آبان ۰۵، ۱۳۸۷

يكشنبه، 5 آبان 87

جلسه بازجويي
بازپرس: چرا اين كار رو كردي؟
متهم: من بدون حضور وكيلم صحبت نمي كنم.
بازپرس: بهت مي گم چرا اين كار رو كردي؟ حرف بزن!
متهم: من يك كلمه ديگه بدون حضور وكيلم حرف نمي زنم.
بازپرس: اين مسخره بازي ها رو بذار كنار. بگو چطوري اين كار رو انجام دادي؟
متهم: به وكيلم خبر بدين بياد. من بدون وكيلم حرف نمي زنم.
بازپرس: خفه شو. دارم ازت سوال مي كنم. بايد جواب بدي.
متهم:...
بازپرس: اين اداها مال تو فيلم هاست، حرف بزن.
متهم:...
بازپرس: خيلي خوب. اين تلفن. به وكيلت خبر بده تا بياد.
متهم:...
بازپرس: مگه با تو نيستم؟ يالا.
متهم: من وكيل ندارم.
بازپرس: يعني چي؟ پس چرا هي مي گي بايد وكيلم بياد؟
متهم:...
بازپرس: ما رو مسخره كردي؟
متهم:...
بازپرس: پس ما برات وكيل تسخيري مي گيريم. تا وقتي يكي حاضر بشه و بياد وكالت ات رو به عهده بگيره، تو همين جا بازداشتي.
متهم: من وكيل تسخيري نمي خوام.
بازپرس: يعني چي؟
متهم: يعني من وكيل خودم رو مي خوام.
بازپرس: تو كه مي گي وكيل نداري!
متهم: درسته.
بازپرس: چرا چرند مي گي؟!
متهم: من يك كلمه ديگه بدون حضور وكيلم حرف نمي زنم.
بازپرس:...
بازپرس: نگهبان... نگهبان... بيا اين رو ببر.
متهم: من بدون حضور وكيلم جايي نمي رم.
بازپرس: گم شو بيرون. نگهبان، اينو از جلوي چشم من دور كن. آزادش كن بره. فقط از من دورش كن. ديوونه ام كرد...
متهم: من بدون حضور وكيلم از جام تكون نمي خورم!
***
«دخترك» رو بچه بلاگرهاي خيلي قديمي مي شناختن. از شيراز بود. نوشتم كه عروس شده. نوشتم كه بچه دار شده و... هفته پيش با همسرش و پسر قشنگش از تهران اومده بودن خونه ي ما! تو مدتي كه خونه ي ما بودن من و كيميا ديوانه وار عاشق پسرش شديم... الان هم آنچنان دلم براي «متين» تنگ شده كه نگو... ازش اجازه مي گيرم و عكس پسر گلش رو مي ذارم اينجا. كي ممكن بود كه يه زماني فكر كنه دخترك و همسرش و پسرش، بيان خونه ي ما؟ زماني كه بهم كيميا خانوم رو معرفي كرده بود... واي... دنيا چه چيزهايي بهمون نشون مي ده كه حتا تصور آينده اش هم برامون محاله...
دخترك و همسرش، وقتي كه رفتن، شبش فهميديم كه چقدر خجالت مون دادن... از اينجا هم ازشون نهايت تشكر خودم و كيميا رو اعلام مي كنم و مي گم قربون متين برم من...!
***
حالم به هم مي خوره وقتي كامران نجف زاده ژست هاي «مكش مرگ ما» مي گيره، اشك تو چشم هاش جمع مي كنه، بغض مي كنه، لب ورمي چينه، نيمرخ به دوربين مي ايسته، صداش رو مي اندازه تو گلوش و مثلا گزارش مي ده.
حالم بيشتر به هم مي خوره وقتي با پول بيت المال ميره نيويورك و تو برادوي و هارلم و سازمان ملل و... عشق و كيفش رو مي كنه و بعد از مردم آمريكا مي پرسه ايران رو مي شناسيد؟ بدبختي هاي آمريكا رو نشون مي ده ولي نمياد تو كوچه پس كوچه ها و حتا حاشيه خيابان هاي اصلي پايتخت ايران تا فقر و نكبت رو گزارش كنه.
حالم از اداهاي كامران نجف زاده بهم مي خوره. وقتي كه پاچه هاي احمدي نژاد رو مي گيره تو بغلش و ده انگشتي مي خوارونه!
***
پرسپوليس، سپاهان رو له كرد. ماشالاه داره راه مي افته و خل مي كنه. ايول به همشهري خودم، نيكبخت، هرچند كه هنوز خيلي ازش خوشم نمياد!
***
* ني ني سايت. يه سايت خوب براي مادران كه در مورد ني ني هاشون توش بنويسن و بخونن. (امان از دست دخترك كه با بچه اش، ما رو حسابي هوايي كرده...!)
* وبلاگ حسين مداحي. جالبه. بدون شرح!
* فرند فيد رو از دست ندين! اين هم صفحه من تو فرند فيد كه مي تونين از اين بغل اكسير هم بخونين. واقعا اعتياد آوره، يك ماهه كه دارم خودمو مي كشم! شما هم امتحان كنين، مطمئن باشين با يك بار مصرف معتادش مي شين!
***
گفته بودم تو شيراز يكي ديگه از داداش هاي امام رضا (عليه السلام) هم هست كه اسمشون «سيد علا الدين حسين» هست. شيرازي هم بيشتر از شاهچراغ به ايشون ارادت دارن. تا جاييكه پشت نصف ماشين هاشون اسم اين آقا رو نوشتن! مقبره اين آقا هم به آستانه معروفه كه به لهجه شيراي بهش مي گن: «آسونه» با تشديد سين!
يهويي دلم هواي شيراز رو كرد و ديدم اين عكس رو بذارم بد نيست. روزي كه رفته بوديم، بچه هاي يه راهنمايي رو هم آورده بودن براي جشن تكليف. التماس دعا

خوش باشين

۷ نظر:

ناشناس گفت...

آقا چرا ننوشتی پسرک من تو خونه شما دندون دار شد چهار دست و پا شد کلی پیشرفت های شایان توجه کرده
خواهش می کنم آقا کاری نکردیم شرمنده می فرمایید
در مورد عکس، عکس خودتونه این حرفا چیه
ای خدا اسم شیراز رو نیار دلتنگ می شم می شینم گریه می کنم هااااااااا

ناشناس گفت...

YA SHAHCHERAQ

ناشناس گفت...

"آقا چرا ننوشتی پسرک من تو خونه شما دندون دار شد چهار دست و پا شد کلی پیشرفت های شایان توجه کرده" :))
چند وقت مگه اونجا موندن ؟
چی به خورد این بچه دادین ؟
اگه خونه شما اینقدر حاجت میده یه چند روز هم ما رو مهمون کن
به این دخترک که حالا شده مادرک می گفتی به خدا متاهل شدن هیچ منافاتی با وبلاگ نوشتن نداره مخصوصا این قدیمی ها که برای ما نوستالژی بلاگی هستن

ناشناس گفت...

نوشای عزیز وبلاگ نوشتن وقت می خواد تمرکز می خواد انرژی می خواد و یک همسر پایه که هی نگه انقدر امار زندگی منو تو اینترنت share نکن خلاصه که خواهر وبلاگ نوشتن ...
ما سه روز خونه آقای اکسیر مزاحم بودیم منتها کوچولوها معمولا روز به روز کاری جدیدی می کنن

ناشناس گفت...

سلام منم از این کامران نجف زاده بدم میاد.ضمنا یک نکته ی انحرافی!پسرا مگه تو دبیرستان مکلف نمی شن؟15 سال میشه اول دبیرستان دیگه.راستی شما از کجا فهمیدین اینا راهنمایی هستن؟

ناشناس گفت...

سلام.سیاوش قمیشی جدید رو شنیدین؟اگه نشنیدین حتما گیرش بیارین.جنگل بدون ریشه ش خیلی قشنگه.گفتیم شما این همه در زمینه ی اطلاع دادن ها به گردن ما حق دارین ما هم یه حرکتی بکنیم!

ناشناس گفت...

salam dooste azizam
faghat inke mikhastam begam shahecheragh va astoone yeki nistan, 2tan
ok.