پسره که تقریبا سر سه راه راهنمایی کیوسک مطبوعاتی داره (روبروی ابوذر)، لنز انداخته یا لیزیک کرده؟
یکی از دکههای مورد علاقه من تو مشهد اونجاست، یکی هم اول چهارراه خیام!
آذر ۰۵، ۱۳۹۰
مهر ۰۲، ۱۳۹۰
خانوم اجازه هست ریشمو کوتاه کنم؟
یکی از عواقب ازدواج اینه که دیگه حتی اختیار موهای روی صورتت رو هم نداری، ریش و سبیلت رو باید با سلیقه عیال اصلاح کنی!
شهریور ۲۶، ۱۳۹۰
شهریور ۱۰، ۱۳۹۰
خدای همشهری
فکر کنم خدا يه كمی تمايل به لهجه مشهدی داره، وقتی میگه:
فمن یعمل مثقال ذرّه خیراً یره و من یعمل مثقال ذرّة شراً یره!
فمن یعمل مثقال ذرّه خیراً یره و من یعمل مثقال ذرّة شراً یره!
شهریور ۰۷، ۱۳۹۰
کارمندان بی جیره و مواجب گودر
تو ماه رمضون اینترنت رو کنتراتی برداشتیم. از سحر تا افطار دست عیاله، از افطار تا سحر دست بنده!
بعضی وقتها هم برعکس!
بعضی وقتها هم برعکس!
شهریور ۰۵، ۱۳۹۰
خیرین مدرسه ساز
خیر مدرسه سازی رو میشناسم که خودش پیمانکار دولته. وقتی میخواد یک مدرسه بسازه، شرط میگذاره که باید پیمانکارش هم خودم باشه. یعنی نصف پول مدرسه رو میده، نصف دیگه رو هم از دولت با سودش میگیره، یه مدرسه با اسم خودش میسازه!
چندتا خیر مدرسه ساز دیگه هم میشناسم که هرسال لیست مدرسه هایی که ساختن رو ضمیمه اظهارنامه مالیاتی میکنن تا از مالیاتشون کم بشه.
اینا تو هر مراسم تقدیر، ردیف اول مينشینن و مصاحبه میکنن و عکس و فیلم میگیرن و سعی میکنن شال سبزشون هم تو چشم باشه.
یه خیر مدرسه ساز هم میشناسم که راه میفته تو فامیل، پول جمع میکنه و میگرده از همه جا تخفیف میگیره، مدرسه میسازه.
تو هیچ مراسمی هم شرکت نمیکنه...
چندتا خیر مدرسه ساز دیگه هم میشناسم که هرسال لیست مدرسه هایی که ساختن رو ضمیمه اظهارنامه مالیاتی میکنن تا از مالیاتشون کم بشه.
اینا تو هر مراسم تقدیر، ردیف اول مينشینن و مصاحبه میکنن و عکس و فیلم میگیرن و سعی میکنن شال سبزشون هم تو چشم باشه.
یه خیر مدرسه ساز هم میشناسم که راه میفته تو فامیل، پول جمع میکنه و میگرده از همه جا تخفیف میگیره، مدرسه میسازه.
تو هیچ مراسمی هم شرکت نمیکنه...
شهریور ۰۳، ۱۳۹۰
تا صبح همش جیش شده رفته بیرون
سحری خونه یکی از بچهها بودیم، از ده دقیقه به اذان هرکی یک لیوان گرفته بود دستش و به زور آب میخورد تا فردا تشنه نشه! فکر میکردم فقط خودم اینجوریام!
شهریور ۰۱، ۱۳۹۰
قحط شوهر
دختره اسمس زده به برنامه دم افطار شبکه خراسان، نوشته من و سه تا خواهرام مجردیم، به مردم بگین برامون دعا کنن تا بریم خونه بخت.
سال دیگه اسمس میزنه برای شوهرم دعا کنین کار پیدا کنه، دو سال دیگه میگه برای شوهرم دعا کنین از اعتیاد نجات پیدا کنه، سه سال دیگه هم میگه برام دعا کنین با دو تا بچه دارم طلاق میگیرم!
گفتم از این طریق براشون دعا کنین که به خواسته دلشون برسن!
سال دیگه اسمس میزنه برای شوهرم دعا کنین کار پیدا کنه، دو سال دیگه میگه برای شوهرم دعا کنین از اعتیاد نجات پیدا کنه، سه سال دیگه هم میگه برام دعا کنین با دو تا بچه دارم طلاق میگیرم!
گفتم از این طریق براشون دعا کنین که به خواسته دلشون برسن!
مرداد ۲۶، ۱۳۹۰
چای قبل از افطار
نشستیم سر سفره افطار، گوش به تلویزیون که اذان بگن. به تلويزيون میگه: زود باشین دیگه... میگم: تا چاييت رو بخوری، میگن! باور کرده و میخواد بخوره...!
مرداد ۲۳، ۱۳۹۰
چشمهای کاملا بسته
هیچ خاطرهای از سفرههای سحری ندارم، چون از وقتی یادم میاد با چشم بسته نشستم سحریام رو خوردم و دوباره رفتم خوابیدم!
مرداد ۱۷، ۱۳۹۰
مرداد ۰۷، ۱۳۹۰
کلوخ اندازون
تو فامیل یه رسمی داریم به نام «کلوخ اندازون». (شنیدم که در شیراز و اصفهان و یزد هم مرسومه) که جمعه آخر ماه شعبان، همه میرن بیرون و در طبیعت ناهار مشتی میزنن بر بدن و برمیگردن خونه.
شنیدم که وجه تسمیه اش اینه که مثلا مردم با بیرون رفتن در این روز بدیها رو با کلوخ(سنگ خاکی) از خودشون و شهرشون دور میکنن و به استقبال ماه رمضان میرن.
در مشهد، در این مراسم پرشکوه و معنوی، بیشترین ثواب و اجر دنیوی نصیب رستورانهای طرقبه و شاندیز و پسران کریم و معین درباری میشه!
تقبل الله!
*****
لطفا برای دنبال کردن فید اکسیر از این لینک استفاده کنید
شنیدم که وجه تسمیه اش اینه که مثلا مردم با بیرون رفتن در این روز بدیها رو با کلوخ(سنگ خاکی) از خودشون و شهرشون دور میکنن و به استقبال ماه رمضان میرن.
در مشهد، در این مراسم پرشکوه و معنوی، بیشترین ثواب و اجر دنیوی نصیب رستورانهای طرقبه و شاندیز و پسران کریم و معین درباری میشه!
تقبل الله!
*****
لطفا برای دنبال کردن فید اکسیر از این لینک استفاده کنید
مرداد ۰۳، ۱۳۹۰
نام محله ای در مشهد
محله قدیمی تو مشهد هست به نام "تپل محله". البته اینجوری تلفظ میشه:
tappol mahale!
شايد هم تپه المحله بوده؟
tappol mahale!
شايد هم تپه المحله بوده؟
تیر ۱۷، ۱۳۹۰
لطفا ظرفها را زود بازگردانید
چیزی درسته کرده، قراره برای همسایهها هم ببرم. میگم تو این ظرفهای سرویست نریز که اگه ندادن یا شکست، ناراحت نشی. رفتم ظرف یکبار مصرف خوشگل خریدم که تو اونا بریزیم و بدیم به همسایهها.
ظرفها شل بود و مجبور شدم بذارم توی سینی. رفتم دم خونه اولین همسایه، تعارف کردم بهش، همش رو با سینی گرفت ازم!
یک هفته است سینی دم دستیمون مونده دست همسایه!
ظرفها شل بود و مجبور شدم بذارم توی سینی. رفتم دم خونه اولین همسایه، تعارف کردم بهش، همش رو با سینی گرفت ازم!
یک هفته است سینی دم دستیمون مونده دست همسایه!
تیر ۰۸، ۱۳۹۰
تیر ۰۳، ۱۳۹۰
حجکم مقبول
پدر و مادر محترم امسال مشرف میشن به حج واجب. از دفتر کاروان تماس گرفتن که فلان روز افراد لیسانس و بالاتر بیان فلانجا برای همایش. گفتم اینا میخوان شستشوی مغزی بدن، نرین. رفتن، تو جلسه بعد از کلی مقدمهچینی گفتن که تو مکه و مدینه هروقت بیکار شدین، سعی کنین افراد کشورهای دیگه رو دور خودتون جمع کنین و از ایران تعریف کنین و تشویقشون کنین که به مذهب شیعه رو بیارن!
در آخر هم به عنوان پاداش گفتن: هرکی فعالتر باشه، هر دو سال میبریمش حج!
*****
لطفا برای دنبال کردن فید اکسیر از این لینک استفاده کنید:
http://exiran.blogspot.com/feeds/posts/default
در آخر هم به عنوان پاداش گفتن: هرکی فعالتر باشه، هر دو سال میبریمش حج!
*****
لطفا برای دنبال کردن فید اکسیر از این لینک استفاده کنید:
http://exiran.blogspot.com/feeds/posts/default
خرداد ۳۰، ۱۳۹۰
اصلا رو زمین بشینیم که عذاب وجدان نداشته باشیم
میز جدید گرفته، برای اینکه سطحش خراب نشه روش شیشه گذاشته، برای اینکه شیشه لک نیفته روش رومیزی انداخته، برای اینکه رومیزی پاره نشه روش سفره انداخته!
***
برای دنبال کردن فید اکسیر از این لینک استفاده کنید:
http://exiran.blogspot.com/feeds/posts/default
***
برای دنبال کردن فید اکسیر از این لینک استفاده کنید:
http://exiran.blogspot.com/feeds/posts/default
خرداد ۲۷، ۱۳۹۰
کودک رازدار
همسایهمون یک دختر سه-چهار ساله داره. اومدیم خونه میبینیم تنها تو حیاط داره بازی میکنه. میگیم تنهایی؟ میگه: نه، یه داداش هم دارم که تو شیکم مامانمه، چند وقت دیگه میاد بیرون!
***
مخلصم :)
***
مخلصم :)
دی ۱۵، ۱۳۸۹
خانه ارواح مشهد
خونه بابام بودیم و مهمون داشتن، دیدیم مهمونها دارن از کوهسنگی و اینا حرف میزنن و تلفنی آدرس اطراف خونه بابام رو میدن. کنجکاو شدیم ببینیم جریان چیه. گفتن یه خانه ارواح و اجنه آخر کوهسنگی هست که خیلی معروف شده و حتی گزارش پنج (برنامه خبری شبکه خراسان) هم ازش گزارش پخش کرده! برام جالب بود که ببینم این یک کلاغ- چل کلاغ از کجا پیدا شده. گفتم حاضر بشیم بریم ته و توه این قضیه رو دربیاریم.
میگفتن تو این خونه یه زن و شوهر و بچه کوچیکشون زندگی میکردن که زن و بچه تو یک تصادف میمیرن و مرده از اون روز میزنه به سرش و کمکم با اجنه و ارواح رابطه پیدا میکنه و حالا هم تو اون خونه زندگی میکنه! آخرهای شب بود و هم حس کنجکاوی و هم حس ترس داشتیم. نیم ساعتی تو کوچه پسکوچهها گشتیم. گفته بودن نشونی خونه اینه که همه همسایهها خونههاشون رو فروختن و فرار کردن! یکی هم میگفت یک ماشین لباسشویی سالهاست دم دره و تا نصفه رفته تو زمین و حتی شهرداری هم نتونسته برش داره! داشتیم به این نتیجه میرسیدیم که قضیه واقعا شایعه است و یک هیجان اساسی رو از دست دادیم که دیدیم اون موقع شب یه مادر و دختر از راه رسیدن و میخواست وارد خونهشون بشن. یکی از بچهها از ماشین پیاده شد و رفت ازشون سوال کنه، دیدیم با یه حالت وحشتزده برگشت و سوار ماشین شد، گفت قضیه راسته و خونه هم تو این کوچه بغلیه!
بالاخره پیداش کرده بودیم، یواش یواش داخل کوچه شدیم و رفتیم تا بالاخره به اون خونه رسیدیم... یک خونه کوچیک که زیرزمین داشت و چند تا پله میخورد که وارد طبقه اصلی بشی. درش باز بود و جلوی راه پلهها هم یک ماشین لباسشویی بود! شیشه پنجرهها که رو به کوچه بودن شکسته بودن و پردههای تور هم کثیف و پاره از پنجره بیرون اومده بودن، نمای خونه هم حسابی خراب شده بود، درست مثل خونههای متروک. داخل خونه کاملا تاریک بود و همین که در و پنجرهها باز بودن ولی داخل خونه دیده نمیشد، یه حس بدی بهمون میداد. اعتراف میکنم که واقعا جا خورده بودم، بقیه هم حسابی ترسیده بودن، یکی از بچهها خواست پیاده بشه و بره تو خونه که جلوش رو گرفتیم و بالاخره در رفتیم!
بحث حسابی بالا گرفته بود. داداشم همراهمون نبود و وسوسه شد که بره ببینه. با چند نفر دیگه رفت و وقتی برگشت، رنگش پریده بود. گفت خود مرده رو هم پشت پنجره دیدن و باهاش حرف زدن ولی انگار نه انگار که صدای اینا رو میشنیده و جوابی بهشون نداده. مساله جالب این بود که کوچه پر بود از ماشینهایی که توش دختر و پسرهای جوون اومده بودن تا مثل ما خانه اجنه رو ببینن!

فرداش شد ولی زیر بار نرفتم و گفتم باید برام روشن بشه که اصل قضیه چیه. رفتم از سوپری محل پرسیدم. حسابی خندهاش گرفت و گفت که اتفاقا گزارش پنج از من هم پرسیده بودن. قضیه این بوده این بنده خدا چند سال پیش وضع خوبی داشته ولی از بد روزگار میزنه و ورشکست میشه، زنش هم دوام نمیاره و ولش میکنه و میره. این هم طاقت نداشته و افسرده میشه. چون کار و کاسبی هم نداشته آب و برق و گاز خونه رو قطع میکنن و تمام این سالها توی زیرزمین اون خونه زندگی میکنه. به هرکس هم که قصد دخالت تو زندگیش داشته باشه و وارد خونهاش بشه، حمله میکنه.
بنا به روایت مغازهدار کل قضیه همین بود! هیچ جا هم نتونستم گزارش تلویزیون رو پیدا کنم، تو اینترنت هم هیچ چیزی در این زمینه ندیدم. برای همین نوشتمش تا اگه یه زمانی کسی «خانه ارواح و اجنه مشهد» رو سرچ کرد، اصل موضوع رو اینجا پیدا کنه. راست و دروغش هم گردن اونایی که بهم گفتن!
***
بهانهای شد که بعد از مدتها اینجا چیزی بنویسم، عکس هم تزئینی است و برای اینکه توهینی به کسی محسوب نشه و پس فردا شاکی پیدا نکنم، آدرس و عکسهای اون خونه رو هم محفوظ نگه میدارم!
میگفتن تو این خونه یه زن و شوهر و بچه کوچیکشون زندگی میکردن که زن و بچه تو یک تصادف میمیرن و مرده از اون روز میزنه به سرش و کمکم با اجنه و ارواح رابطه پیدا میکنه و حالا هم تو اون خونه زندگی میکنه! آخرهای شب بود و هم حس کنجکاوی و هم حس ترس داشتیم. نیم ساعتی تو کوچه پسکوچهها گشتیم. گفته بودن نشونی خونه اینه که همه همسایهها خونههاشون رو فروختن و فرار کردن! یکی هم میگفت یک ماشین لباسشویی سالهاست دم دره و تا نصفه رفته تو زمین و حتی شهرداری هم نتونسته برش داره! داشتیم به این نتیجه میرسیدیم که قضیه واقعا شایعه است و یک هیجان اساسی رو از دست دادیم که دیدیم اون موقع شب یه مادر و دختر از راه رسیدن و میخواست وارد خونهشون بشن. یکی از بچهها از ماشین پیاده شد و رفت ازشون سوال کنه، دیدیم با یه حالت وحشتزده برگشت و سوار ماشین شد، گفت قضیه راسته و خونه هم تو این کوچه بغلیه!
بالاخره پیداش کرده بودیم، یواش یواش داخل کوچه شدیم و رفتیم تا بالاخره به اون خونه رسیدیم... یک خونه کوچیک که زیرزمین داشت و چند تا پله میخورد که وارد طبقه اصلی بشی. درش باز بود و جلوی راه پلهها هم یک ماشین لباسشویی بود! شیشه پنجرهها که رو به کوچه بودن شکسته بودن و پردههای تور هم کثیف و پاره از پنجره بیرون اومده بودن، نمای خونه هم حسابی خراب شده بود، درست مثل خونههای متروک. داخل خونه کاملا تاریک بود و همین که در و پنجرهها باز بودن ولی داخل خونه دیده نمیشد، یه حس بدی بهمون میداد. اعتراف میکنم که واقعا جا خورده بودم، بقیه هم حسابی ترسیده بودن، یکی از بچهها خواست پیاده بشه و بره تو خونه که جلوش رو گرفتیم و بالاخره در رفتیم!
بحث حسابی بالا گرفته بود. داداشم همراهمون نبود و وسوسه شد که بره ببینه. با چند نفر دیگه رفت و وقتی برگشت، رنگش پریده بود. گفت خود مرده رو هم پشت پنجره دیدن و باهاش حرف زدن ولی انگار نه انگار که صدای اینا رو میشنیده و جوابی بهشون نداده. مساله جالب این بود که کوچه پر بود از ماشینهایی که توش دختر و پسرهای جوون اومده بودن تا مثل ما خانه اجنه رو ببینن!
فرداش شد ولی زیر بار نرفتم و گفتم باید برام روشن بشه که اصل قضیه چیه. رفتم از سوپری محل پرسیدم. حسابی خندهاش گرفت و گفت که اتفاقا گزارش پنج از من هم پرسیده بودن. قضیه این بوده این بنده خدا چند سال پیش وضع خوبی داشته ولی از بد روزگار میزنه و ورشکست میشه، زنش هم دوام نمیاره و ولش میکنه و میره. این هم طاقت نداشته و افسرده میشه. چون کار و کاسبی هم نداشته آب و برق و گاز خونه رو قطع میکنن و تمام این سالها توی زیرزمین اون خونه زندگی میکنه. به هرکس هم که قصد دخالت تو زندگیش داشته باشه و وارد خونهاش بشه، حمله میکنه.
بنا به روایت مغازهدار کل قضیه همین بود! هیچ جا هم نتونستم گزارش تلویزیون رو پیدا کنم، تو اینترنت هم هیچ چیزی در این زمینه ندیدم. برای همین نوشتمش تا اگه یه زمانی کسی «خانه ارواح و اجنه مشهد» رو سرچ کرد، اصل موضوع رو اینجا پیدا کنه. راست و دروغش هم گردن اونایی که بهم گفتن!
***
بهانهای شد که بعد از مدتها اینجا چیزی بنویسم، عکس هم تزئینی است و برای اینکه توهینی به کسی محسوب نشه و پس فردا شاکی پیدا نکنم، آدرس و عکسهای اون خونه رو هم محفوظ نگه میدارم!
اشتراک در:
پستها (Atom)