شهریور ۱۰، ۱۳۸۷

يكشنبه، 10 شهريور 87

سلام. خوبين؟ دلتون برام تنگ نشده بود؟ دل من كه حسابي براتون تنگ شده بود. ولي چاره اي نبود، اسباب كشي به خونه جديد و نداشتن خط تلفن و بعد از اون هم منتظر شدن براي وصل كردن ADSL باعث شد كه اين جدايي بين ما بيافته! ولي به اميد خدا اين بار اومدم كه بمونم...
***
پيشاپيش رسيدن ماه مبارك رمضان را بر همه ي شما روزه گيران و روزه خواران گرامي تبريك مي گم، اميدوارم كه اونهايي كه روزه مي گيرن بتونن به راحتي با اين ماه كنار بيان! دوباره سر درد و كم خوابي و ناراحتي معده و اعصاب خورد و... شروع ميشه و ما بايد دلمون رو به استفاده هاي معنوي از اين ماه خوش كنيم!
صبح وقتي هنوز ساعتي از سحر نگذشته و معده بدبخت در حال فعاليته از خواب بيدار مي شيم و در طول روز بدون يك استكان چاي به زندگي خود ادامه ميديم و در حاليكه اخلاقمون از حالت انساني داره خارج ميشه به هنگام افطار نزديك مي شيم و سر سفره افطار تمام وجودمون رو از غذا لبريز مي كنيم و در حاليكه بدن مون حتا جا براي نفس كشيدن نداره به چرت زدن پاي سريال هاي تلويزيون مي گذرونيم! اين بود شرح حال سي روز روزه گيري ما! التماس دعا
***
بدبخت بيچاره حاج امير هم به لقا الله پيوست... چند هفته پيش بود كه تلفني با خبر شديم و بعد هم كارتش رو ديديم. نمي دونم آيا دوباره مي تونه به زندگي عادي برگرده يا تا آخر عمر بايد در ذلالت (دقت كنيد، ذلالت با همين ديكته منظورم هست!) زندگي كنه. علي جان (منظور همون حاج اميره!) پيوندت مبارك. ايشالا كه خدا بهت صبر و طاقت بده...
خوبي مراسم عروسي در اين بود كه علاوه بر ديدن دوستان قديم وبلاگي و آشنايي با دوستان جديد (مثلا راديو اكتيو)، از فضاي رويايي باغهاي خانواده ي سوپر متمول و مايه دار علي و امير هم بهره ها برديم!
***
چند نفر تو زندگي من بودن و هستن كه من عاشقانه اونها رو دوست داشتم. يعني دوست داشتنم چيزي بيشتر از علاقه بود و هست. يكيش شجريان، يكي ابي، يكي انتظامي، يكي نادره (حميده خيرآبادي) و... و يكي هم خسرو شكيبايي. واقعا از ته دل شكيبايي رو دوست داشتم. زماني كه مدرسه مي رفتم ديوار اتاقم پر بود از عكس و پوستر شكيبايي و نيكي كريمي. علاقه اي كه من به اين مرد داشتم عجيب بود. وقتي صبح جمعه يكي از بچه ها اس ام اس زد كه شكيبايي مرد، تا چند دقيقه مات مونده بودم. هنوز كه هنوزه وقتي يادم مياد نمي تونم اشك هام رو كنترل كنم.. حيف شد خسرو شكيبايي... خدا رحمتش كنه... خيلي نازنين بود...
***
خدا رو شكر، خونه مون خيلي خوبه. اين رو من و كيميا نمي گيم، هركي ديده گفته. يعني آنچناني نيست ولي يه حس صميميت توش هست كه هر كس واردش بشه رو با انرژي مثبت شارژ مي كنه. چند روز اول كه اومده بوديم و مستقر شده بوديم، احساس عجيبي داشتم. هم اينجا برام تازه بود و احساس غريبي مي كردم و هم گاهي دلم براي محيط خونه پدري ام تنگ مي شد. ولي كم كم جوري شد كه حالا وقتي ميرم خونه بابام احساس غريبي مي كنم و دلم براي خونه خودم تنگ ميشه! خيلي عجيبه... ولي احساس مسوليتي كه به آدم دست ميده وقتي ميره سر خونه و زندگي خودش خيلي سخته. مي فهمي كه حالا تنهايي و خودت بايد زندگي ات رو بچرخوني. ديگه نه مي توني بار مشكلات رو بندازي گردن يكي ديگه و نه مي توني به اميد كس ديگه زندگي كني. خيلي سخته.
***
واي... خيلي وقته ننوشتم. پرسپوليس قهرمان شد، پيام به ليگ برتر صعود كرد و استقلال هم جام حذفي رو برد. اون دو تاي اول كه دليل خوشحالي ام واضحه ولي براي اين از قهرماني استقلال خوشحالم كه عليرضا منصوريان با خاطره ي خوش فوتبال روگذاشت كنار. درسته كه چشم ندارم استقلال رو ببينم ولي حساب بعضي استقلالي ها مثل جواد زرينچه و منصوريان با بقيه جداست.
***
در اين مدتي كه نمي نوشتم اتفاقات خيلي مهمي براي اين كشور افتاد. اتفاقاتي كه تاثير خيلي زيادي بر آينده مردم ايران خواهد گذاشت. يكي از اين اتفاقات مهم و سرنوشت ساز، آمدن رييس جمهور كشور دوست و برادر «مجمع الجزاير كومور» به ايران بود! جالب اينجاست كه اين كشور از بس در سطح جامعه بين المللي مهم و معروفه تا چند روز كه از آمدن رييس جمهورش -كه اتفاقا شيعه هم از آب در اومده- به ايران گذشته بود، گويندگان خبر تلفظ درست اسم كشور رو نمي دونستن و بعد از چند روز فهميدن كه ميشه اين اسم عجيب رو به «جزاير قمر» تبديل كنن! واقعا اين يكي از افتخارات دولت نهم است كه با كنار گذاشتن ابر قدرت هاي دنيا، در حال كشف كشورهاي جديد و ناشناخته براي دوستي با ملت ايران است!
***
از قديم مي گفتن صبر كوچك خدا چهل سال است. هنوز بايد خيلي تحمل كنيم، تا حالا سه سال گذشته و كم كمش سي و هفت سال ديگه مونده!
***
مدتي است كه سمت چپ صفحه يه نظر سنجي كار گذاشته شده. هرچند اينجا به صورت متروكه درآمده ولي اگه يه نظري بدين اونجا بد نيست. هيچ قصد سياسي و امنيتي و... پشتش نيست. فقط يه تخمين زدن بازاره!
***
يه چيزي كه در رانندگي منحصر به فرد خانومها خيلي برام جالبه، روش دنده عقب رفتن اونهاست. دقت كنين، چون در كلاس آموزش رانندگي گفتن بايد دست رو پشت صندلي شاگرد گذاشت و پشت سر رو ديد، خانومها اين كار رو مي كنن ولي چون سخته براشون، از توي آينه جلو به پشت ماشين نگاه مي كنن! از اين به بعد دقت كنين: دست رو مي ذارن پشت صندلي ولي از تو آينه نگاه مي كنن!
خداييش رانندگي خانومها يكي از عوامل شادي آور و در عين حال عذاب دهنده در سطح شهرهاست!
دلمون خوش بود كه يكي مثل «لاله صديق» پيدا شده كه مي تونه آبروي رانندگي خانومها رو بخره كه ايشون هم تو زرد از كار دراومدن. فهميدين كه به علت تقلب و دستكاري در موتور ماشينش از شركت در مسابقه ها محروم شد؟!
البته فقط خانوم لاله صديق نبودن كه گند زدن، اين رو هم بخونين!
***
يكي از زيباترين صحنه هايي كه در خيابان شهر ديدم، مدتي پيش بود كه يك امداد خودرو داشت ماشين گشت نامحسوس رو كه از سپر تا شيشه جلوش غيب شده بود رو مي كشيد! حيف كه دور ميدون بود و نشد ازش فيلم بگيرم ولي چند تا از اين كليپ هاش رو تو اينترنت ديدم، حتما ببينين، دلتون خنك ميشه!
***
سريال حضرت يوسف (عليه السلام) داراي نكات خيلي مهميه. ديدينش؟ يكي اينكه نشون مي ده پيامبران (نعوذ بالله) دستگاه جوجه كشي راه انداخته بودن. ماشاالله حضرت يعقوب (عليه السلام) مي دونسته كه از كل بچه هاش همه ناخلف هستن و فقط يوسف اهل و صالح از كار درمياد، ولي دست بردار نبوده و همينجور زاد و ولد مي كرده! چهار تا خواهر رو گرفته بوده و ول نمي كرده! جالب اونجاست كه ديد مادر يوسف بد زايمان مي كنه ولي باز هم كوتاه نيومد و دوباره دست به كار شد تا بنده خدا رو از بين برد! الله اكبر از دست بعضي از اين پيامبرها يا بعضي از اين فيلمساز ها؟!
***
يه ضرب المثل جالب شنيدم: ميگن زنها و سوسيس ها مثل هم هستن. اگر مي خواين ازشون لذت ببرين، حاضر شدن شون رو نبينين!
***
كتاب «كافه پيانو» رو خوندين؟ نوشته «فرهاد جعفري». همون فرهاد جعفري معروف كه سالها پيش اولين اصلاح طلبي بود كه ديدم و از مشهد براي نمايندگي مجلس كانديدا شده بود و بعد هم اون قضايا پيش اومد. سالها بعد كه تو ستاد خاتمي بودم، اومد رد شد و ديدمش. ازش خواستم برام يه متن در مورد اصلاح طلبي بنويسه. هنوز اون مقاله رو دارم و منتظرم تا زمانش بشه و با دستخط خودش منتشرش كنم. تفكرش حرف نداره. كتابش هم همينطور.
***
* مچ گيري بهرنگ رو ديدين؟
* مراسم عقد امير ژوله توسط آقايان خاتمي و ابطحي. يادش به خير...
* رد صلاحيت خاتمي در شوراي نگهبان!
* براي المپيك دفعه بعد مي نويسم، اين بار فقط پيام تبريك خاتمي به هادي ساعي رو بخونين.
***
به مناسبت ماه رمضان و خشكسالي هاي اخير، اين هم يه متن از نهج البلاغه. خطبه اي از حضرت علي (عليه السلام) در طلب باران:
«خداوندا، از بركات گسترده و عطاهاي بزرگ خود بر بندگان بينوا و حيواناتي كه به حال خود رها گشته اند عنايتي فرما و باراني طراوت بخش براي ما نازل فرما. باراني چنان انبوه و شديد كه قطره هايش به يكديگر فشار آورند و هر يكي ديگري را به جلو راند.... تويي كه باران را پس از آن كه مردم در نوميدي فرو رفتند نازل نموده و رحمتت را بر آنان مي گستراني و تويي ولي نعمتها و ستوده در همه صفات و افعال.»
***
كي باور مي كنه اينجا سد كارده مشهد باشه؟ دريغ از آب...

خوش باشين و مخصوصا اگه اهل اين شب و روزها هستين، التماس دعا. ايشالا زود بر مي گردم.

خرداد ۱۶، ۱۳۸۷

پنجشنبه، 16 خرداد 87

سلام. حال و احوال چطوره؟ باز تنبلي كردم و دلم حسابي براي اينجا تنگ شد...
ما از مسافرت برگشتيم. تقريبا يك ماه ميشه! ولي طبق معمول كامپيوترم خراب بود و نشد كه بنويسم. تقريبا يه سفر ايرانگردي بود. دارم سفرنامه رو كامل مي كنم تابذارم اينجا. با يه عالمه عكس. اگه دوست داشتين منتظر بمونين!
***
هميشه با خودم فكر مي كردم كه دامادهايي كه برادر زن دارن چه جوري زندگي مي كنن؟ حالا خواهر زن رو ميشه يه جوري باهاش كنار اومد ولي برادر زن رو چيكار بايد كرد؟ با اين تفكرات سر كردم تا خودم داماد شدم بالاخره! غافل از اينكه سه تا خواهر زن دارم و شش تا برادر زن! يه لحظه چشم هاتون رو ببندين و تصور كنين، شش تا برادر زن...! ولي نمي دونم چه آبي دست كي داده بودم و خدا به چه چيزي رحم كرد كه هزار ماشالاه وارد خانواده اي شدم كه همه شون برام شدن عين خواهر و برادر. واقعا بايد روزي صد هزار بار خدا رو شكر كنم، به خاطر اين خانوم و خانواده اش...
(اين رو به حساب پاچه خاري نذارين، هر بار كه مي رم شيراز بيشتر به اين قضيه پي مي برم كه كيميا خانوم چه خانواده خوبي داره)
***
دوباره بيست خرداد تولدم رسيد! لطفا تبريك يادتون نره!
***
تبريك بسيار زياد براي برد غرور آفرين و تاريخي تيم هميشه قهرمان، پرسپوليس سرور. حيف كه قدر افشين قطبي رو ندونستن ولي خوب شد كه رفت و نموند تا با سنگ اندازي ها و اذيت كردنها و باند بازي هاي ايراني، اين خاطره خوبي كه ازش تو دل ايراني ها موند رو خراب كنه. ايشالا هرجا باشه موفق باشه.
الان بازي پيام (مشهد) داره انجام ميشه واميدوارم كه اين تيم هم به ليگ برتر راه پيدا كنه.
برعكس تيم ملي مون كه به يمن حضور «سريش گونه» جناب دايي -كه ايشالا هرچه زودتر شرش از سر فوتبال ايران كم بشه- كه داره مثل چي گند بالا مياره.
***
و تبريك به مناسبت آغاز مجلس جديد. واقعا انتخابات آزادي برگزار شد و تمام نيروهايي كه بايد وارد مجلس مي شدن، شدن. مثلا نيروهاي مجلس عوض شدن و مثلا كساني عضو هيت رييسه مجلس شدن كه با دولت رودواسي ندارن و مثلا قراره بر كارهاي دولت نظارت كنن. خدا اين مثال ها رو به خير بگذرونه...!
***
وقتي خوندم كه ماهنامه گل آقا و بچه ها... گل آقا تعطيل شدن، خيلي دلم گرفت. ياد روزي افتادم كه خود گل آقا (كيومرث صابري) فوت كرده بود. دلم براشون تنگ شد. ياد بچگي هام افتادم كه طنز رو با گل آقا شناختم... ولي وقتي ديدم كه دو هفته نامه گل آقا دوباره چاپ ميشه، هرچند كم و محقر، ولي بازم دلم خوش شد. براي كمك به موسسه گل آقا هم كه شده لطفا اين مجله رو تهيه كنيد و به بقيه هم بگيد تا بخرن و بخونن. ضرر نمي كنين.
***
بابام يه مريضي مزمن داره كه هر چند وقت يك بار مياد سراغش و بايد عمل بشه، (اين ربطي به نوشته ام نداره، فقط گفتم تا براش دعا كنين). يه روز كه باهاش رفته بودم مطب دكتر، تو اتاق ويزيت نشسته بوديم و دكتر و مريض قبل از ما تو اتاق عمل هاي سرپايي كه با يه ديوار از اتاق ويزيت جدا ميشد، داشتن حرف مي زدن. ما هم ناخودآگاه و اتفاقي داشتيم اين مكالمه رو مي شنيديم. اين مكالمه بين خانم مريض و آقاي دكتره:
آقاي دكتر: خوب خانوم، راضي هستين؟
خانم مريض: دستتون درد نكنه آقا دكتر، خودم كه خيلي راضي ام ولي شوهرم خوشش نيومده...
آقاي دكتر: چرا دخترم؟ از نتيجه كار ناراحته؟
خانم مريض: بله آقاي دكتر. ميگه همونجور اول بهتر بود
آقاي دكتر: خوب پس چرا اجازه داد كه عمل كني؟
خانم مريض: ميگه اونجور كه دلم مي خواسته از كار درنيومده...
آقاي دكتر: خوب معلومه. عمل هميشه اين ريسك رو هم داره. حالا مگه چه جوري مي خواسته كه نشده؟
خانم مريض: شوهرم مي خواست سرشون تيزتر بشه، و بيان بالاتر. ميگه الان سرشون پايينه شل شدن، نوك تيز دوست داره...
آقاي دكتر: خوب حالا بهشون عادت مي كنه!
خانم مريض: منم همين رو مي گم ولي ميگه تا عادت كنم طول مي كشه. مي خواست باريك باشن، وسطشون هم خوب بياد بالا و نوكشون هم تيز باشه...
...
حالا هي من دارم جلوي خنده ام رو مي گيرم، هي بابام خودش رو مي زنه به اون راه و مثلا وانمود مي كنه كه نمي شنوه! من كه از خجالت سرخ شده بودم و بابام هم حسابي خيس عرق شده بود! ديگه كار داشت كم كم به جاهاي باريك مي كشيد كه خانوم مريض و آقاي دكتر اومدن تو اتاق ويزيت تا نسخه بنويسن.
يك دفعه من و بابام چشممون افتاد به خانوم مريض كه داشت خودش رو مرتب مي كرد. چشم تون روز بد نبينه، همزمان من و بابام يه نگاهي به هم كرديم و زديم زير خنده! چون خانوم مريض پيش آقاي دكتر «ابروهاش» رو عمل كرده بود!
جدي مي گم. پوست شقيقه ها و پيشوني اش رو كشيده بود بالا تا ابروهاش به قول معروف «جني» بشه!
***
از بچگي عاشق پنجشنبه ها بودم چون فرداش جمعه بود. تعطيل بودم. مي تونستم بيشتر بخوابم (كه هيچ وقت نمي شد!)، صبحانه تخم مرغ آب پز داشتيم با چاي و نبات. (فكر مي كنم عادت چاي و نبات خوردن ما تنها چيزيه كه از ريشه يزدي بودن مون برامون باقي مونده). ناهار معمولا چلو كباب داشتيم و تنها روزي بود كه مي تونستيم نوشابه بخوريم و ظهرها لازم نبود بخوابم و مي تونستم برنامه كودك ببينم. صبح جمعه كه مي شد بابام صداي راديو رو بلند مي كرد و «صبح جمعه با شما» ما رو از خواب مي پروند. ولي از رو نمي رفتم و از تو رختخواب تكون نمي خوردم تا بابام بياد بيدارم كنه. مي اومد مشت و مالم مي داد و يك كم نازم رو مي كشد تا بالاخره از جام بلند شم. يادش بخير... هنوز هم صبح هاي جمعه دلم هواي مشت و مال هاي بابام رو مي كنه... چه خوب بود كودكي، كاش عقلم مي رسيد و قدرش رو مي دونستم...
***
شهرداري بالاخره بودجه اش كامل شد و تونست جايي كه بابام مغازه داشت رو بخره. و بابام بعد از سي سال كاسبي مجبور شد كه بازنشسته بشه. خيلي جو بدي تو خونه مون بود. همه ناراحت بوديم كه بابام يك دفعه بيكار شده. دلمون گرفته بود. ولي چاره اي نيست، «عدو شود سبب خير، اگر خدا خواهد...»
فعلا كه تو خونه همه چيز امن و امان شده و پدر و مادر گرامي با هم مشكلي ندارن، تا ببينيم بعدا چي ميشه!
***
پي نوشت: الان پيام مساوي كرد. خدا كنه كه تو ديدار برگشت ببره و بره ليگ برتر. حيف از سلطان كه نتونست با استيل آذين بره بالا. ايشالا سال بعد.
***
چند تا لينك جمع و جور كردم، علي الحساب باشه خدمتتون:
* اخبار بيست و سي از ديد آقاي ابطحي
* تبرك گرفتن!
* ساخت شهر تمدن ها در مشهد
* حضور آقاي خاتمي در نمايشگاه كتاب تهران
* و ادامه لينك بالا
* بوسيدن و بغل كردن معلم كم بود، اين هم يه نمونه ديگه اش!
* و گزارش مصور از عروسي پسر احمدي نژاد
***
امسال عيدي كيميا خانوم بهم يه مجموعه اشعار حميد مصدق داد. خيلي از شعرهاش خوشم مياد. اين هم يه هديه به شما از طرف ما:
كاوه ي آهنگر مي گويد
با نگاهي گويا
با لباني خاموش:
«قصر ضحاك هنوز آباد است
تو به ويراني اين كاخ بكوش»
***
اين هم حسن ختام اكسير، مثل هميشه، يه حديث قدسي. ايشالا دفعه ديگه كامل در مورد احاديث قدسي توضيح مي دم. (براي اون دوستي كه ازم پرسيده بود)
خداوند مي فرمايد:
«خوش خلقي، گناه را آب مي كند، همان سان كه خورشيد يخ را آب مي كند، و بد خلقي كردار را تباه مي كند، همان گونه كه سركه عسل را تباه مي كند.»
***
التماس دعاي مخصوص. خوش باشين. ايشالا اگه كامپيوترم سالم بود زود برمي گردم!

فروردین ۲۲، ۱۳۸۷

پنجشنبه، 22 فروردين 1387

فوري و قبل از سلام!
براي امضاي نامه جهت تغيير نام جعلي خليج ع-ر-ب-ي به خليج هميشه فارس در گوگل ارث به اين آدرس برويد:
http://www.petitiononline.com/sos02082/petition.html
***
سلام. حالتون چطوره؟ سال نوي كهنه تون مبارك. چقدر دلم مي خواست تا شب عيد بنويسم، تو عيد وقت داشتم تا بنويسم، دروغ سيزده بنويسم و... ولي درست بيست و هشتم اسفند كامپيوترم زمينگير شد تا پانزده فروردين! خلاصه خيلي دلم براي نوشتن تنگ شده بود ولي اين دفعه از تنبلي نبود از ناچاري بود.
طبق معمول الان خانوم رفته تولد، كه من تونستم بنويسم!
***
دو سال پيش در چنين روزهايي (دقيقا بيست و سوم فروردين هشتاد و پنج) آقاي خاتمي به كيميا خانوم گفت: دوشيزه خانوم آيا وكيلم تا شما را به عقد آقا با مهر معلوم در بياورم؟ و خانوم هم بلافاصله گفت بعله و بعد از من پرسيد و من گفتم حالا كه خانومم هول شد و از بقيه اجازه نگرفت، با اجازه بزرگترها، بعله...
يادش به خير... تا آخر عمر اين لطف آقاي ابطحي رو فراموش نمي كنم كه من رو به يكي از آرزوهاي محالم رسوند تا يكي از محبوب ترين انسان هاي زندگي ام رو از نزديك ببينم و خطبه عقدم رو بخونه. ممنون آقاي ابطحي!
***
از بس آش شور بود و تعداد راي هاي اصلاح طلبان زياد بود، نتونستن سر آقاي آفريده رو بكوبن به طاق و مجبور شدن به دور دوم راهش بدن. حالا براي اينكه وجدان مون معذب نشه و وظيفه سهم خودمون در آينده كشور رو ادا كنيم و حداقل كاري كه از دستمون بر مياد رو انجام بديم، در دور دوم انتخابات مجلس به باقيمانده نماينده هايي كه در ليست اصلاحات قرار دارن راي مي ديم. به اميد اينكه تك تك راي هاي ما سرنوشت ساز بشه. (لطفا حرف از تحريم و اينجور چيزا نگين كه مهرتون از دلم ميره بيرون ها!)
پس تك راي مردم مشهد در ششم ارديبهشت ماه:
آقاي حسين آفريده
***
داريم ميريم شيراز، كسي نمياد؟ ارديبهشت بايد شيراز رو ديد تا بهشت روي زمين رو درك كرد. مخصوصا امسال كه براي هفته جهاني شيراز برنامه هاي ويژه اي تدارك ديدن. منتظرتون هستيم! (چه زود همشهري شدم؟! جريان اون پسره است كه ازش مي پرسن اهل كجايي؟ مي گه هنوز ازدواج نكردم كه معلوم بشه!)
***
چرا پرستاران اينجوري شده؟ كاملا حال و هواش عوض شده. ديگه اون علاقه اي رو كه براي ديدنش داشتم ندارم. از وقتي كه بخش 17 رو بستن و همه رفتن اورژانس، خيلي پر از استرس شده و تمركز از روي «تري» برداشته شده! حيف شد كه «دكتر ميچ» مرد و تري رو تنها گذاشت!
***
يه اس ام اس باحال: مي دوني يكي از مزاياي مجرد بودن چيه؟ اينه كه از هر طرف تخت كه عشقت كشيد مي توني بياي پايين!
***
به مناسبت اومدن دوباره آقاي احمدي نژاد به مشهد خوبه كه يه خاطره تعريف كنم: يكي از آشناها كه تو اين كارهاست (!) تعريف مي كرد دفعه پيش كه احمدي نژاد اومده بود مشهد، به دعوت يه عده براي ناهار مي برنش طرقبه. اول كه خيلي ناراحت ميشه و ميگه چرا اينهمه خرج كردين و از اين حرفها. بعد هم كه مي شينه پاي سفره خودش ديزي سفارش ميده و آخرش هم پول خودش رو حساب مي كنه!
يكي از بچه ها هم كه خبرنگار بود مي گفت زماني كه اين آقا شهردار تهران بود براي مصاحبه رفته بود پيشش، كارش كه تموم ميشه خودكار شهرداري رو مي ذاره كنار و با خودكار خودش كه از تو جيبش درمياره به سوالها جواب ميده!
در سادگي احمدي نژاد نبايد شك كرد، مساله مهم اينه كه يك رييس جمهور نبايد اينجوري باشه. سادگي به كنار، «ساده انگاري» اين آقا، كارها رو خراب مي كنه. خدا عاقبت همه مون رو به خير كنه...
***
دخترك يادتونه؟ يكي از اولين بلاگرهاي شيرازي و يكي از بهترين دوستام كه دوست مشتركم با كيميا خانوم از كار دراومد، يادتون اومد؟ مدتيه كه ديگه نمي نويسه. مي دونين چرا؟ چون ازدواج كرد! حالا يه خبر جالب: ديروز يعني همزمان با تولد خودش، پسرش هم به دنيا اومد! جدي مي گم! طفلك خيلي عجله داشت! ايشالا خدا براشون ببخشه و خوشبخت بشن، هر سه تايي. اينم يه تبريك مخصوص اكسيري!
***
اين رو مي خواستم تو همون روزهاي انتخابات بنويسم كه نشد.
مراسم راي دادن كه زنده از تلويزيون پخش مي شد رو ديدين؟ اين محسن حاجيلو كه ايشالا خدا شفاش بده تا اينقدر با ديدنش گوشت تنم آب نشه، رفته بود و به طور زنده ژانگولر انجام ميداد و با مردم مصاحبه مي كرد، متن زير بدون كم و زياد كردن يك «واو» عينا از تلويزيون نقل ميشه:
(حاجيلو يه پسر خوش تيپ كه موهاش رو از پشت بسته و منتظره تا شناسنامه اش رو بگيره گير مياره و دستش رو مي گيره مياره جلوي دوربين)
حاجيلو: سلام دوست عزيز، مي بينم كه از دقايق اوليه صبح اومدي تا راي خودت رو به صندوق بندازي، به به، چرا اومدي راي بدي؟
پسر خوش تيپ: از روي ناچاري! (خدا شاهده پسره همين جمله رو گفت!)
(رنگ از روي حاجيلو مي پره و دست يه پيرمرد رو مي گيره و به زور مي كشه طرف دوربين و ميكروفن)
حاجيلو: مي بينم كه شما هي داري هل مي دي تا بياين اينجا، شما چرا اومدي راي بدي؟
(پيرمرد هاج و واج نگاه مي كنه تا بفهمه كي هل مي داده!)
پيرمرد: آمدم راي بدم تا با حضور خود مشت محكمي بر دهان استكبار و ياوه گويان شرق و غرب بكوبم.
(حاجيلو كيف مي كنه)
حاجيلو: به به، ممنون. شما خواهر، تشريف بيارين اينجا... شما چند بار تا حالا راي دادين؟
خواهر حاجيلو(!): ما از همون 12 بهمن كه اولين راي رو به انقلاب اسلامي داديم تا الان در همه انتخابات شركت كرديم.
(حاجيلو كه حاليش نيست اولين راي انقلاب رو در 12 فروردين دادن نه در 12 بهمن، به به مي كنه و داره دنبال يه طعمه ديگه مي گرده كه كارگردان تلويزيوني ارتباط مستقيم رو قطع مي كنه تا بيشتر از اين آبروي نظام ريخته نشه!) ايشالا اينجوري تا مدتي حاجيلو ممنوع التصوير بشه كه نبينمش!
صحنه كات مي خوره به رييس جمهور كه روي يك صندلي پلاستيكي نشسته و داره از روي ليست «رايحه خوش خدمتي» اسم دوست ها و فك و فاميلش رو روي برگ راي مي نويسه. بعد مياد كه چارپايه پلاستيكي رو بكشه جلو كه پايه هاش گير مي كنه و كفه چارپايه ميره عقب و نزديكه كه يكي از صحنه هاي جنجالي قرن رخ بده كه نميشه و محافظ ها مي پرن جلو و به خير مي گذره.
رييس جمهور يك دور قرآن و مفاتيح الجنان رو مي خونه تا بالاخره رضايت مي ده كه راي رو بندازه تو صندوق. بعد با شم مهندسي اش صندوق رو مي چرخونه رو به دوربين ها و دكوپاژ صحنه رو درست مي كنه كه تو فيلم صندوق و نوشته هاش بيفته و شروع مي كنه به مصاحبه.
خدا رو شكر كه بالاخره يكي به فكرش رسيده كه رييس جمهور مملكت بايد در روز راي دادن در مملكت باشه و بالاخره رييس رو به زور از سنگال آوردن ايران. (همون روزي كه گفت: حيف در روز انتخابات در ايران نيستم، گفتم واي به اون برنامه ريز و مشاورها كه همچين دسته گلي به آب دادن!) اتفاقا خود رييس در مصاحبه نيم ساعته اش (كه قراره فقط مردم رو به راي دادن تشويق كنه ولي از فرصت استفاده مي كنه و تمام حرف هاي ناگفته اين مدت رو هم مي گه!) به اين نكته اشاره مي كنه كه: «مي ديدم كه دوستان همراه در سنگال چطور له له مي زدن تا برنامه ها تموم بشه و ما در اين روز به ايران برسيم...» (به خدا همين اصطلاح له له زدن رو براي دوستاش به كار برد!)
بسه ديگه، خيلي غيبت كرديم، خدايا ما رو ببخش...
***
خدا اين سركار خانم «خزر معصومي» رو هم حفظ كنه! داره پا مي ذاره جاي پاي «ليلا حاتمي» ولي يك كمي سفت تر، نه به شلي ليلا خانوم! به هر حال خدا حفظش كنه...!
***
يه سوال: اگه افتتاح حساب قرض الحسنه تو بانك اجر معنوي داره پس چرا براش قرعه كشي مي كنن و جايزه هاي ميلياردي مي دن؟ مگه لاتاري يا قماره؟ پس يا تو اجر معنوي اش بايد شك كرد يا تو جايزه دادن هاش، نه؟
***
4 صفحه word با فونت 20 حرف زدم! بسه ديگه. يه حديث قدسي بگم كه يك كم حال بيايم:
قسمتي از حديث معراج، وقتي كه پيامبر (صلي الله عليه و آله) در معراج با خدا سخن گفت، در قسمتي پرسيد اهل دنيا و اهل آخرت كيانند؟ و خدا مفصل توضيح داد و گفت:
«اي احمد! اهل خير و آخرت چون نعمتي مي رسد، خدا را ستايش مي كنند و چون مي رود، خدا را سپاس مي گزارند. مردمان از دستشان آسوده اند و جسم و جانشان در رنج است. خدا دوست مي دارد گفتارشان را بشنود، همان سان كه مادر دوست مي دارد گفتار فرزندش را بشنود. از خدا چشم بر هم زدني غافل نمي شوند...»
***
به مناسبت روزهايي كه گذشت و دلم براش خيلي تنگ شده و از حالا براي سال بعد روزشماري مي كنم (نوروز رو مي گم، خيلي دوستش دارم) اين عكس رو مي ذارم. مراسم مسابقات بين فاميلي سبزه كه همونطور كه مشاهده مي كنين، اون جنگل وسطي برنده اعلام شد! شايان ذكره كه اون سبزه منگل منتهي اليه سمت راست كه خيلي شوريده و گوريده شده، هم مال ما بود. تقصير ما چيه، آماده خريديم، خراب از كار دراومد!

***
خوش باشين، اكسير رو فراموش نكنين، التماس دعاي مخصوص، تا بعد

اسفند ۱۹، ۱۳۸۶

سلام. اين نوشته و پست رو به حساب نيارين. فقط اينا رو مي نويسم چون وقت كمه و ايشالا بعد از 24 اسفند پست اصلي رو پست مي كنم!
مي گن مار گزيده از ريسمون سياه و سفيد مي ترسه و آدم عاقل از يك سوراخ دو بار گزيده نميشه و آزموده را آزمودن خطاست ولي از طرف ديگه مي گن سنگ مفت، گنجشك مفت و در ديزي بازه حياي گربه كجاست و بيله ديگ و بيله چغندر و...
خلاصه اينكه بالا بريم، پايين بيايم، دادن بهر از ندادنه. راي رو مي گم! مهم اينه كه به كي بديم، راي! به جاهاي ديگه و كسان ديگه كار ندارم ولي از لاعلاجي بايد بگيم خانباجي!
بنابراين ليست انتخاباتي نسبتا اصلاح طلبان مشهد به شرح زير اعلام مي گردد:
1- پرفسور حسين آفريده



2- استاد معصومه فريدوني



3- مهندس حسين اميني



4- دكتر غلامرضا تنديسه



5- اينجا رو هم حتما خط بكشين چون در مشهد فقط چهار نفر ازبه اصطلاح اصلاح طلبان تاييد شدن!
***
در ضمن تسليت رحلت پيامبر (صلي الله عليه و آله) و شهادت امام حسن مجتبي و حضرت رضا (عليهم السلام) كه گذشت، ولي تبريك رسيدن ربيع الاول رو قبول كنين.
از دعا فراموش نشود لطفا. خوش باشين هميشه. 24 اسفند هم حتما برين بدين راي!

بهمن ۲۶، ۱۳۸۶

پنجشنبه، 25 بهمن 1386

سلام. چطورين؟ خوبين؟ مشتاق ديدار. يادم نيست آخرين بار كي خدمت رسيدم ولي الان يكهو دلم خواست كه بنويسم. خيلي دلم هواي نوشتن كرده بود...
حاج خانوم (گفته بودم كيميا خاتون تا حالا نه بار رفته حج؟ البته تا وقتي خونه باباش بوده!) رفته روضه زنانه و عصر پنجشنبه تنهايي تو خونه دلم گرفت و خواستم بنويسم. يك دفترچه حرف براي گفتن دارم ولي نمي تونم الان همه اش رو بنويسم، بهم مهلت بدين. اگه خدا خواست زود بر مي گردم و مي نويسم.
***
اول اينكه اصلا از وردپرس خوشم نيومد. از چيزي كه منو محدود كنه بدم مياد. پس اكسير توي وردپرس رو ولش كردم و برگشتم به بلاگر محبوبم و به اين اسم يه وبلاگ راه انداختم. ببينم كي اين يكي فيلتر ميشه و بايد بساط رو جمع كنم و برم جاي ديگه! اگر خداي نكرده دلتون خواست تا از مراحل اسباب كشي ها و خونه عوض كردن هاي اكسير باخبر بشين، آدرس ايميل من رو يادتون نگه دارين: exiran at gmail dot com
اگر گوش شيطون كر، به اكسير لينك دادين و تا حالا هي عوض كردين، محض رضاي خدا اين بار هم به آدرس جديد اينجا لينك بدين، ثواب داره:
http://exiran.blogspot.com
***
چقدر عيد و شهادت و مناسبت گذشت و من تبريك و تسليت نگفتم. حالا براي جبران مافات همه عيدهاي گذشته تون مبارك و براي همه مناسبت هاي غم انگيز گذشته هم تسليت!
***
ولنتاين هم گذشت. چي گيرتون اومد؟ كيميا خاتون هم طبق سنوات گذشته يه چيزي براي خونه خريد و به من هديه داد! البته من هم از خود گذشتگي كردم و چند تا از تمبرهاي كلكسيونم رو قاب كردم و بهش هديه دادم! اين به اون در!
***
بگردم اين انتخابات مجلس رو. موندم به كي راي بدم كه دل اون يكي نشكنه. از بس تو مشهد ليست اصلاح طلبان پر و پيمونه، فكر كنم آخرش بايد به حجت الاسلام روح الله حسينيان كه از مشهد كانديدا شده راي بديم!
***
حاجي ضرغامي چقدر داره خجالتمون ميده. (مي گم حاجي نه به خاطر اينكه حج رفته، به خاطر اينكه تو سپاه همه به هم مي گن حاجي، بايد به ايشون هم بگيم حاجي!) حساب سريال هايي كه ارزش ديدن داره و تلويزيون نشون ميده داره از دستم در مي ره: روزگار قريب با بازي بي عيب و نقص مهدي هاشمي و مهران رجبي در نقش پدر دكتر قريب،
شهريار با ساختن يك داستان دلچسب از يك زندگي معمولي،ساعت شني و سوژه جسورانه و بازي هاي محشرش،
رقص پرواز كه خيلي بي ادعا اومد و تموم شد و بيننده ها رو شوك زده رها كرد،
حلقه سبز كه جونمون به لب رسيد تا بالاخره كم كم به اصل هنر حاتمي كيا رسيديم،
و پرستاران كه قربونش برم الهي توضيحي نمي خواد!
البته از حق نگذريم كه بيداري (چندش آور) و پريدخت (ماسيده و آبگوشت پرور) و چهل سرباز (تهوع آور) و ستاره سهيل (سراسر دروغ) و از همه مهم تر پدر خوانده (چي بگم در موردش؟ اصلا ارزش حرف زدن داره اين سريال؟!) هم حسابي ضد حال هاي حاج عزت به بينندگان عزيز بود.
***
گفتم پدر خوانده، يادم افتاد يه شب سر شام مجبور بوديم كه اين سريال رو تماشا كنيم، مثلا شاه داشت حرف مي زد. خيلي متن طولاني اي رو هم مي گفت، يه دفعه خانومم خيلي جدي پرسيد:‌ مگه شاه مشهدي بوده؟ گفتم نه، چرا؟‌گفت آخه خيلي لهجه داره! (از بس شاه تو فيلم به جاي «را» گفته بود «رِه» خانوم شك كرده بود كه نكنه شاه مشهدي بوده!) خوب شد شاه روزي يك بار تو حرف هاش از دهنش در مي رفت و مي گفت «ره» تا سريال سازان عزيز هم راه مسخره كردنش رو ياد بگيرن!
***
هميشه دهه فجر من دچار تناقض مي شم. اگه آمريكا بده چرا براي تحريك مردم به شركت در راهپيمايي ها از آهنگ هاي «ياني» استفاده مي شه؟ و چرا فقط دهه هاي فجر ياد آهنگ هايي مي افتن كه زماني پخش شون جرم بود؟ يار دبستاني و اي ايران و...؟ و امسال هم كه اولين سرود ملي ايران رو كشف كردن و زرت و زرت پخش اش كردن. همون «وطنم» با صداي سالار عقيلي كه سال 84 اجرا شده، اولين سرود ملي ايران در زمان مظفرالدين شاه بوده كه يك آهنگساز فرانسوي ساخته و چند سال پيش بيژن ترقي روش شعر سروده. با كيفيت پايين و نصفه نيمه اين آهنگ رو پيدا كردم، اگر كسي با كيفيت و كامل سراغ داره، خبرم كنه لطفا.
***
چه برف محشري اومد امسال تو مشهد. من كه هيچي، بزرگترها هم يادشون نمي اومد آخرين بار كي همچين برف و سرمايي تو مشهد ديده بودن. خدا رو شكر. يه خروار عكس گرفتم كه ايشالا مي ذارم براتون.
بابام هرسال به ياد دوران بچگي خودش تو زمستون كرسي مي ذاره. امسال نشستن زير كرسي تو اين هوا يه حال ديگه داشت. جاتون خيلي خالي بود.
***
دم تركمنستان گرم. با قطع كردن گازش نشون داد كه آدم نبايد رودرواسي داشته باشه. هوا سرد شده، تقاضا بيشتر شده، قيمت هم بايد بره بالا. نمي خواين؟ پس قطع ميشه!
تركمنستان كه گاز رو قطع كرد، افغانستان هم روي هيرمند داره سد مي زنه تا آبش تو ايران نريزه، عراق هم ادعا كرده كه اروند رود مال اوناست، سهم ايران از خزر هم كه شد سيزده درصد، سوريه هم كه به اسراييل چراغ سبز نشون داد، ونزوئلا هم كه سمندهاي ايراني رو پلاك نمي كنه، سد دوستي رو هم كه ايران ساخته بود دوستان خالي كردن، سهم نفت و گاز پارس جنوبي هم به خيك عربها رفت، ابن سينا هم كه معلوم شد عربيه، مولانا هم ترك از كار در اومد، جزاير تنب هم كه مال عربهاست، تخت جمشيد و بقيه آثار باستاني رو هم از بس بارون اومد و سيل راه افتاد و طوفان شد، سر از موزه هاي كشورهاي ديگه درآوردن و... ديگه چي مونده برامون؟ يه كوير لوت مونده كه بريم توش آهنگ بزنيم و يه كوه دماوند مونده كه بريم سر قله اش برقصيم. والسلام. تموم شد. برگردين خونه هاتون. چيزي نمونده ديگه. به سلامت...!
***
مساله: حاج آقا! نه تنها نفت بر سر سفره ها نيومد كه گاز و بنزين و برق هم قطع شد. پس چگونه تنور انتخابات را گرم كنيم؟
جواب: بسمه تعالي. با هيزم هاي خود!
***
چي مي شد اگه مثل بچه ي آدم به جاي معين كه مي دونستيم راي نمياره، به قاليباف راي داده بوديم؟ جدي فكر كردين كه چي مي شدو الان در چه حالي بوديم؟...
***
كتاب «سه مرد در يك قايق»، نگارش: جروم ك. جروم، گزارش: دكتر م. ت. سياه پوش و ويرايش: عمران صلاحي رو به هيچ وجه از دست ندين.
محشره. اگه اين كتاب رو نخونين، ازتون نمي گذرم، جدي مي گم!
***
طفلك بي نظير بوتو. تا اومد يك كم حال كنه، زدن حالشو گرفتن. خدا بيامرزدش. حيف شد. يعني ممكنه كسي فكر كنه به جز پرويز مشرف با اون كله ي رنگ شده اش، كس ديگه اي بي نظير بوتو رو كشته؟!***
هر وقت مي شينم تو ماشين مي زنم رو راديو جوان. هر ساعت از شبانه روز چيزي براي شنيدن داره. يه قسمتي داره به نام قرار كه كار ندارم چي هست. توش يه شعري مي خونه كه تاثير وحشتناكي رو من ميذاره. ممكنه معني اش رو درست متوجه نشده باشم ولي برداشتي كه از اين شعر دارم حسابي دگرگونم مي كنه:
ما از خداي، گم شده ايم، او به جستجوست...
***
به ياد حديث هايي كه براتون مي نوشتم، اين رو هم يادگاري داشته باشين:
در روايت آمده است كه رسول الله (صلي الله عليه و آله) مي فرمايد: «شب معراج وقتي ميزان {ترازو} اعمال روز رستاخيز را ديدم كه مابين مشرق و مغرب را پر كرده است، عرض كردم: پروردگارا! چه كرداري مي تواند اين كفه ي بزرگ را پر كند؟ خداوند فرمود: به عزت و جلالم سوگند، عمل نيكي كه اندازه ي نيمه ي يك دانه خرما باشد، آن كفه را پر خواهد كرد، به شرطي كه آن كار فقط به قصد اطاعت امر الهي انجام گرفته باشد و بس.»
***
فعلا قالب اينجا اوضاعش خرابه. يك كم تحمل كنين تا يه گلي به سرش بزنم. فقط لطف كنين و آدرس لينك جديد رو فراموش نكنين. مي دونم كه كامنت رو ابدا فراموش نخواهيد كرد!
***
مشهد در برف، برف در مشهد... (كوهسنگي- هفدهم ديماه هشتاد و شش)

همينا ديگه. بعد از مدتها كم بخونين تا فشار بهتون وارد نشه! از ديدار مجدد شما بسيار خوشحال شدم. ايشالا كه هميشه خوش باشين. التماس دعا

دی ۲۹، ۱۳۸۶

اولين پست آزمايشي

اين اولين پست آزمايشي اين وبلاگ است.