جلسه شيمي درماني هم خيلي بدحال و كسل هستن. خدا رو شكر كه روحيه داره. خدا رو شكر كه درمان داره خوب پيش ميره. خدا رو شكر كه دوستهاي خوبي داشتيم كه تنهامون نذاشتن. براي همه چيز خدا رو شكر مي كنيم، هزار هزار مرتبه...
***
نمي دونم چرا نود و هفت درصد كارمندهاي بانك به پرينتر ميگن چاپگر؟ بانك مركزي بخشنامه صادر كرده؟!
***
با تشكر از كارخانه فرمند به خاطر توليد شكلات صبحانه و ريختن اون در ليوان هاي مخصوص. تا الان به علت علاقه مفرط كيميا خانوم به اون نوع شكلات (البته تك رنگش فقط) تقريبا دو دست ليوان جور كرديم! خوبيش اينه كه براي دم دستي استفاده مي كنيم و اگر هم بشكنه دلمون نمي سوزه. خلاصه ممنون آقاي فرمند
***
فارسي را پاس بداريم: اپي ليدي = پشم چيني!
***
خوش به حال كردها كه مي تونن تو تابستون از اون شلوارهاي كردي بپوشن كه توش باد رفت و آمد ميكنه و حسابي خنك ميشه! داداشم آموزشي اش كرمانشاه بود و سوغاتي يه شلوار كردي اصل برام آورد، خيلي حال ميده، كاش ميشد تو خيابون هم پوشيدش!
***
يكي ديگه از دلايل علاقه من به فصل تابستان اينه كه نماز ظهر دير قضا ميشه. يعني بعضي روزها كه خيلي خسته و گرمازده از سر كار ميري خونه، مي توني ناهار بخوري، يه چرتي بزني، بيدار بشي و يه چاي بخوري و بعدش با فراغ بال و بدن راحت و ذهن آسوده نماز ظهر و عصر رو بخوني!
***
اون زمانهاي قديم كه تلويزيون مي ديدم، يه تبليغي بود كه عين اين جمله رو مي گفت و من هميشه بعدش غش مي كردم از خنده: بادام زميني «بو داده» مزمز، داراي نشان «ايمني» و سلامت!
***
حديث قدسي اين بار هم به مناسبت مبعث پيامبر (صل الله عليه وآله) است:
خداي برترين در شب معراج خطاب به پيامبرش فرمود:
من محمودم و تو محمد، از نام خويش نامت را برون كشيدم. هركس با تو پيوند خورد، با من پيوند مي خورد و هركس از تو روي برتابد، سركوبش مي كنم. به سوي مردمان فرود آي و بدانان بگو كه چگونه تو را بزرگ داشتم و من پيامبري بر نينگيخته ام مگر وزيري برايش گماشته ام و تو پيامبر مني و علي وزير توست.
سالها از رفتن عيسي (عليه السلام) به آسمان مي گذشت و پيامبري نيامده بود. كعبه به خداوند شكايت كرد كه: «بار پروردگارا! زائران من بسي اندك شده اند!» خدا فرمود:
ديري نمي پايد كه نوري ديگر بر مردمان فرو مي فرستم؛ مردماني كه مشتاق تو هستند؛ همان سان كه بره ها مشتاق ميشانند و براي تو آغوش مي گشايند؛ همان گونه كه زنان براي مهر شوغر آغوش مي گشايند.
***
دم غروب، مقبره خيام، نيشابور. چند وقت پيش بزرگداشتش بود.

خوش باشين هميشه. به اميد ديدار. التماس دعا
خرداد ۲۶، ۱۳۸۸
بدون تيتر! بيست و ششم خرداد هشتاد و هشت
سلام. خوبين؟
چند روزي طول كشيد تا از اون حالت بهت و حيرت بيرون بيام. الان هم هيچ حرفي به زبونم نمياد كه بنويسم. منتظرم تا به خاطر همين چند پستي كه تا حالا نوشتم هم به زودي ف ي لت ر بشم. اگر اتفاق خاصي هم نيفته، تا مدتي اينجا نمي نويسم تا ببينم اوضاع چه جوري ميشه.
اين پست فقط براي عذرخواهي نوشته شده، عذرخواهي از كساني كه به خاطر حرف هاي من رفتن و راي دادن. كساني كه سالها راي نداده بودن و من مجبورشون كردم برن و راي بدن.
خودم به هيچ وجه پشيمون نيستم از اينكه راي دادم و از اينكه به ميرحسين موسوي راي دادم، ولي مي دونم كه اكثريت راي دهنده ها از راي دادن پشيمون شدن. من هم ديگه با هيچ شرايطي در هيچ انتخاباتي شركت نخواهم كرد.
اگر خواستين عضو خبرنامه اكسير بشين. يا عضو خوراك خوان اكسير. و يا در توئيتر آيدي exirرو فالو كنين، البته الان كه فيلتر شده! در روزهاي آينده هيچ چيزي بعيد نيست!
حالم از تلويزيون و راديو به هم مي خوره، روزنامه اي ديگه نمونده، اسمس قطعه، اينترنت هم كه سرعتي نداره و سايتها فيلتر شدن و هيچ جايي نميشه تصوير اميدوار كننده اي ديد.
خيلي اوضاع ناجوره... با اين عكسها و فيلمهايي كه مي بينم و خبرهايي كه مي شنوم... خدا به خير بگذرونه... چرا كار به اينجا كشيد؟ چرا گذاشتن اينجوري بشه...؟
فعلا حال و حوصله نوشتن ندارم. گاهي توي توئيتر حرف دلم رو مي زنم، اون بغل سمت چپ ديده ميشه...
مواظب خودتون باشين
دعا كنين براي به خير گذشتن اوضاع ايران عزيز
التماس دعا

اگر براي كامنت گذاشتن مشكل داريد، از اين لينك استفاده كنيد.
چند روزي طول كشيد تا از اون حالت بهت و حيرت بيرون بيام. الان هم هيچ حرفي به زبونم نمياد كه بنويسم. منتظرم تا به خاطر همين چند پستي كه تا حالا نوشتم هم به زودي ف ي لت ر بشم. اگر اتفاق خاصي هم نيفته، تا مدتي اينجا نمي نويسم تا ببينم اوضاع چه جوري ميشه.
اين پست فقط براي عذرخواهي نوشته شده، عذرخواهي از كساني كه به خاطر حرف هاي من رفتن و راي دادن. كساني كه سالها راي نداده بودن و من مجبورشون كردم برن و راي بدن.
خودم به هيچ وجه پشيمون نيستم از اينكه راي دادم و از اينكه به ميرحسين موسوي راي دادم، ولي مي دونم كه اكثريت راي دهنده ها از راي دادن پشيمون شدن. من هم ديگه با هيچ شرايطي در هيچ انتخاباتي شركت نخواهم كرد.
اگر خواستين عضو خبرنامه اكسير بشين. يا عضو خوراك خوان اكسير. و يا در توئيتر آيدي exirرو فالو كنين، البته الان كه فيلتر شده! در روزهاي آينده هيچ چيزي بعيد نيست!
حالم از تلويزيون و راديو به هم مي خوره، روزنامه اي ديگه نمونده، اسمس قطعه، اينترنت هم كه سرعتي نداره و سايتها فيلتر شدن و هيچ جايي نميشه تصوير اميدوار كننده اي ديد.
خيلي اوضاع ناجوره... با اين عكسها و فيلمهايي كه مي بينم و خبرهايي كه مي شنوم... خدا به خير بگذرونه... چرا كار به اينجا كشيد؟ چرا گذاشتن اينجوري بشه...؟
فعلا حال و حوصله نوشتن ندارم. گاهي توي توئيتر حرف دلم رو مي زنم، اون بغل سمت چپ ديده ميشه...
مواظب خودتون باشين
دعا كنين براي به خير گذشتن اوضاع ايران عزيز
التماس دعا

اگر براي كامنت گذاشتن مشكل داريد، از اين لينك استفاده كنيد.
خرداد ۲۰، ۱۳۸۸
هفت توصيه براي روز راي گيري
سلام. ديگه حتما تا اين لحظه (عصر چهارشنبه، بيستم خرداد) تصميم تون رو براي راي دادن يا ندادن يا به كي دادن گرفتين!؟ قصد سفارش و تبليغ ندارم، به اندازه كافي اين روزا همه گفتن از اين چيزا! چند نكته رو يادآوري مي كنم كه اگر خواستين راي بدين، بهتره رعايت كنين:
1- مسجد يا مدرسه فرقي نداره، اتفاقا به نظر من مسجد با توجه به تقدسش خيلي بهتره براي راي دادن! حواستون باشه كه اين روزا بعضيها مي گن برين مدرسه ها، گوش نكنين! چون اينجوري راي ها تقسيم ميشه و دست بعضيها براي بعضي كارها (خداي نكرده!) باز ميشه! حتا اگه مي تونين نصف خانواده برين مسجد و نصف ديگه برين مدرسه.
2- وقتي وارد حوزه راي گيري ميشين هيچ علامت كانديدايي با خودتون نبرين، نه دستبندي، نه پرچمي، نه عكسي و نه هيچ چيز ديگه. حتا سعي كنين اگه به ماشين تون هم اين چيزا رو زدين، نزديك در ورودي حوزه پارك نكنين. اينجوري جلوي بهانه جويي خيلي ها گرفته ميشه.
3- حتما حتما با خودتون خودكار ببرين. بهتره خودكار آبي باشه. كار از مهم كاري عيب نمي كنه!
4- سعي كنين صبح زود برين. ممكنه يك كم تو صف معطل بشين ولي بهتر از اينه كه بگن برگه تعرفه راي تموم شده!
5- اگه به مذهب اعتقادي دارين، نيت كنين و از خدا كمك بخواين. به اميد خدا يه كار خوب داريم انجام ميديم.
6- از اين فرصت باقي مونده استفاده كنين و دوستان و اطرافين تون رو به راي دادن دعوت كنين. حتا اگه زورتون ميرسه دستشون رو بگيرين و به زور ببرين پاي صندوق!
7- و توصيه آخر كه از همه مهمتره: اسم كانديداتون رو بدون هيچ پيشوند و پسوندي، خوش خط بنويسين. نه آقا مي خواد، نه سيد، نه مهندس و... فقط بنويسين: ميرحسين موسوي!
يا حسين
خوش باشين و سبز
التماس دعا
پينوشت: الان ديدم ابراهيم نبوي هم تو صفحه فيس بوك اين چيزا رو نوشته!

اگر براي كامنت گذاشتن مشكل داريد، از اين لينك استفاده كنيد.
1- مسجد يا مدرسه فرقي نداره، اتفاقا به نظر من مسجد با توجه به تقدسش خيلي بهتره براي راي دادن! حواستون باشه كه اين روزا بعضيها مي گن برين مدرسه ها، گوش نكنين! چون اينجوري راي ها تقسيم ميشه و دست بعضيها براي بعضي كارها (خداي نكرده!) باز ميشه! حتا اگه مي تونين نصف خانواده برين مسجد و نصف ديگه برين مدرسه.
2- وقتي وارد حوزه راي گيري ميشين هيچ علامت كانديدايي با خودتون نبرين، نه دستبندي، نه پرچمي، نه عكسي و نه هيچ چيز ديگه. حتا سعي كنين اگه به ماشين تون هم اين چيزا رو زدين، نزديك در ورودي حوزه پارك نكنين. اينجوري جلوي بهانه جويي خيلي ها گرفته ميشه.
3- حتما حتما با خودتون خودكار ببرين. بهتره خودكار آبي باشه. كار از مهم كاري عيب نمي كنه!
4- سعي كنين صبح زود برين. ممكنه يك كم تو صف معطل بشين ولي بهتر از اينه كه بگن برگه تعرفه راي تموم شده!
5- اگه به مذهب اعتقادي دارين، نيت كنين و از خدا كمك بخواين. به اميد خدا يه كار خوب داريم انجام ميديم.
6- از اين فرصت باقي مونده استفاده كنين و دوستان و اطرافين تون رو به راي دادن دعوت كنين. حتا اگه زورتون ميرسه دستشون رو بگيرين و به زور ببرين پاي صندوق!
7- و توصيه آخر كه از همه مهمتره: اسم كانديداتون رو بدون هيچ پيشوند و پسوندي، خوش خط بنويسين. نه آقا مي خواد، نه سيد، نه مهندس و... فقط بنويسين: ميرحسين موسوي!
يا حسين
خوش باشين و سبز
التماس دعا
پينوشت: الان ديدم ابراهيم نبوي هم تو صفحه فيس بوك اين چيزا رو نوشته!

اگر براي كامنت گذاشتن مشكل داريد، از اين لينك استفاده كنيد.
خرداد ۱۸، ۱۳۸۸
نامه اي به آقاي دكتر محمود احمدي نژاد
سلام آقاي احمدي نژاد. من يك ايراني هستم كه نه ادعاي روشنفكري دارم و نه ادعاي مذهبي بودن. زياد وقت تان را نمي گيرم، فقط يك خواهش از شما دارم و اگر شما به اين خواهش من جواب مثبت بدهيد، نه تنها خودم، بلكه قول مي دهم تمام اقوام، دوستان و آشنايانم را هم مجبور كنم به شما راي بدهند.
شما فقط به من قول بدهيد كه اين سه خصلت خود را ترك كنيد، نامرد هستم اگر براي شما تا آخرين قطره خونم تبليغ نكنم: دروغگويي، رياكاري و جاه طلبي! همين سه خصلت زشت را از خود دور كنيد تا من هواخواه شما بشوم.
...حيف كه نمي توانيد و مردم هم فهميده اند...
راه رفتن با تيشرت و شلوار ورزشي جلوي دوربين و علفهاي باغچه را كشيدن و نردبان و پرده مندرس نشان دادن، تربچه از خاك بيرون كشيدن، استفاده از اشك دختر شهيد، آمار دروغ و وارونه نشان دادن اوضاع، حتا دختر بدون روسري نشان دادن و... در شان يك رييس جمهور نيست، چه رسد كه براي جمع كردن راي باشد...
زياده عرضي نيست
خدا همه ي ما را از شر رذايل در امان نگه دارد
پينوشت: سي دي «نود سياسي» رو به هر قيمتي شده پيدا كنين و ببينين! محشره

اگر براي كامنت گذاشتن مشكل داريد، از اين لينك استفاده كنيد.
شما فقط به من قول بدهيد كه اين سه خصلت خود را ترك كنيد، نامرد هستم اگر براي شما تا آخرين قطره خونم تبليغ نكنم: دروغگويي، رياكاري و جاه طلبي! همين سه خصلت زشت را از خود دور كنيد تا من هواخواه شما بشوم.
...حيف كه نمي توانيد و مردم هم فهميده اند...
راه رفتن با تيشرت و شلوار ورزشي جلوي دوربين و علفهاي باغچه را كشيدن و نردبان و پرده مندرس نشان دادن، تربچه از خاك بيرون كشيدن، استفاده از اشك دختر شهيد، آمار دروغ و وارونه نشان دادن اوضاع، حتا دختر بدون روسري نشان دادن و... در شان يك رييس جمهور نيست، چه رسد كه براي جمع كردن راي باشد...
زياده عرضي نيست
خدا همه ي ما را از شر رذايل در امان نگه دارد
پينوشت: سي دي «نود سياسي» رو به هر قيمتي شده پيدا كنين و ببينين! محشره

اگر براي كامنت گذاشتن مشكل داريد، از اين لينك استفاده كنيد.
خرداد ۱۲، ۱۳۸۸
براي بار چندم: موسوي يا كروبي؟

سلام.
(توضيح: اينا استدلال هاي من براي تمايز بين موسوي و كروبي است. نه جنبه علمي داره و نه جنبه سياسي. فقط و فقط نظر شخصي و دلي خود منه)
فيلم كروبي رو هم ديدم. فيلمي كه بايد اعتراف كرد كامل ترين فيلم دور اول تبليغات بود. هم به جزئيات برنامه ها اشاره داشت و هم كليات يك فيلم مستند رو داشت و هم از تمام امكاناتش براي گفتن حرفهاش استفاده كرده بود. خوشبختانه تا حالا كسي نتونسته «هنرپيشه ي حرفه اي» توش پيدا كنه، به جز كرباسچي با اشك ريختنش!
قبول دارم، از اول هم قبول داشتم كه كروبي نزديكترين عقيده رو به اصلاحات داره. درسته، اگه واقع بين باشيم بايد بگيم كانديداي اصلاحات كروبي هست، نه ميرحسين. ولي... همين ولي و اما و اگر هاست كه اينجا كار رو خراب مي كنه!
براي فرق بين ميرحسين موسوي و مهدي كروبي يك مثال كافيه:
ميرحسين معلم رياضيه. منطقي فكر مي كنه و با استدلال حرف مي زنه. هر چيزي رو كه مي گه مطمئنيم كه قبلا يا خودش يا ديگران روش فكر كردن. همونطور كه براي برنامه هاش زود تصميم نگرفت و به مرور ارائه داد. چون هر چيزي رو با استدلال اثبات مي كنه. ولي نمره هم راحت نمي ده. بايد جون به لب بشي تا بتوني ازش بيست و پنج صدم نمره بگيري! اين براي كسي كه درس خونده خوبه ولي براي شاگرد تنبل ها مصيبته! به راحتي به شاگردهاش رو نمي ده. بايد خودتو بكشي تا لبخندش رو ببيني. دريغ از يك جمله محبت آميز به شاگردها، در حاليكه تمام فكر و ذكرش ياد گرفتن درسه و اينكه بچه ها بتونن برن بالاتر.
كروبي معلم هنره. احساسي فكر مي كنه و با احساساتش حرف مي زنه. هرچيزي كه بگه مي دونيم كه خودش بهش ايمان داره ولي آيا درسته يا نه، خدا مي دونه. دوست داره همه بچه ها دوستش داشته باشن. با همه مهربونه، خوش برخورده. سر كلاسش بچه ها عشق مي كنن. با همه ي بچه ها رابطه داره، به جز اونايي كه از نقاشي كشيدن و خط نوشتن متنفرن! دلش براي بچه ها مي تپه ولي فقط مي تونه اونا رو به هنر علاقمند كنه، كار ديگه اي ازش برنمياد.
و...
مي تونين خودتون ويژگي هاي ديگه معلم ها رو به دو مورد بالا اضافه كنين. البته حرفم صد در صد و قطعي نيست، ولي به واقعيت نزديكه.
ميرحسين نمياد يه زندگي ايده آل بهمون نشون بده، يه مدينه فاضله. خودش هم گفته كه مي خواد وضع موجود رو روبه راه كنه. توقع هيچ معجزه اي ازش نداريم. اگر برنده بشه، تو چهار سالش بتونه اوضاع كشور رو به چهار سال قبل برگردونه، كلي هنر كرده، بقيه چيزا طلبمون!
ولي كروبي ميگه. هرچي به دهنش مي رسه ميگه. ميگه يه دنيايي برامون مي سازه كه از بهشت خدا (نعوذبالله) بهتر. هر گروهي هرچي بخواد، به دست مياره. ال مي كنه، بل مي كنه و... شايد اين مساله برمي گرده به روحيه ساده و ساده گيري كه داره.
ميرحسين توقعات مون رو بالا نمي بره. قولي مي ده كه مي دونه كه مي تونه انجام بده. نمي خواد از همين الان ساز مخالفت با نظام و حكومت رو بزنه. چون مي دونه امكانپذير نيست. كاري كه از دستش برمياد رو قول ميده.
ولي كروبي هر قولي ميده. شايد مي خواد دور پيش رو جبران كنه. شايد مي خواد به دايره قدرت برگرده. شايد مي خواد انتقام بگيره. شايد كساني كه دورش جمع شدن هم مي خوان به وسيله اش به جايي برسن. همون نقش نردباني كه قبلا گفتم. همونطور كه كرباسچي از حالا داره چاقوش رو تيز مي كنه.
موسوي شرايطي كه توش زندگي مي كنه رو مي شناسه. واقع بينه. تو فيلمش دخترهاي بدحجاب رو سانسور مي كنه تا بهانه دست كسي نده. شمشير رو از رو نبسته. برعكس كروبي كه به راحتي جوانهاي درحال شادي رو تو فيلمش نشون ميده. علني بد ميگه از دولت و فكر نمي كنه كه از همين الان داره سوژه دست مخالفانش ميده.
بحث طولاني نشه. كافيه براي انتخاب كانديداتون به حرف هاشون گوش بدين. به مناظره ها. به برنامه هاشون و اينكه به نظرتون حرفهاي كدوم يكي مي تونه عملي بشه.
احمدي نژاد كه چهار سال با داشتن تمام امكانات مملكت امتحان خودش رو پس داد. محسن رضايي هم كه هيچ اميدي به موندنش تا آخر نيست، چه برسه به رئيس جمهور شدنش. مي مونه كروبي و موسوي.
نمي گم كه راي بدين تا فلاني انتخاب نشه. چرا بايد اين حرف رو بزنيم؟ بايد راي بديم تا فلاني انتخاب بشه. حالا فرقي نداره كدوم يكي از اين دوتا (براي مثال مي گم فرقي نداره، چون در حقيقت خيلي فرق داره!) هركسي كه مي تونه مملكت رو بالا ببره. با دقت تصميم بگيرين.
اين رو هم در نظر داشته باشين كه يكي از شاخصه هاي رياست جمهوري كلاس و پرستيژه... اين نكته كمي نيست براي انتخاب!
من خودم ميرحسين رو بهتر از بقيه مي دونم. از اين نظر كه به حرفي كه مي زنه علاوه بر اينكه ايمان داره، توانايي انجامش رو هم داره. خود دانيد!
يه چيزي رو از دوران خاتمي ياد گرفتم و هميشه به يادمون مي مونه، اينكه نبايد انتظار معجزه از رييس جمهور داشت. و يه چيز هم خودم با تجربه بهش رسيدم كه رييس جمهور، همه كاره ي كشور نيست. اينا يادتون بمونه!
خوش باشين و التماس دعا
اگر براي كامنت گذاشتن مشكل داريد، از اين لينك استفاده كنيد.
خرداد ۰۲، ۱۳۸۸
دوم خرداد 1388- چرا ميرحسين؟
سلام. ديشب اولين فيلم تبليغاتي كانديداها كه مربوط به آقاي موسوي بود پخش شد. حس عجيبي داشتم تا ببينم چي مي خواد بگه. بعد از نيم ساعت هم دوباره يه حس عجيب ديگه داشتم. همه انتظاراتم رو برآورده نكرد ولي خيلي بهم روحيه داد. مخصوصا انتقاداتي كه مستقيم به دولت داشت. مخصوصا وقتي گفت تو اين چند سال ممنوع التصوير بوده. مخصوصا وقتي علني از اوضاع روز مملكت بد گفت و... جالب بود برام كه بعد از چهار سال در يك رسانه بزرگ انتقاد بي پروا از دولت مي ديدم. شايد بخشي از تصميمم براي راي دادن به موسوي، تا ديشب، احساسات بود و اينكه خاتمي ازش حمايت كرده. (به خاطر علاقه زيادي كه به خاتمي دارم) ولي از ديشب با چشم بازتري به موسوي نگاه مي كنم. مهمترين دليل من براي راي دادن به ميرحسين موسوي، اصلاح وضع موجوده. چون به نظرم تنها كسي كه «توانايي» اصلاح رو داره، خودشه. بگذريم از حرفهاي زيباتري كه كروبي مي زنه و مي دونيم عملي نخواهد شد؛ چون نمي ذارن عملي بشه. چه اطرافيانش كه اكثرا كارگزاراني هستن و چه... اصلا كروبي پله اي شده براي بالا رفتن كارگزاراني همچون كرباسچي و...
دلم روشنه كه موسوي راي مياره. مثل دوازده سال پيش كه همه منتظر شنيدن اسم ناطق نوري بودن ولي خاتمي اومد، حالا هم اميدوارم كه اسم ميرحسين موسوي از صندوق ها بياد بيرون.
به شرطي كه مردم بيدار بشن. كاري به تحريمي ها ندارم چون اونها خودشون رو اونقدر روشنفكر مي دونن كه به هيچ حرفي گوش نمي دن. ولي اگه يه ذره فكر كنن مي بينن كه راي دادن تو اين دوره بيشتر از هر كار ديگه اي به نفع خودشونه. بايد دنبال «راي هاي سرگردان» باشيم. كساني كه هنوز معطلن به كي راي بدن يا اصلا نمي دونن به كي راي بدن.
از طرف ديگه اين دوره انتخابات به نظر من تقابل راي شهري با روستايي شده. روستاييه كه برطرف شدن لحظه اي نيازهاش توسط دولت رو دوست داره و شهري اي كه بيشتر نگران آينده شه. پس بايد روي قشر محروم هم بيشتر كار كرد.اين جواب همون انتقاديه كه به اولين فيلم ميرحسين كردن. به نظر من ميرحسين نبايد دنبال جمع كردن راي قشر روشن و تحصيل كرده باشه، چون درصد زيادي از اونا خودشون بهش راي ميدن. بايد دنبال راضي كردن قشر ضعيف جامعه باشه.
به هرحال وظيفه سنگيني روي دوش تك تك ماست. بايد تمام تلاش مون رو بكنيم تا بتونيم راي هاي سرگردان رو براي ميرحسين موسوي جمع كنيم.
اين رو هم از ياد نبريم كه موسوي «دوم خردادي» نيست، «اصلاح طلبه» به معني واقعي كلمه. يعني دنبال اصلاح وضع موجوده و دنباله روي مطلق برنامه هاي خاتمي نيست. پس توقع آزادي هاي نيم بند دوران خاتمي رو هم نبايد ازش داشته باشيم، چون دوم خردادي نيست. به قول خودش «اصول گراي اصلاح طلبه» دقيقا!
باز هم مي نويسم. خيلي وظيفه خطيري داريم اين دوره. خوش باشين و التماس دعا

اگر مشكلي بود، براي كامنت گذاشتن از اين لينك استفاده كنيد.
دلم روشنه كه موسوي راي مياره. مثل دوازده سال پيش كه همه منتظر شنيدن اسم ناطق نوري بودن ولي خاتمي اومد، حالا هم اميدوارم كه اسم ميرحسين موسوي از صندوق ها بياد بيرون.
به شرطي كه مردم بيدار بشن. كاري به تحريمي ها ندارم چون اونها خودشون رو اونقدر روشنفكر مي دونن كه به هيچ حرفي گوش نمي دن. ولي اگه يه ذره فكر كنن مي بينن كه راي دادن تو اين دوره بيشتر از هر كار ديگه اي به نفع خودشونه. بايد دنبال «راي هاي سرگردان» باشيم. كساني كه هنوز معطلن به كي راي بدن يا اصلا نمي دونن به كي راي بدن.
از طرف ديگه اين دوره انتخابات به نظر من تقابل راي شهري با روستايي شده. روستاييه كه برطرف شدن لحظه اي نيازهاش توسط دولت رو دوست داره و شهري اي كه بيشتر نگران آينده شه. پس بايد روي قشر محروم هم بيشتر كار كرد.اين جواب همون انتقاديه كه به اولين فيلم ميرحسين كردن. به نظر من ميرحسين نبايد دنبال جمع كردن راي قشر روشن و تحصيل كرده باشه، چون درصد زيادي از اونا خودشون بهش راي ميدن. بايد دنبال راضي كردن قشر ضعيف جامعه باشه.
به هرحال وظيفه سنگيني روي دوش تك تك ماست. بايد تمام تلاش مون رو بكنيم تا بتونيم راي هاي سرگردان رو براي ميرحسين موسوي جمع كنيم.
اين رو هم از ياد نبريم كه موسوي «دوم خردادي» نيست، «اصلاح طلبه» به معني واقعي كلمه. يعني دنبال اصلاح وضع موجوده و دنباله روي مطلق برنامه هاي خاتمي نيست. پس توقع آزادي هاي نيم بند دوران خاتمي رو هم نبايد ازش داشته باشيم، چون دوم خردادي نيست. به قول خودش «اصول گراي اصلاح طلبه» دقيقا!
باز هم مي نويسم. خيلي وظيفه خطيري داريم اين دوره. خوش باشين و التماس دعا

اگر مشكلي بود، براي كامنت گذاشتن از اين لينك استفاده كنيد.
اردیبهشت ۰۸، ۱۳۸۸
ريزه ميزه- 4
سلام.
چند روز پيش به دعوت يكي از همكارامون، براي عروسي داداشش رفتيم يكي از شهرستان هاي خراسان. بگذريم كه به چه مصيبتي رسيديم، چون تو جاده كاميون زده بود به كدخداي يك روستا و خرش، روستايي ها جاده رو بسته بودن و هر ماشيني كه رد مي شد رو مي زدن داغون مي كردن! آخرهاي شب رسيديم و ديديم كه به خاطر ما شام مهمون ها رو ندادن. حالا ما چهار نفر بوديم و مهمون ها دو هزار و پانصد نفر! جدي مي گم ها. بلافاصله نشستيم سر سفره و جاتون خالي يه چلو گوشت معركه زديم. سفره ها رو كه جمع كردن، ديديم ساعت داره دوازده ميشه و ما هنوز نماز نخونديم. تا اينجاش مشكلي نبود، ولي مساله اصلي اين بود كه ما شيعه بوديم و كل اون دو هزار و خورده اي نفر، سني! حالا فكرش رو بكن كه بايد جلوي اونا وضو مي گرفتيم و نماز مي خونديم! دست باز و با مهر! مهر كه پيدا نشد، هركي يه دستمالي، كاغذي چيزي پيدا كرديم و رفتيم كه دست باز نماز بخونيم. شايد ترسناك ترين نمازي كه تا حالا خونده بودم، اونجا بود! ولي به خير گذشت، تازه بعد از نماز هم همه بهمون التماس دعا گفتن و آرزوي فبولي طاعات كردن! شيعه و سني هم شيعه و سني هاي قديم. نه براي ما غيرتي مونده و نه براي بعضي از سني ها...!
***
يه خودكار پاركر اصل و قديمي از مادرم كش رفته بودم، ديدم جوهرش خشك شده، رفتم براش مغز خريدم، 2400 تومان! از كش رفتنم پشيمون شدم!
***
يه چيزي كه چند وقته برام سوال شده اينه كه تو سريال لاست، مخصوصا اون قسمت هاي اول، وقتي يه عده مي افتن تو يه جزيره بدون هيچ امكاناتي، چطور هميشه سر و صورت و حتا (گلاب به روتون) زير بغل هاشون، صاف و پاكه؟ ولي تو سريال يوزارسيف، با اينكه همه ي مردم در يكي از متمدن ترين كشورها زندگي مي كنن، ولي حالت به هم مي خوره وقتي مردها لباس بدون آستين تنشون مي كنن و دست هاشون رو مي برن بالا وزير بغل هاشون ديده ميشه! يعني به فكر آقاي سلحشور نرسيده كه يه فكري براي ازاله ي موهاي زائد آقايون بكنه!؟
***
اصلا مي خوام سر به تن فوتبال نباشه. اون از تيم ملي، اون از تيم هاي باشگاهي، اون از پرسپوليس، ابومسلم، پيام، اه اه اه... تو رو خدا بيخيال فوتبال بشين، بچسبين به همون كشتي كه به قول خودتون ورزش اصيل ايرانيه. ما رو چي به فوتبال؟ شديم مضحكه عالم و آدم با اين تيم هامون. بي غيرت ها ميلياردي پول مي گيرن، دوزار بازي نمي كنن...
***
حسن فتحي گند زد با اين آخري كه براي سريال «اشكها و لبخندها» درست كرد. قسمت هاي اول فكر مي كردم كه با يك سريال پر و پيمان و قرص و محكم طرفيم ولي قسمت هاي آخرش حسابي تو زرد از كار دراومد. حيف اون بازيگرها و اون ديالوگها.
***
يك بازي پازل خيلي جالب كه كم كم سخت ميشه. به نوعي اعتيادآور هم هست! تجربه اش كنيد.
***
زماني كه پدر بزرگم (خدا رحمتش كنه) جوون بوده، يه دوره ي قرآني رو با چند نفر ديگه راه مي اندازن، الان هم هنوز پابرجاست و بابام يكي از گردانندگانشه. از وقتي كه بچه بودم و هر هفته مي رفتم به اين دوره، يه عده مردهايي كه اون زمان جوان بودن مي اومدن و قرآن مي خوندن. تا حالا كه همه شون پير شدن. ولي چيزي كه جالبه اينه كه هنوز كه هنوزه، بعد از اينهمه سال، اينا نمي تونن يه خط قرآن رو بدون غلط بخونن! يعني هربار كه مي رم تو اين جلسه، خسته مي شم از بس استاد جلسه از اينا ايراد مي گيره و اينا نمي تونن درست و بي غلط بخونن! خيلي اين قضيه برام جالبه!
***
گاهي دلم براي اون خش و فش هاي مودم دايال آپ تنگ ميشه... دوراني داشتيم ها!
***
جمعه پيش با علي و ياسر و عيالات رفتيم بيرون. جاتون خالي. يه ييلاقي نزديكه مشهد هست به اسم ازغد كه خود روستايي هاش بهش مي گن «زغي». خانواده ياسر اونجا باغ داشتن. يعني يه باغ بدون حصار بود. خيلي خوش گذشت. فوق العاده بود. طبيعت و آرامش و آب و هوا و همه چيزش يك طرف، اينكه اونجا يه چشمه آب بود و يه كلبه كه توش «توالت» بود، يه طرف! به نظر من اون توالتش به صد تا ويلا و هتل و... مي ارزيد! اين يك نما از روستا، كم كم بقيه اش رو هم مي ذارم اينجا.
اولين باري كه چند سال پيش علي و ياسر و بقيه بچه هاي وبلاگي رو ديدم، اصلا فكر نمي كردم كه اين دوستي اينقدر دوام داشته باشه و بچه هاي وبلاگي مشهد، بشن جزو بهترين دوستهام و رفت و آمد خانوادگي با هم داشته باشيم... يادش به خير

***
يه وبلاگ هست كه بدون استثنا تمام پست هاش رو خوندم. از وقتي ديدمش، حتا آرشيوش رو هم خوندم. گيس طلا. خيلي قشنگ مي نويسه. از دست ندينش.
***
اينم كه ديگه شرح نمي خواد: پروژه توزيع آب سد دوستي، موسوم به قمر بني هاشم (ع)!
خدا خيرشون بده كه مي خوان مثل اون حضرت آب رو به ما مشهدي ها برسونن تا خداي نكرده از تشنگي شهيد نشيم! ولي اين وسط كي شمر و يزيده و نكنه سرانجام طرحع نعوذبالله، مثل سرانجام قمر بني هاشم بشه!؟

***
خوش باشين و التماس دعا
چند روز پيش به دعوت يكي از همكارامون، براي عروسي داداشش رفتيم يكي از شهرستان هاي خراسان. بگذريم كه به چه مصيبتي رسيديم، چون تو جاده كاميون زده بود به كدخداي يك روستا و خرش، روستايي ها جاده رو بسته بودن و هر ماشيني كه رد مي شد رو مي زدن داغون مي كردن! آخرهاي شب رسيديم و ديديم كه به خاطر ما شام مهمون ها رو ندادن. حالا ما چهار نفر بوديم و مهمون ها دو هزار و پانصد نفر! جدي مي گم ها. بلافاصله نشستيم سر سفره و جاتون خالي يه چلو گوشت معركه زديم. سفره ها رو كه جمع كردن، ديديم ساعت داره دوازده ميشه و ما هنوز نماز نخونديم. تا اينجاش مشكلي نبود، ولي مساله اصلي اين بود كه ما شيعه بوديم و كل اون دو هزار و خورده اي نفر، سني! حالا فكرش رو بكن كه بايد جلوي اونا وضو مي گرفتيم و نماز مي خونديم! دست باز و با مهر! مهر كه پيدا نشد، هركي يه دستمالي، كاغذي چيزي پيدا كرديم و رفتيم كه دست باز نماز بخونيم. شايد ترسناك ترين نمازي كه تا حالا خونده بودم، اونجا بود! ولي به خير گذشت، تازه بعد از نماز هم همه بهمون التماس دعا گفتن و آرزوي فبولي طاعات كردن! شيعه و سني هم شيعه و سني هاي قديم. نه براي ما غيرتي مونده و نه براي بعضي از سني ها...!
***
يه خودكار پاركر اصل و قديمي از مادرم كش رفته بودم، ديدم جوهرش خشك شده، رفتم براش مغز خريدم، 2400 تومان! از كش رفتنم پشيمون شدم!
***
يه چيزي كه چند وقته برام سوال شده اينه كه تو سريال لاست، مخصوصا اون قسمت هاي اول، وقتي يه عده مي افتن تو يه جزيره بدون هيچ امكاناتي، چطور هميشه سر و صورت و حتا (گلاب به روتون) زير بغل هاشون، صاف و پاكه؟ ولي تو سريال يوزارسيف، با اينكه همه ي مردم در يكي از متمدن ترين كشورها زندگي مي كنن، ولي حالت به هم مي خوره وقتي مردها لباس بدون آستين تنشون مي كنن و دست هاشون رو مي برن بالا وزير بغل هاشون ديده ميشه! يعني به فكر آقاي سلحشور نرسيده كه يه فكري براي ازاله ي موهاي زائد آقايون بكنه!؟
***
اصلا مي خوام سر به تن فوتبال نباشه. اون از تيم ملي، اون از تيم هاي باشگاهي، اون از پرسپوليس، ابومسلم، پيام، اه اه اه... تو رو خدا بيخيال فوتبال بشين، بچسبين به همون كشتي كه به قول خودتون ورزش اصيل ايرانيه. ما رو چي به فوتبال؟ شديم مضحكه عالم و آدم با اين تيم هامون. بي غيرت ها ميلياردي پول مي گيرن، دوزار بازي نمي كنن...
***
حسن فتحي گند زد با اين آخري كه براي سريال «اشكها و لبخندها» درست كرد. قسمت هاي اول فكر مي كردم كه با يك سريال پر و پيمان و قرص و محكم طرفيم ولي قسمت هاي آخرش حسابي تو زرد از كار دراومد. حيف اون بازيگرها و اون ديالوگها.
***
يك بازي پازل خيلي جالب كه كم كم سخت ميشه. به نوعي اعتيادآور هم هست! تجربه اش كنيد.
***
زماني كه پدر بزرگم (خدا رحمتش كنه) جوون بوده، يه دوره ي قرآني رو با چند نفر ديگه راه مي اندازن، الان هم هنوز پابرجاست و بابام يكي از گردانندگانشه. از وقتي كه بچه بودم و هر هفته مي رفتم به اين دوره، يه عده مردهايي كه اون زمان جوان بودن مي اومدن و قرآن مي خوندن. تا حالا كه همه شون پير شدن. ولي چيزي كه جالبه اينه كه هنوز كه هنوزه، بعد از اينهمه سال، اينا نمي تونن يه خط قرآن رو بدون غلط بخونن! يعني هربار كه مي رم تو اين جلسه، خسته مي شم از بس استاد جلسه از اينا ايراد مي گيره و اينا نمي تونن درست و بي غلط بخونن! خيلي اين قضيه برام جالبه!
***
گاهي دلم براي اون خش و فش هاي مودم دايال آپ تنگ ميشه... دوراني داشتيم ها!
***
جمعه پيش با علي و ياسر و عيالات رفتيم بيرون. جاتون خالي. يه ييلاقي نزديكه مشهد هست به اسم ازغد كه خود روستايي هاش بهش مي گن «زغي». خانواده ياسر اونجا باغ داشتن. يعني يه باغ بدون حصار بود. خيلي خوش گذشت. فوق العاده بود. طبيعت و آرامش و آب و هوا و همه چيزش يك طرف، اينكه اونجا يه چشمه آب بود و يه كلبه كه توش «توالت» بود، يه طرف! به نظر من اون توالتش به صد تا ويلا و هتل و... مي ارزيد! اين يك نما از روستا، كم كم بقيه اش رو هم مي ذارم اينجا.
اولين باري كه چند سال پيش علي و ياسر و بقيه بچه هاي وبلاگي رو ديدم، اصلا فكر نمي كردم كه اين دوستي اينقدر دوام داشته باشه و بچه هاي وبلاگي مشهد، بشن جزو بهترين دوستهام و رفت و آمد خانوادگي با هم داشته باشيم... يادش به خير

***
يه وبلاگ هست كه بدون استثنا تمام پست هاش رو خوندم. از وقتي ديدمش، حتا آرشيوش رو هم خوندم. گيس طلا. خيلي قشنگ مي نويسه. از دست ندينش.
***
اينم كه ديگه شرح نمي خواد: پروژه توزيع آب سد دوستي، موسوم به قمر بني هاشم (ع)!
خدا خيرشون بده كه مي خوان مثل اون حضرت آب رو به ما مشهدي ها برسونن تا خداي نكرده از تشنگي شهيد نشيم! ولي اين وسط كي شمر و يزيده و نكنه سرانجام طرحع نعوذبالله، مثل سرانجام قمر بني هاشم بشه!؟

***
خوش باشين و التماس دعا
فروردین ۲۹، ۱۳۸۸
پست ريزه ميزه 3
سلام. معذرت كه دير اومدم. نمي دونم اين بلاگر چش شده بود كه نمي ذاشت دست به چيزيش بزنم! الان هم هنوز نتونستم قالب عيد رو عوض كنم. معذرت به هر حال.
پي نوشت: الان فهميدم مشكل از كجا بود، حل شد.
***
نمي دونم چرا از وقتي مدرسه مي رفتم، بعد از تعطيلات عيد دوست نداشتم كه لباس هاي نو ام رو بپوشم. خجالت مي كشيدم. براي همين يا قبل از عيد چند روزي مي پوشيدم و مي رفتم مدرسه يا صبر مي كردم بعد از عيد چند هفته بگذره و بعدش اونا رو بپوشم. نمي دونم شايد به خاطر اعتماد به نفس پائينم بود يا شايد هم به خاطر اينكه تو مدرسه هاي نمونه دولتي درس مي خوندم و اوضاع مالي همكلاسي هام خوب نبود... ولي خيلي سخت بود ها...
***
اگر سازندگان لاست همينجوري پيش برن و هي اوضاع رو بغرنج تر و پيچيده كنن، من ديگه نمي بينمش ها! گفته باشم، بعدا ناراحت نشن كه چرا نگفتم! اعصابم خورد شد از بس خر تو خر شده. (گلاب به روتون). الان دارم با قسمت هاي به روزش پيش مي رم و بيشتر گيج ميشم.
***
موي فِر مُد شده با ناخن كوتاه؟ يا مد بوده؟ به هرحال خيلي بهشون مياد. (دخترهاي تو كوچه و خيابون رو ميگم!)
***
يوزارسيف رو به همسرش: دردي بزرگ در سينه دارم.
همسرش: سرورم بهتر است يه سينوهه جهت ماموگرافي مراجعه كنيد.
واقعا خوب شد همسر يوزارسيف اين حرف رو نزد. تو اين سريال هيچي بعيد نيست. يعني به نظر من برنامه عمو قناد جذابتر از سريال يوزارسيف هست و عموهاي فيتيله اي بهتر از بازيگران سريال يوسف بازي مي كنن! اونم از شاهكار سريال كه پادشاه مصر با زنش پا شدن از اون سر كشور اومدن تا زليخا رو براي يوسف، جلوي زنش، خواستگاري كنن! واقعا كه...
***
در بيشترين حد چاقي خودم به سر مي برم. نصف شلوارهام اندازه ام نيستن. به علاوه اينكه موهام هم سفيد ميشن و هم مي ريزن. چرا خوب؟ من هنوز جوونم... خودم به كنار، خانومم چه گناهي كرده كه منو بايد تحمل كنه؟ از همين فردا رژيم غذايي و درمان ريزش موهام رو شروع مي كنم. حالا فردا نشد، شنبه هفته ديگه يا حداكثر چهارشنبه، پنجشنبه ديگه. خوبه؟
***
يكي از بزرگترين پارادوكس هاي عمرم رو دارم با چشم ميبينم: مسعود ده نمكي شده آدم فرهنگي و روشنفكر! اگر بميرم هم نمي رم سينما و اخراجي هاي 2 رو ببينم. صبر مي كنم تا سي دي اش (چه بهتر اگه غيرمجازش باشه) بياد و تو خونه ببينم تا پول كمتري بره تو جيب اين آدم.
***
چلاق بشم اگه اين پاراگراف رو از خودم درآورده باشم. عين همين تو تلويزيون شنيدم:
«در مسابقات بين المللي قهرماني جهان شركت كردم و در وزن منهاي سي (30) كيلوگرم برنده مدال طلا شدم.»
يه نونهال تكواندوكار اينو تو مصاحبه اش گفت! تا قبل از اينكه برم جلوي تلويزيون و چهره اش رو ببينم فكر كردم برنامه ي طنزه!
***
اگه گفتين شباهت هاي علي دايي و مهران مديري چيه؟ درسته، هر دو تاشون به يك منبع قوي قدرت وصل هستن، ثروت هر دوتا از پارو بالا ميره و هر دو امسال گند زدن! علي دايي با مربي گري اش و مهران مديري هم با سريال مزخرف مرد دو هزار چهره!
***
فروردين تولد الهام و متين خانش بود. با تاخير اين دو ولادت باسعادت رو به خانواده ي سه نفري شون تبريك مي گم! ايشالا سالهاي سال با هم خوش و خرم باشن. عكس از زماني كه متين اومده بود مشهد و گويا از ديدن ما خيلي ذوق زده شده بود!

***
عكسي از سفره هفت سين ما كه به علت خرابي بلاگر نتونستم تا حالا آپلودش كنم. خودمون كه خيلي خوشمون اومد ازش:

***
مادرم يك هفته است كه شيمي درماني رو شروع كرده. حالش خيلي بد شده. چاره اي نيست، عوارض شيمي درماني هميناست. خواهش مي كنم دعا كنين.
خوش باشين و التماس دعا
پي نوشت: الان فهميدم مشكل از كجا بود، حل شد.
***
نمي دونم چرا از وقتي مدرسه مي رفتم، بعد از تعطيلات عيد دوست نداشتم كه لباس هاي نو ام رو بپوشم. خجالت مي كشيدم. براي همين يا قبل از عيد چند روزي مي پوشيدم و مي رفتم مدرسه يا صبر مي كردم بعد از عيد چند هفته بگذره و بعدش اونا رو بپوشم. نمي دونم شايد به خاطر اعتماد به نفس پائينم بود يا شايد هم به خاطر اينكه تو مدرسه هاي نمونه دولتي درس مي خوندم و اوضاع مالي همكلاسي هام خوب نبود... ولي خيلي سخت بود ها...
***
اگر سازندگان لاست همينجوري پيش برن و هي اوضاع رو بغرنج تر و پيچيده كنن، من ديگه نمي بينمش ها! گفته باشم، بعدا ناراحت نشن كه چرا نگفتم! اعصابم خورد شد از بس خر تو خر شده. (گلاب به روتون). الان دارم با قسمت هاي به روزش پيش مي رم و بيشتر گيج ميشم.
***
موي فِر مُد شده با ناخن كوتاه؟ يا مد بوده؟ به هرحال خيلي بهشون مياد. (دخترهاي تو كوچه و خيابون رو ميگم!)
***
يوزارسيف رو به همسرش: دردي بزرگ در سينه دارم.
همسرش: سرورم بهتر است يه سينوهه جهت ماموگرافي مراجعه كنيد.
واقعا خوب شد همسر يوزارسيف اين حرف رو نزد. تو اين سريال هيچي بعيد نيست. يعني به نظر من برنامه عمو قناد جذابتر از سريال يوزارسيف هست و عموهاي فيتيله اي بهتر از بازيگران سريال يوسف بازي مي كنن! اونم از شاهكار سريال كه پادشاه مصر با زنش پا شدن از اون سر كشور اومدن تا زليخا رو براي يوسف، جلوي زنش، خواستگاري كنن! واقعا كه...
***
در بيشترين حد چاقي خودم به سر مي برم. نصف شلوارهام اندازه ام نيستن. به علاوه اينكه موهام هم سفيد ميشن و هم مي ريزن. چرا خوب؟ من هنوز جوونم... خودم به كنار، خانومم چه گناهي كرده كه منو بايد تحمل كنه؟ از همين فردا رژيم غذايي و درمان ريزش موهام رو شروع مي كنم. حالا فردا نشد، شنبه هفته ديگه يا حداكثر چهارشنبه، پنجشنبه ديگه. خوبه؟
***
يكي از بزرگترين پارادوكس هاي عمرم رو دارم با چشم ميبينم: مسعود ده نمكي شده آدم فرهنگي و روشنفكر! اگر بميرم هم نمي رم سينما و اخراجي هاي 2 رو ببينم. صبر مي كنم تا سي دي اش (چه بهتر اگه غيرمجازش باشه) بياد و تو خونه ببينم تا پول كمتري بره تو جيب اين آدم.
***
چلاق بشم اگه اين پاراگراف رو از خودم درآورده باشم. عين همين تو تلويزيون شنيدم:
«در مسابقات بين المللي قهرماني جهان شركت كردم و در وزن منهاي سي (30) كيلوگرم برنده مدال طلا شدم.»
يه نونهال تكواندوكار اينو تو مصاحبه اش گفت! تا قبل از اينكه برم جلوي تلويزيون و چهره اش رو ببينم فكر كردم برنامه ي طنزه!
***
اگه گفتين شباهت هاي علي دايي و مهران مديري چيه؟ درسته، هر دو تاشون به يك منبع قوي قدرت وصل هستن، ثروت هر دوتا از پارو بالا ميره و هر دو امسال گند زدن! علي دايي با مربي گري اش و مهران مديري هم با سريال مزخرف مرد دو هزار چهره!
***
فروردين تولد الهام و متين خانش بود. با تاخير اين دو ولادت باسعادت رو به خانواده ي سه نفري شون تبريك مي گم! ايشالا سالهاي سال با هم خوش و خرم باشن. عكس از زماني كه متين اومده بود مشهد و گويا از ديدن ما خيلي ذوق زده شده بود!
***
عكسي از سفره هفت سين ما كه به علت خرابي بلاگر نتونستم تا حالا آپلودش كنم. خودمون كه خيلي خوشمون اومد ازش:
***
مادرم يك هفته است كه شيمي درماني رو شروع كرده. حالش خيلي بد شده. چاره اي نيست، عوارض شيمي درماني هميناست. خواهش مي كنم دعا كنين.
خوش باشين و التماس دعا
اشتراک در:
پستها (Atom)