مرداد ۲۶، ۱۳۹۰
چای قبل از افطار
نشستیم سر سفره افطار، گوش به تلویزیون که اذان بگن. به تلويزيون میگه: زود باشین دیگه... میگم: تا چاييت رو بخوری، میگن! باور کرده و میخواد بخوره...!
مرداد ۲۳، ۱۳۹۰
چشمهای کاملا بسته
هیچ خاطرهای از سفرههای سحری ندارم، چون از وقتی یادم میاد با چشم بسته نشستم سحریام رو خوردم و دوباره رفتم خوابیدم!
مرداد ۱۷، ۱۳۹۰
مرداد ۰۷، ۱۳۹۰
کلوخ اندازون
تو فامیل یه رسمی داریم به نام «کلوخ اندازون». (شنیدم که در شیراز و اصفهان و یزد هم مرسومه) که جمعه آخر ماه شعبان، همه میرن بیرون و در طبیعت ناهار مشتی میزنن بر بدن و برمیگردن خونه.
شنیدم که وجه تسمیه اش اینه که مثلا مردم با بیرون رفتن در این روز بدیها رو با کلوخ(سنگ خاکی) از خودشون و شهرشون دور میکنن و به استقبال ماه رمضان میرن.
در مشهد، در این مراسم پرشکوه و معنوی، بیشترین ثواب و اجر دنیوی نصیب رستورانهای طرقبه و شاندیز و پسران کریم و معین درباری میشه!
تقبل الله!
*****
لطفا برای دنبال کردن فید اکسیر از این لینک استفاده کنید
شنیدم که وجه تسمیه اش اینه که مثلا مردم با بیرون رفتن در این روز بدیها رو با کلوخ(سنگ خاکی) از خودشون و شهرشون دور میکنن و به استقبال ماه رمضان میرن.
در مشهد، در این مراسم پرشکوه و معنوی، بیشترین ثواب و اجر دنیوی نصیب رستورانهای طرقبه و شاندیز و پسران کریم و معین درباری میشه!
تقبل الله!
*****
لطفا برای دنبال کردن فید اکسیر از این لینک استفاده کنید
مرداد ۰۳، ۱۳۹۰
نام محله ای در مشهد
محله قدیمی تو مشهد هست به نام "تپل محله". البته اینجوری تلفظ میشه:
tappol mahale!
شايد هم تپه المحله بوده؟
tappol mahale!
شايد هم تپه المحله بوده؟
تیر ۱۷، ۱۳۹۰
لطفا ظرفها را زود بازگردانید
چیزی درسته کرده، قراره برای همسایهها هم ببرم. میگم تو این ظرفهای سرویست نریز که اگه ندادن یا شکست، ناراحت نشی. رفتم ظرف یکبار مصرف خوشگل خریدم که تو اونا بریزیم و بدیم به همسایهها.
ظرفها شل بود و مجبور شدم بذارم توی سینی. رفتم دم خونه اولین همسایه، تعارف کردم بهش، همش رو با سینی گرفت ازم!
یک هفته است سینی دم دستیمون مونده دست همسایه!
ظرفها شل بود و مجبور شدم بذارم توی سینی. رفتم دم خونه اولین همسایه، تعارف کردم بهش، همش رو با سینی گرفت ازم!
یک هفته است سینی دم دستیمون مونده دست همسایه!
تیر ۰۸، ۱۳۹۰
تیر ۰۳، ۱۳۹۰
حجکم مقبول
پدر و مادر محترم امسال مشرف میشن به حج واجب. از دفتر کاروان تماس گرفتن که فلان روز افراد لیسانس و بالاتر بیان فلانجا برای همایش. گفتم اینا میخوان شستشوی مغزی بدن، نرین. رفتن، تو جلسه بعد از کلی مقدمهچینی گفتن که تو مکه و مدینه هروقت بیکار شدین، سعی کنین افراد کشورهای دیگه رو دور خودتون جمع کنین و از ایران تعریف کنین و تشویقشون کنین که به مذهب شیعه رو بیارن!
در آخر هم به عنوان پاداش گفتن: هرکی فعالتر باشه، هر دو سال میبریمش حج!
*****
لطفا برای دنبال کردن فید اکسیر از این لینک استفاده کنید:
http://exiran.blogspot.com/feeds/posts/default
در آخر هم به عنوان پاداش گفتن: هرکی فعالتر باشه، هر دو سال میبریمش حج!
*****
لطفا برای دنبال کردن فید اکسیر از این لینک استفاده کنید:
http://exiran.blogspot.com/feeds/posts/default
خرداد ۳۰، ۱۳۹۰
اصلا رو زمین بشینیم که عذاب وجدان نداشته باشیم
میز جدید گرفته، برای اینکه سطحش خراب نشه روش شیشه گذاشته، برای اینکه شیشه لک نیفته روش رومیزی انداخته، برای اینکه رومیزی پاره نشه روش سفره انداخته!
***
برای دنبال کردن فید اکسیر از این لینک استفاده کنید:
http://exiran.blogspot.com/feeds/posts/default
***
برای دنبال کردن فید اکسیر از این لینک استفاده کنید:
http://exiran.blogspot.com/feeds/posts/default
خرداد ۲۷، ۱۳۹۰
کودک رازدار
همسایهمون یک دختر سه-چهار ساله داره. اومدیم خونه میبینیم تنها تو حیاط داره بازی میکنه. میگیم تنهایی؟ میگه: نه، یه داداش هم دارم که تو شیکم مامانمه، چند وقت دیگه میاد بیرون!
***
مخلصم :)
***
مخلصم :)
دی ۱۵، ۱۳۸۹
خانه ارواح مشهد
خونه بابام بودیم و مهمون داشتن، دیدیم مهمونها دارن از کوهسنگی و اینا حرف میزنن و تلفنی آدرس اطراف خونه بابام رو میدن. کنجکاو شدیم ببینیم جریان چیه. گفتن یه خانه ارواح و اجنه آخر کوهسنگی هست که خیلی معروف شده و حتی گزارش پنج (برنامه خبری شبکه خراسان) هم ازش گزارش پخش کرده! برام جالب بود که ببینم این یک کلاغ- چل کلاغ از کجا پیدا شده. گفتم حاضر بشیم بریم ته و توه این قضیه رو دربیاریم.
میگفتن تو این خونه یه زن و شوهر و بچه کوچیکشون زندگی میکردن که زن و بچه تو یک تصادف میمیرن و مرده از اون روز میزنه به سرش و کمکم با اجنه و ارواح رابطه پیدا میکنه و حالا هم تو اون خونه زندگی میکنه! آخرهای شب بود و هم حس کنجکاوی و هم حس ترس داشتیم. نیم ساعتی تو کوچه پسکوچهها گشتیم. گفته بودن نشونی خونه اینه که همه همسایهها خونههاشون رو فروختن و فرار کردن! یکی هم میگفت یک ماشین لباسشویی سالهاست دم دره و تا نصفه رفته تو زمین و حتی شهرداری هم نتونسته برش داره! داشتیم به این نتیجه میرسیدیم که قضیه واقعا شایعه است و یک هیجان اساسی رو از دست دادیم که دیدیم اون موقع شب یه مادر و دختر از راه رسیدن و میخواست وارد خونهشون بشن. یکی از بچهها از ماشین پیاده شد و رفت ازشون سوال کنه، دیدیم با یه حالت وحشتزده برگشت و سوار ماشین شد، گفت قضیه راسته و خونه هم تو این کوچه بغلیه!
بالاخره پیداش کرده بودیم، یواش یواش داخل کوچه شدیم و رفتیم تا بالاخره به اون خونه رسیدیم... یک خونه کوچیک که زیرزمین داشت و چند تا پله میخورد که وارد طبقه اصلی بشی. درش باز بود و جلوی راه پلهها هم یک ماشین لباسشویی بود! شیشه پنجرهها که رو به کوچه بودن شکسته بودن و پردههای تور هم کثیف و پاره از پنجره بیرون اومده بودن، نمای خونه هم حسابی خراب شده بود، درست مثل خونههای متروک. داخل خونه کاملا تاریک بود و همین که در و پنجرهها باز بودن ولی داخل خونه دیده نمیشد، یه حس بدی بهمون میداد. اعتراف میکنم که واقعا جا خورده بودم، بقیه هم حسابی ترسیده بودن، یکی از بچهها خواست پیاده بشه و بره تو خونه که جلوش رو گرفتیم و بالاخره در رفتیم!
بحث حسابی بالا گرفته بود. داداشم همراهمون نبود و وسوسه شد که بره ببینه. با چند نفر دیگه رفت و وقتی برگشت، رنگش پریده بود. گفت خود مرده رو هم پشت پنجره دیدن و باهاش حرف زدن ولی انگار نه انگار که صدای اینا رو میشنیده و جوابی بهشون نداده. مساله جالب این بود که کوچه پر بود از ماشینهایی که توش دختر و پسرهای جوون اومده بودن تا مثل ما خانه اجنه رو ببینن!

فرداش شد ولی زیر بار نرفتم و گفتم باید برام روشن بشه که اصل قضیه چیه. رفتم از سوپری محل پرسیدم. حسابی خندهاش گرفت و گفت که اتفاقا گزارش پنج از من هم پرسیده بودن. قضیه این بوده این بنده خدا چند سال پیش وضع خوبی داشته ولی از بد روزگار میزنه و ورشکست میشه، زنش هم دوام نمیاره و ولش میکنه و میره. این هم طاقت نداشته و افسرده میشه. چون کار و کاسبی هم نداشته آب و برق و گاز خونه رو قطع میکنن و تمام این سالها توی زیرزمین اون خونه زندگی میکنه. به هرکس هم که قصد دخالت تو زندگیش داشته باشه و وارد خونهاش بشه، حمله میکنه.
بنا به روایت مغازهدار کل قضیه همین بود! هیچ جا هم نتونستم گزارش تلویزیون رو پیدا کنم، تو اینترنت هم هیچ چیزی در این زمینه ندیدم. برای همین نوشتمش تا اگه یه زمانی کسی «خانه ارواح و اجنه مشهد» رو سرچ کرد، اصل موضوع رو اینجا پیدا کنه. راست و دروغش هم گردن اونایی که بهم گفتن!
***
بهانهای شد که بعد از مدتها اینجا چیزی بنویسم، عکس هم تزئینی است و برای اینکه توهینی به کسی محسوب نشه و پس فردا شاکی پیدا نکنم، آدرس و عکسهای اون خونه رو هم محفوظ نگه میدارم!
میگفتن تو این خونه یه زن و شوهر و بچه کوچیکشون زندگی میکردن که زن و بچه تو یک تصادف میمیرن و مرده از اون روز میزنه به سرش و کمکم با اجنه و ارواح رابطه پیدا میکنه و حالا هم تو اون خونه زندگی میکنه! آخرهای شب بود و هم حس کنجکاوی و هم حس ترس داشتیم. نیم ساعتی تو کوچه پسکوچهها گشتیم. گفته بودن نشونی خونه اینه که همه همسایهها خونههاشون رو فروختن و فرار کردن! یکی هم میگفت یک ماشین لباسشویی سالهاست دم دره و تا نصفه رفته تو زمین و حتی شهرداری هم نتونسته برش داره! داشتیم به این نتیجه میرسیدیم که قضیه واقعا شایعه است و یک هیجان اساسی رو از دست دادیم که دیدیم اون موقع شب یه مادر و دختر از راه رسیدن و میخواست وارد خونهشون بشن. یکی از بچهها از ماشین پیاده شد و رفت ازشون سوال کنه، دیدیم با یه حالت وحشتزده برگشت و سوار ماشین شد، گفت قضیه راسته و خونه هم تو این کوچه بغلیه!
بالاخره پیداش کرده بودیم، یواش یواش داخل کوچه شدیم و رفتیم تا بالاخره به اون خونه رسیدیم... یک خونه کوچیک که زیرزمین داشت و چند تا پله میخورد که وارد طبقه اصلی بشی. درش باز بود و جلوی راه پلهها هم یک ماشین لباسشویی بود! شیشه پنجرهها که رو به کوچه بودن شکسته بودن و پردههای تور هم کثیف و پاره از پنجره بیرون اومده بودن، نمای خونه هم حسابی خراب شده بود، درست مثل خونههای متروک. داخل خونه کاملا تاریک بود و همین که در و پنجرهها باز بودن ولی داخل خونه دیده نمیشد، یه حس بدی بهمون میداد. اعتراف میکنم که واقعا جا خورده بودم، بقیه هم حسابی ترسیده بودن، یکی از بچهها خواست پیاده بشه و بره تو خونه که جلوش رو گرفتیم و بالاخره در رفتیم!
بحث حسابی بالا گرفته بود. داداشم همراهمون نبود و وسوسه شد که بره ببینه. با چند نفر دیگه رفت و وقتی برگشت، رنگش پریده بود. گفت خود مرده رو هم پشت پنجره دیدن و باهاش حرف زدن ولی انگار نه انگار که صدای اینا رو میشنیده و جوابی بهشون نداده. مساله جالب این بود که کوچه پر بود از ماشینهایی که توش دختر و پسرهای جوون اومده بودن تا مثل ما خانه اجنه رو ببینن!
فرداش شد ولی زیر بار نرفتم و گفتم باید برام روشن بشه که اصل قضیه چیه. رفتم از سوپری محل پرسیدم. حسابی خندهاش گرفت و گفت که اتفاقا گزارش پنج از من هم پرسیده بودن. قضیه این بوده این بنده خدا چند سال پیش وضع خوبی داشته ولی از بد روزگار میزنه و ورشکست میشه، زنش هم دوام نمیاره و ولش میکنه و میره. این هم طاقت نداشته و افسرده میشه. چون کار و کاسبی هم نداشته آب و برق و گاز خونه رو قطع میکنن و تمام این سالها توی زیرزمین اون خونه زندگی میکنه. به هرکس هم که قصد دخالت تو زندگیش داشته باشه و وارد خونهاش بشه، حمله میکنه.
بنا به روایت مغازهدار کل قضیه همین بود! هیچ جا هم نتونستم گزارش تلویزیون رو پیدا کنم، تو اینترنت هم هیچ چیزی در این زمینه ندیدم. برای همین نوشتمش تا اگه یه زمانی کسی «خانه ارواح و اجنه مشهد» رو سرچ کرد، اصل موضوع رو اینجا پیدا کنه. راست و دروغش هم گردن اونایی که بهم گفتن!
***
بهانهای شد که بعد از مدتها اینجا چیزی بنویسم، عکس هم تزئینی است و برای اینکه توهینی به کسی محسوب نشه و پس فردا شاکی پیدا نکنم، آدرس و عکسهای اون خونه رو هم محفوظ نگه میدارم!
مهر ۲۶، ۱۳۸۹
چون تمام غريبان تو را میشناسند
عبدالعظیم حسنى گوید: به امام جواد علیه السلام عرض كردم: من میان زیارت قبر جدّتان امام حسین علیه السلام و زیارت بارگاه پدرتان در طوس حیران ماندهام، شما چه مىگویید؟ فرمود: اندكى درنگ كن! سپس به خانه رفت و در حالى كه گونههایش آغشته به اشك بود، بیرون آمد و فرمود: زائران بارگاه امام حسین علیه السلام فراواناند و زائران قبر پدرم در طوس اندك.
عیون اخبارالرضا علیه السلام، ج 2، ص256
سلام.نایبالزیاره بودیم، جای همهتون مشهد خالیه...

* تیتر از شعر مرحوم قیصر امینپور
عیون اخبارالرضا علیه السلام، ج 2، ص256
سلام.نایبالزیاره بودیم، جای همهتون مشهد خالیه...
* تیتر از شعر مرحوم قیصر امینپور
اسفند ۲۹، ۱۳۸۸
اسفند ۱۳، ۱۳۸۸
پنجشنبه، 13 اسفند 88
سلام. عيدتون مبارك
مشغول خونه تكوني با اعمال شاقه! خونه خودمون كم بود كه به كمك خونه پدري هم شتافتيم!
داشتم وسايلم رو جمع و جور ميكردم، سررسيد دوران آموزشي سربازيم رو پيدا كردم، حال عجيبي بهم دست داد، چه دوران خوبي بود... حتا غذاهايي كه خوردم رو هم نوشته بودم، تنبيه و تشويق و كارهاي روزانه... يادش به خير.
***
بازار يزد، سر ظهر. شهر خيلي خيلي خوبيه، وقت باشه ازش بيشتر بنويسم

خوش باشين و التماس دعا
مشغول خونه تكوني با اعمال شاقه! خونه خودمون كم بود كه به كمك خونه پدري هم شتافتيم!
داشتم وسايلم رو جمع و جور ميكردم، سررسيد دوران آموزشي سربازيم رو پيدا كردم، حال عجيبي بهم دست داد، چه دوران خوبي بود... حتا غذاهايي كه خوردم رو هم نوشته بودم، تنبيه و تشويق و كارهاي روزانه... يادش به خير.
***
بازار يزد، سر ظهر. شهر خيلي خيلي خوبيه، وقت باشه ازش بيشتر بنويسم

خوش باشين و التماس دعا
بهمن ۲۰، ۱۳۸۸
شنبه، 24 بهمن 88
سلام.
هفته پيش آقاي داريوش كاردان اومده بودن مشهد، قرار گذاشتيم و رفتيم هتلشون. خيلي خوش گذشت. از نوجواني برنامههاشون رو دوست داشتم و چند باري هم باهاشون تماس گرفته بودم، ولي از نزديك ملاقات نداشتيم. دو ساعتي بوديم و از هر دري حرف زديم. از «ميرزا آقاخان نوري»، احوالات محمدرضا شريفي نيا، انتخابات، سياست، جبهه، مشهد و... برام جالب بود كه ايشون هم فوقالعاده سبز بودن! چون ميدونستم كه به لهجههاي ايراني علاقه دارن و متخصص اين كار هستن، سه جلد كتاب از نوشتههاي مرحوم اصغر ميرخديوي (كه پر از اصطلاحات مشهدي است) رو از نوهي اون مرحوم گرفتم و براي آقاي كاردان بردم. كلي كيف كردن. يه فايل «سلموني مشهدي» هم هست كه خيلي باحاله، براشون بلوتوث كردم كه لهجه مشهدي رو اشاعه داده باشم!

زيرنويس: لپتاپ، قليون، عينك، انگشتر عقيق، يقهي باز، زيرسيگاري، سيني چاي و...!
***
صفر داره تموم ميشه. اين روزها مشهد نايبالزياره همه تون هستيم
هفته پيش آقاي داريوش كاردان اومده بودن مشهد، قرار گذاشتيم و رفتيم هتلشون. خيلي خوش گذشت. از نوجواني برنامههاشون رو دوست داشتم و چند باري هم باهاشون تماس گرفته بودم، ولي از نزديك ملاقات نداشتيم. دو ساعتي بوديم و از هر دري حرف زديم. از «ميرزا آقاخان نوري»، احوالات محمدرضا شريفي نيا، انتخابات، سياست، جبهه، مشهد و... برام جالب بود كه ايشون هم فوقالعاده سبز بودن! چون ميدونستم كه به لهجههاي ايراني علاقه دارن و متخصص اين كار هستن، سه جلد كتاب از نوشتههاي مرحوم اصغر ميرخديوي (كه پر از اصطلاحات مشهدي است) رو از نوهي اون مرحوم گرفتم و براي آقاي كاردان بردم. كلي كيف كردن. يه فايل «سلموني مشهدي» هم هست كه خيلي باحاله، براشون بلوتوث كردم كه لهجه مشهدي رو اشاعه داده باشم!

زيرنويس: لپتاپ، قليون، عينك، انگشتر عقيق، يقهي باز، زيرسيگاري، سيني چاي و...!
***
صفر داره تموم ميشه. اين روزها مشهد نايبالزياره همه تون هستيم
بهمن ۱۶، ۱۳۸۸
اوخي!
سلام
خوبين؟ من برگشتم. دلم هم براتون تنگ نشده بود، چون نرفته بودم، از همينجا داشتم نگاهتون ميكردم ولي حالش نبود كه بنويسم!
عصر جمعه است، تنها تو خونه نشستم، يه خورده استراحت...
اين پست يه استارته براي اكسير. شروع شد!
***
جاتون خالي، بعد از اون مسافرت كه نصف ايران رو گشتيم و هنوز هم نتونستم سفرنامهاش رو براتون بنويسم، هفته پيش باز رفتيم كيش و باز من عاشق اين شهر شدم... هنوز تو افسردگي برگشت از اين جزيرهام. كاش يه كاري پيدا كنم كه بريم همونجا زندگي كنيم، دور از اينهمه شلوغي و كثيفي و سر و صدا و...
***
هنوز يه عده ميان و كامنت ميذارن و دري وري ميگن! خوب نفهم جان، نميبيني ديگه نمينويسم، چه برسه به سياست؟! ديگه تموم شد سياسي بازي ِ اكسير، خوش باشين و برين ديگه اين طرفا پيداتون نشه.
***
يه روز برف اومد مشهد، فرداش نيمه ابري بود، پس فرداش آفتاب شد، برفا رو آب كرد و برد...
اين مهمترين اتفاق زمستون امسال مشهد، تا اين لحظه است!
خدايا شكرت...!
***
يه شغل جديد زديم، اضافه شده به شغلهاي قبلمون! شغل خوشمزهايه!
***
دورهي «نود بينون»ِ دوشنبههامون هم با حضور علي و ياسر و امير، هر هفته در منزل يكي از «بلاگرهاي قديمي مشهد» (!)، كماكان برگزار ميشه. جاي بقيه اساتيد خيلي خاليه. مخصوصا مسعود كه دلم براش تنگ شده.
***
يه بغل كتاب داستان كوتاه خريدم، به اميد اينكه يه روزي همهشون رو بخونيم. تا حالا وقت كردم فقط يكيشون رو تموم كنم. حرص ميزنم براي خريد كتاب!
***
حديث قدسي امروز:
خداوند ميفرمايد: «به رحمت من دست نمييابد كسي كه مرا مايهي سوگندهاي دروغ كند و هنگام رستاخيز به من نزديك نميشود كسي كه زنا كند.»
***
تا حالا گنجشك از اين فاصله نزديك ديدين؟ وقتي شيشه رفلكس باشه و از اون طرف داخل اتاق ديده نشه. خيلي حال كردم باهاشون:

***
خوش باشين. التماس دعا، زود برميگردم ايشالا
خوبين؟ من برگشتم. دلم هم براتون تنگ نشده بود، چون نرفته بودم، از همينجا داشتم نگاهتون ميكردم ولي حالش نبود كه بنويسم!
عصر جمعه است، تنها تو خونه نشستم، يه خورده استراحت...
اين پست يه استارته براي اكسير. شروع شد!
***
جاتون خالي، بعد از اون مسافرت كه نصف ايران رو گشتيم و هنوز هم نتونستم سفرنامهاش رو براتون بنويسم، هفته پيش باز رفتيم كيش و باز من عاشق اين شهر شدم... هنوز تو افسردگي برگشت از اين جزيرهام. كاش يه كاري پيدا كنم كه بريم همونجا زندگي كنيم، دور از اينهمه شلوغي و كثيفي و سر و صدا و...
***
هنوز يه عده ميان و كامنت ميذارن و دري وري ميگن! خوب نفهم جان، نميبيني ديگه نمينويسم، چه برسه به سياست؟! ديگه تموم شد سياسي بازي ِ اكسير، خوش باشين و برين ديگه اين طرفا پيداتون نشه.
***
يه روز برف اومد مشهد، فرداش نيمه ابري بود، پس فرداش آفتاب شد، برفا رو آب كرد و برد...
اين مهمترين اتفاق زمستون امسال مشهد، تا اين لحظه است!
خدايا شكرت...!
***
يه شغل جديد زديم، اضافه شده به شغلهاي قبلمون! شغل خوشمزهايه!
***
دورهي «نود بينون»ِ دوشنبههامون هم با حضور علي و ياسر و امير، هر هفته در منزل يكي از «بلاگرهاي قديمي مشهد» (!)، كماكان برگزار ميشه. جاي بقيه اساتيد خيلي خاليه. مخصوصا مسعود كه دلم براش تنگ شده.
***
يه بغل كتاب داستان كوتاه خريدم، به اميد اينكه يه روزي همهشون رو بخونيم. تا حالا وقت كردم فقط يكيشون رو تموم كنم. حرص ميزنم براي خريد كتاب!
***
حديث قدسي امروز:
خداوند ميفرمايد: «به رحمت من دست نمييابد كسي كه مرا مايهي سوگندهاي دروغ كند و هنگام رستاخيز به من نزديك نميشود كسي كه زنا كند.»
***
تا حالا گنجشك از اين فاصله نزديك ديدين؟ وقتي شيشه رفلكس باشه و از اون طرف داخل اتاق ديده نشه. خيلي حال كردم باهاشون:

***
خوش باشين. التماس دعا، زود برميگردم ايشالا
آبان ۰۷، ۱۳۸۸
السلام عليك يا غريب الغربا... يا ضامن آهو
سلام.
چند روزي ميشه از مسافرت برگشتيم و دارم سفرنامه رو مي نويسم. اميدوارم به دردبخور از كار دربياد.
***
بالاخره اين روز رسيد... تولد آقا و سرورمون مبارك. ايشالا كه بتونيم توي مشهد از طرف اونهايي كه دلشون مي خواد و نمي تونن حرم امام رضا (عليه السلام) مشرف بشن، نايب الزياره باشيم.
عكس هايي كه ديشب از حرم گرفتم...
التماس دعا

چند روزي ميشه از مسافرت برگشتيم و دارم سفرنامه رو مي نويسم. اميدوارم به دردبخور از كار دربياد.
***
بالاخره اين روز رسيد... تولد آقا و سرورمون مبارك. ايشالا كه بتونيم توي مشهد از طرف اونهايي كه دلشون مي خواد و نمي تونن حرم امام رضا (عليه السلام) مشرف بشن، نايب الزياره باشيم.
عكس هايي كه ديشب از حرم گرفتم...
التماس دعا


شهریور ۲۹، ۱۳۸۸
عيد چي شد؟
مرداد ۲۴، ۱۳۸۸
به خاطر دو قطره اشك
سلام
از روز اول مي دونستم كه ازدواج با كسي كه از دو شهر مختلف باشن آسون نيست. تقريبا تمام مشكلاتش رو مي دونستم ولي گفتم با همكاري و همفكري هم مي ريم جلو. خدا رو شكر مي كردم (و هنوز هم مي كنم) كه همسري پيدا كردم كه بينهايت عاقل و فهميده است و علاوه بر اون قدرت بسيار بالايي داره و مي تونه با مشكلات بجنگه و پيروز بشه.
تا امروز صبح اينقدر عميق به ازدواج از دو شهر مختلف فكر نكرده بودم...
ده روزي مي شد كه پدر و مادر خانومم اومده بودن مشهد و خونه ي ما. خيلي خوب بود، مخصوصا اينكه مادرش براي اولين بار بعد از عروسي مون اومده بود. همه چيز خوب بود و خوش مي گذشت تا امروز صبح زود كه رفتن طرف شيراز...
وقتي مامن و باباش از زير قرآن رد شدن و من كاسه ي آب رو ريختم پشت ماشين شون، دو قطره اشك تو چشم هاي خانومم ديدم كه حتا به گونه هاش نرسيدن و اونا رو فرو خورد...
امروز فهميدم كه چقدر كار سختي انجام داديم با ازدواجمون... نمي دونم چه جوري ازش تشكر كنم به خاطر اينهمه گذشتي كه توي اين چند سال كرده و اين سختي رو (علاوه بر بقيه سختي هاي زندگي مون) تا حالا تحمل كرده و بروز نداده...
اينو نوشتم تا بهش بگم كه قدر خودش و زحمت هايي كه مي كشه رو مي دونم
همين
از روز اول مي دونستم كه ازدواج با كسي كه از دو شهر مختلف باشن آسون نيست. تقريبا تمام مشكلاتش رو مي دونستم ولي گفتم با همكاري و همفكري هم مي ريم جلو. خدا رو شكر مي كردم (و هنوز هم مي كنم) كه همسري پيدا كردم كه بينهايت عاقل و فهميده است و علاوه بر اون قدرت بسيار بالايي داره و مي تونه با مشكلات بجنگه و پيروز بشه.
تا امروز صبح اينقدر عميق به ازدواج از دو شهر مختلف فكر نكرده بودم...
ده روزي مي شد كه پدر و مادر خانومم اومده بودن مشهد و خونه ي ما. خيلي خوب بود، مخصوصا اينكه مادرش براي اولين بار بعد از عروسي مون اومده بود. همه چيز خوب بود و خوش مي گذشت تا امروز صبح زود كه رفتن طرف شيراز...
وقتي مامن و باباش از زير قرآن رد شدن و من كاسه ي آب رو ريختم پشت ماشين شون، دو قطره اشك تو چشم هاي خانومم ديدم كه حتا به گونه هاش نرسيدن و اونا رو فرو خورد...
امروز فهميدم كه چقدر كار سختي انجام داديم با ازدواجمون... نمي دونم چه جوري ازش تشكر كنم به خاطر اينهمه گذشتي كه توي اين چند سال كرده و اين سختي رو (علاوه بر بقيه سختي هاي زندگي مون) تا حالا تحمل كرده و بروز نداده...
اينو نوشتم تا بهش بگم كه قدر خودش و زحمت هايي كه مي كشه رو مي دونم
همين
اشتراک در:
پستها (Atom)