مرداد ۲۴، ۱۳۸۸

به خاطر دو قطره اشك

سلام
از روز اول مي دونستم كه ازدواج با كسي كه از دو شهر مختلف باشن آسون نيست. تقريبا تمام مشكلاتش رو مي دونستم ولي گفتم با همكاري و همفكري هم مي ريم جلو. خدا رو شكر مي كردم (و هنوز هم مي كنم) كه همسري پيدا كردم كه بينهايت عاقل و فهميده است و علاوه بر اون قدرت بسيار بالايي داره و مي تونه با مشكلات بجنگه و پيروز بشه.
تا امروز صبح اينقدر عميق به ازدواج از دو شهر مختلف فكر نكرده بودم...
ده روزي مي شد كه پدر و مادر خانومم اومده بودن مشهد و خونه ي ما. خيلي خوب بود، مخصوصا اينكه مادرش براي اولين بار بعد از عروسي مون اومده بود. همه چيز خوب بود و خوش مي گذشت تا امروز صبح زود كه رفتن طرف شيراز...
وقتي مامن و باباش از زير قرآن رد شدن و من كاسه ي آب رو ريختم پشت ماشين شون، دو قطره اشك تو چشم هاي خانومم ديدم كه حتا به گونه هاش نرسيدن و اونا رو فرو خورد...
امروز فهميدم كه چقدر كار سختي انجام داديم با ازدواجمون... نمي دونم چه جوري ازش تشكر كنم به خاطر اينهمه گذشتي كه توي اين چند سال كرده و اين سختي رو (علاوه بر بقيه سختي هاي زندگي مون) تا حالا تحمل كرده و بروز نداده...
اينو نوشتم تا بهش بگم كه قدر خودش و زحمت هايي كه مي كشه رو مي دونم
همين

مرداد ۰۵، ۱۳۸۸

زمانه ي اضداد

سلام. عيدتون مبارك. دوست داشتم توي همچين روزي بنويسم، حيف كه وقت كمه. فقط مي تونم عيد رو تبريك بگم و دعا كنيم كه هرچه زودتر چشممون به جمال آقا (عجل الله تعالي فرجه الشريف) روشن بشه و نور عدالت، دنيا رو در بر بگيره.
براي گرفتن عيدي از اكسير، روي اين لينك كليك كنيد
***
سي و يك سال پيش كه مردم ريختن توي خيابانها و انقلاب كردن، مردها با كراوات بودن و خانومها بدون حجاب و با پالتوي كوتاه. بعد حالا نماز خوندن دخترها با مانتو و پسرها با تيشرت و شلوار لي، دقت كنين: نماز خوندن، نماز جمعه(!) معصيته!؟

خوش باشين و التماس دعا
اگر كامنت خراب بود از اين لينك استفاده كنيد

تیر ۲۸، ۱۳۸۸

يكشنبه، 28 تيرماه هشتاد و هشت

سلام. خوبين؟
عيدتون مبارك. كاش هميشه عيد باشه و دلها خوش و لبها خندان و غمي نباشه و همه چيز رو به راه و بدون دغدغه و فكر و خيال و توهم و همه با هم دوست باشن و بخندن و گل بگن و گل بشنون و ناز باشن و ناز بكشن و ناز كنن و همه جا سبز باشه و همه برن نماز جمعه و ... خلاصه همه چيز خوب باشه. چرا بايد هميشه همه بد باشن؟
***
دوستان شيرازي زحمت كشيدن و چند گالن عرقيات شيراز فرستادن. براي اينكه ممكنه اون دنيا از نوشيدني هاي بهشتي چيزي نصيب مون نشه، همين دنيا مي خوريمشون: يك ليوان عرق نسترن با يك ليوان عرق بيد مشك و چهار ليوان آب رو با هم مخلوط مي كنيم، اگر شربت كم شيريني دوست دارين سه قاشق غذا خوري شكر وگرنه بيشتر هم بهش اضافه مي كنيم. بعد از اينكه تو يخچال حسابي سرد شد، بهترين دواي رفع عطش در اين روزهاي گرمه. نوش جان
***
خدا نبخشه مخترع بخار شور رو. همينجوري ديگه، حيف پول و آب و برقي كه براش حروم بشه. يه وقت گول نخورين برين بخرين ها! البته اگه هنوز گول نخوردين...!
***
داره كم كم شيمي درماني مادرم تموم ميشه. دو جلسه ديگه مونده. بعد نوبت برقه. يه ماه پيش مامانم و خانواده رو راضي كردم كه تا قبل از ريختن موهاشون، سرشون رو ماشين كنيم. خوب كاري بود، هم ريختن موها رو نمي ديدن و هم يه دفعه كار تموم شد و عادت كرديم. كم كم داره ابروها و مژه ها هم مي ريزه. انگشت ها و ناخن شون هم داره رنگ عوض ميكنه و تيره ميشه. تا چهل و هشت ساعت بعد از هر جلسه شيمي درماني هم خيلي بدحال و كسل هستن. خدا رو شكر كه روحيه داره. خدا رو شكر كه درمان داره خوب پيش ميره. خدا رو شكر كه دوستهاي خوبي داشتيم كه تنهامون نذاشتن. براي همه چيز خدا رو شكر مي كنيم، هزار هزار مرتبه...
***
نمي دونم چرا نود و هفت درصد كارمندهاي بانك به پرينتر ميگن چاپگر؟ بانك مركزي بخشنامه صادر كرده؟!
***
با تشكر از كارخانه فرمند به خاطر توليد شكلات صبحانه و ريختن اون در ليوان هاي مخصوص. تا الان به علت علاقه مفرط كيميا خانوم به اون نوع شكلات (البته تك رنگش فقط) تقريبا دو دست ليوان جور كرديم! خوبيش اينه كه براي دم دستي استفاده مي كنيم و اگر هم بشكنه دلمون نمي سوزه. خلاصه ممنون آقاي فرمند
***
فارسي را پاس بداريم: اپي ليدي = پشم چيني!
***
خوش به حال كردها كه مي تونن تو تابستون از اون شلوارهاي كردي بپوشن كه توش باد رفت و آمد ميكنه و حسابي خنك ميشه! داداشم آموزشي اش كرمانشاه بود و سوغاتي يه شلوار كردي اصل برام آورد، خيلي حال ميده، كاش ميشد تو خيابون هم پوشيدش!
***
يكي ديگه از دلايل علاقه من به فصل تابستان اينه كه نماز ظهر دير قضا ميشه. يعني بعضي روزها كه خيلي خسته و گرمازده از سر كار ميري خونه، مي توني ناهار بخوري، يه چرتي بزني، بيدار بشي و يه چاي بخوري و بعدش با فراغ بال و بدن راحت و ذهن آسوده نماز ظهر و عصر رو بخوني!
***
اون زمانهاي قديم كه تلويزيون مي ديدم، يه تبليغي بود كه عين اين جمله رو مي گفت و من هميشه بعدش غش مي كردم از خنده: بادام زميني «بو داده» مزمز، داراي نشان «ايمني» و سلامت!
***
حديث قدسي اين بار هم به مناسبت مبعث پيامبر (صل الله عليه وآله) است:
خداي برترين در شب معراج خطاب به پيامبرش فرمود:
من محمودم و تو محمد، از نام خويش نامت را برون كشيدم. هركس با تو پيوند خورد، با من پيوند مي خورد و هركس از تو روي برتابد، سركوبش مي كنم. به سوي مردمان فرود آي و بدانان بگو كه چگونه تو را بزرگ داشتم و من پيامبري بر نينگيخته ام مگر وزيري برايش گماشته ام و تو پيامبر مني و علي وزير توست.
سالها از رفتن عيسي (عليه السلام) به آسمان مي گذشت و پيامبري نيامده بود. كعبه به خداوند شكايت كرد كه: «بار پروردگارا! زائران من بسي اندك شده اند!» خدا فرمود:
ديري نمي پايد كه نوري ديگر بر مردمان فرو مي فرستم؛ مردماني كه مشتاق تو هستند؛ همان سان كه بره ها مشتاق ميشانند و براي تو آغوش مي گشايند؛ همان گونه كه زنان براي مهر شوغر آغوش مي گشايند.
***
دم غروب، مقبره خيام، نيشابور. چند وقت پيش بزرگداشتش بود.

خوش باشين هميشه. به اميد ديدار. التماس دعا

خرداد ۲۶، ۱۳۸۸

بدون تيتر! بيست و ششم خرداد هشتاد و هشت

سلام. خوبين؟
چند روزي طول كشيد تا از اون حالت بهت و حيرت بيرون بيام. الان هم هيچ حرفي به زبونم نمياد كه بنويسم. منتظرم تا به خاطر همين چند پستي كه تا حالا نوشتم هم به زودي ف ي لت ر بشم. اگر اتفاق خاصي هم نيفته، تا مدتي اينجا نمي نويسم تا ببينم اوضاع چه جوري ميشه.
اين پست فقط براي عذرخواهي نوشته شده، عذرخواهي از كساني كه به خاطر حرف هاي من رفتن و راي دادن. كساني كه سالها راي نداده بودن و من مجبورشون كردم برن و راي بدن.
خودم به هيچ وجه پشيمون نيستم از اينكه راي دادم و از اينكه به ميرحسين موسوي راي دادم، ولي مي دونم كه اكثريت راي دهنده ها از راي دادن پشيمون شدن. من هم ديگه با هيچ شرايطي در هيچ انتخاباتي شركت نخواهم كرد.
اگر خواستين عضو خبرنامه اكسير بشين. يا عضو خوراك خوان اكسير. و يا در توئيتر آيدي exirرو فالو كنين، البته الان كه فيلتر شده! در روزهاي آينده هيچ چيزي بعيد نيست!
حالم از تلويزيون و راديو به هم مي خوره، روزنامه اي ديگه نمونده، اسمس قطعه، اينترنت هم كه سرعتي نداره و سايتها فيلتر شدن و هيچ جايي نميشه تصوير اميدوار كننده اي ديد.
خيلي اوضاع ناجوره... با اين عكسها و فيلمهايي كه مي بينم و خبرهايي كه مي شنوم... خدا به خير بگذرونه... چرا كار به اينجا كشيد؟ چرا گذاشتن اينجوري بشه...؟
فعلا حال و حوصله نوشتن ندارم. گاهي توي توئيتر حرف دلم رو مي زنم، اون بغل سمت چپ ديده ميشه...
مواظب خودتون باشين
دعا كنين براي به خير گذشتن اوضاع ايران عزيز
التماس دعا

اگر براي كامنت گذاشتن مشكل داريد، از اين لينك استفاده كنيد.

خرداد ۲۰، ۱۳۸۸

هفت توصيه براي روز راي گيري

سلام. ديگه حتما تا اين لحظه (عصر چهارشنبه، بيستم خرداد) تصميم تون رو براي راي دادن يا ندادن يا به كي دادن گرفتين!؟ قصد سفارش و تبليغ ندارم، به اندازه كافي اين روزا همه گفتن از اين چيزا! چند نكته رو يادآوري مي كنم كه اگر خواستين راي بدين، بهتره رعايت كنين:
1- مسجد يا مدرسه فرقي نداره، اتفاقا به نظر من مسجد با توجه به تقدسش خيلي بهتره براي راي دادن! حواستون باشه كه اين روزا بعضيها مي گن برين مدرسه ها، گوش نكنين! چون اينجوري راي ها تقسيم ميشه و دست بعضيها براي بعضي كارها (خداي نكرده!) باز ميشه! حتا اگه مي تونين نصف خانواده برين مسجد و نصف ديگه برين مدرسه.
2- وقتي وارد حوزه راي گيري ميشين هيچ علامت كانديدايي با خودتون نبرين، نه دستبندي، نه پرچمي، نه عكسي و نه هيچ چيز ديگه. حتا سعي كنين اگه به ماشين تون هم اين چيزا رو زدين، نزديك در ورودي حوزه پارك نكنين. اينجوري جلوي بهانه جويي خيلي ها گرفته ميشه.
3- حتما حتما با خودتون خودكار ببرين. بهتره خودكار آبي باشه. كار از مهم كاري عيب نمي كنه!
4- سعي كنين صبح زود برين. ممكنه يك كم تو صف معطل بشين ولي بهتر از اينه كه بگن برگه تعرفه راي تموم شده!
5- اگه به مذهب اعتقادي دارين، نيت كنين و از خدا كمك بخواين. به اميد خدا يه كار خوب داريم انجام ميديم.
6- از اين فرصت باقي مونده استفاده كنين و دوستان و اطرافين تون رو به راي دادن دعوت كنين. حتا اگه زورتون ميرسه دستشون رو بگيرين و به زور ببرين پاي صندوق!
7- و توصيه آخر كه از همه مهمتره: اسم كانديداتون رو بدون هيچ پيشوند و پسوندي، خوش خط بنويسين. نه آقا مي خواد، نه سيد، نه مهندس و... فقط بنويسين: ميرحسين موسوي!
يا حسين
خوش باشين و سبز
التماس دعا
پينوشت: الان ديدم ابراهيم نبوي هم تو صفحه فيس بوك اين چيزا رو نوشته!

اگر براي كامنت گذاشتن مشكل داريد، از اين لينك استفاده كنيد.

خرداد ۱۸، ۱۳۸۸

نامه اي به آقاي دكتر محمود احمدي نژاد

سلام آقاي احمدي نژاد. من يك ايراني هستم كه نه ادعاي روشنفكري دارم و نه ادعاي مذهبي بودن. زياد وقت تان را نمي گيرم، فقط يك خواهش از شما دارم و اگر شما به اين خواهش من جواب مثبت بدهيد، نه تنها خودم، بلكه قول مي دهم تمام اقوام، دوستان و آشنايانم را هم مجبور كنم به شما راي بدهند.
شما فقط به من قول بدهيد كه اين سه خصلت خود را ترك كنيد، نامرد هستم اگر براي شما تا آخرين قطره خونم تبليغ نكنم: دروغگويي، رياكاري و جاه طلبي! همين سه خصلت زشت را از خود دور كنيد تا من هواخواه شما بشوم.
...حيف كه نمي توانيد و مردم هم فهميده اند...
راه رفتن با تيشرت و شلوار ورزشي جلوي دوربين و علفهاي باغچه را كشيدن و نردبان و پرده مندرس نشان دادن، تربچه از خاك بيرون كشيدن، استفاده از اشك دختر شهيد، آمار دروغ و وارونه نشان دادن اوضاع، حتا دختر بدون روسري نشان دادن و... در شان يك رييس جمهور نيست، چه رسد كه براي جمع كردن راي باشد...
زياده عرضي نيست
خدا همه ي ما را از شر رذايل در امان نگه دارد
پينوشت: سي دي «نود سياسي» رو به هر قيمتي شده پيدا كنين و ببينين! محشره

اگر براي كامنت گذاشتن مشكل داريد، از اين لينك استفاده كنيد.

خرداد ۱۲، ۱۳۸۸

براي بار چندم: موسوي يا كروبي؟


سلام.
(توضيح: اينا استدلال هاي من براي تمايز بين موسوي و كروبي است. نه جنبه علمي داره و نه جنبه سياسي. فقط و فقط نظر شخصي و دلي خود منه)
فيلم كروبي رو هم ديدم. فيلمي كه بايد اعتراف كرد كامل ترين فيلم دور اول تبليغات بود. هم به جزئيات برنامه ها اشاره داشت و هم كليات يك فيلم مستند رو داشت و هم از تمام امكاناتش براي گفتن حرفهاش استفاده كرده بود. خوشبختانه تا حالا كسي نتونسته «هنرپيشه ي حرفه اي» توش پيدا كنه، به جز كرباسچي با اشك ريختنش!
قبول دارم، از اول هم قبول داشتم كه كروبي نزديكترين عقيده رو به اصلاحات داره. درسته، اگه واقع بين باشيم بايد بگيم كانديداي اصلاحات كروبي هست، نه ميرحسين. ولي... همين ولي و اما و اگر هاست كه اينجا كار رو خراب مي كنه!
براي فرق بين ميرحسين موسوي و مهدي كروبي يك مثال كافيه:
ميرحسين معلم رياضيه. منطقي فكر مي كنه و با استدلال حرف مي زنه. هر چيزي رو كه مي گه مطمئنيم كه قبلا يا خودش يا ديگران روش فكر كردن. همونطور كه براي برنامه هاش زود تصميم نگرفت و به مرور ارائه داد. چون هر چيزي رو با استدلال اثبات مي كنه. ولي نمره هم راحت نمي ده. بايد جون به لب بشي تا بتوني ازش بيست و پنج صدم نمره بگيري! اين براي كسي كه درس خونده خوبه ولي براي شاگرد تنبل ها مصيبته! به راحتي به شاگردهاش رو نمي ده. بايد خودتو بكشي تا لبخندش رو ببيني. دريغ از يك جمله محبت آميز به شاگردها، در حاليكه تمام فكر و ذكرش ياد گرفتن درسه و اينكه بچه ها بتونن برن بالاتر.
كروبي معلم هنره. احساسي فكر مي كنه و با احساساتش حرف مي زنه. هرچيزي كه بگه مي دونيم كه خودش بهش ايمان داره ولي آيا درسته يا نه، خدا مي دونه. دوست داره همه بچه ها دوستش داشته باشن. با همه مهربونه، خوش برخورده. سر كلاسش بچه ها عشق مي كنن. با همه ي بچه ها رابطه داره، به جز اونايي كه از نقاشي كشيدن و خط نوشتن متنفرن! دلش براي بچه ها مي تپه ولي فقط مي تونه اونا رو به هنر علاقمند كنه، كار ديگه اي ازش برنمياد.
و...
مي تونين خودتون ويژگي هاي ديگه معلم ها رو به دو مورد بالا اضافه كنين. البته حرفم صد در صد و قطعي نيست، ولي به واقعيت نزديكه.
ميرحسين نمياد يه زندگي ايده آل بهمون نشون بده، يه مدينه فاضله. خودش هم گفته كه مي خواد وضع موجود رو روبه راه كنه. توقع هيچ معجزه اي ازش نداريم. اگر برنده بشه، تو چهار سالش بتونه اوضاع كشور رو به چهار سال قبل برگردونه، كلي هنر كرده، بقيه چيزا طلبمون!
ولي كروبي ميگه. هرچي به دهنش مي رسه ميگه. ميگه يه دنيايي برامون مي سازه كه از بهشت خدا (نعوذبالله) بهتر. هر گروهي هرچي بخواد، به دست مياره. ال مي كنه، بل مي كنه و... شايد اين مساله برمي گرده به روحيه ساده و ساده گيري كه داره.
ميرحسين توقعات مون رو بالا نمي بره. قولي مي ده كه مي دونه كه مي تونه انجام بده. نمي خواد از همين الان ساز مخالفت با نظام و حكومت رو بزنه. چون مي دونه امكانپذير نيست. كاري كه از دستش برمياد رو قول ميده.
ولي كروبي هر قولي ميده. شايد مي خواد دور پيش رو جبران كنه. شايد مي خواد به دايره قدرت برگرده. شايد مي خواد انتقام بگيره. شايد كساني كه دورش جمع شدن هم مي خوان به وسيله اش به جايي برسن. همون نقش نردباني كه قبلا گفتم. همونطور كه كرباسچي از حالا داره چاقوش رو تيز مي كنه.
موسوي شرايطي كه توش زندگي مي كنه رو مي شناسه. واقع بينه. تو فيلمش دخترهاي بدحجاب رو سانسور مي كنه تا بهانه دست كسي نده. شمشير رو از رو نبسته. برعكس كروبي كه به راحتي جوانهاي درحال شادي رو تو فيلمش نشون ميده. علني بد ميگه از دولت و فكر نمي كنه كه از همين الان داره سوژه دست مخالفانش ميده.
بحث طولاني نشه. كافيه براي انتخاب كانديداتون به حرف هاشون گوش بدين. به مناظره ها. به برنامه هاشون و اينكه به نظرتون حرفهاي كدوم يكي مي تونه عملي بشه.
احمدي نژاد كه چهار سال با داشتن تمام امكانات مملكت امتحان خودش رو پس داد. محسن رضايي هم كه هيچ اميدي به موندنش تا آخر نيست، چه برسه به رئيس جمهور شدنش. مي مونه كروبي و موسوي.
نمي گم كه راي بدين تا فلاني انتخاب نشه. چرا بايد اين حرف رو بزنيم؟ بايد راي بديم تا فلاني انتخاب بشه. حالا فرقي نداره كدوم يكي از اين دوتا (براي مثال مي گم فرقي نداره، چون در حقيقت خيلي فرق داره!) هركسي كه مي تونه مملكت رو بالا ببره. با دقت تصميم بگيرين.
اين رو هم در نظر داشته باشين كه يكي از شاخصه هاي رياست جمهوري كلاس و پرستيژه... اين نكته كمي نيست براي انتخاب!
من خودم ميرحسين رو بهتر از بقيه مي دونم. از اين نظر كه به حرفي كه مي زنه علاوه بر اينكه ايمان داره، توانايي انجامش رو هم داره. خود دانيد!
يه چيزي رو از دوران خاتمي ياد گرفتم و هميشه به يادمون مي مونه، اينكه نبايد انتظار معجزه از رييس جمهور داشت. و يه چيز هم خودم با تجربه بهش رسيدم كه رييس جمهور، همه كاره ي كشور نيست. اينا يادتون بمونه!
خوش باشين و التماس دعا

اگر براي كامنت گذاشتن مشكل داريد، از اين لينك استفاده كنيد.

خرداد ۰۲، ۱۳۸۸

دوم خرداد 1388- چرا ميرحسين؟

سلام. ديشب اولين فيلم تبليغاتي كانديداها كه مربوط به آقاي موسوي بود پخش شد. حس عجيبي داشتم تا ببينم چي مي خواد بگه. بعد از نيم ساعت هم دوباره يه حس عجيب ديگه داشتم. همه انتظاراتم رو برآورده نكرد ولي خيلي بهم روحيه داد. مخصوصا انتقاداتي كه مستقيم به دولت داشت. مخصوصا وقتي گفت تو اين چند سال ممنوع التصوير بوده. مخصوصا وقتي علني از اوضاع روز مملكت بد گفت و... جالب بود برام كه بعد از چهار سال در يك رسانه بزرگ انتقاد بي پروا از دولت مي ديدم. شايد بخشي از تصميمم براي راي دادن به موسوي، تا ديشب، احساسات بود و اينكه خاتمي ازش حمايت كرده. (به خاطر علاقه زيادي كه به خاتمي دارم) ولي از ديشب با چشم بازتري به موسوي نگاه مي كنم. مهمترين دليل من براي راي دادن به ميرحسين موسوي، اصلاح وضع موجوده. چون به نظرم تنها كسي كه «توانايي» اصلاح رو داره، خودشه. بگذريم از حرفهاي زيباتري كه كروبي مي زنه و مي دونيم عملي نخواهد شد؛ چون نمي ذارن عملي بشه. چه اطرافيانش كه اكثرا كارگزاراني هستن و چه... اصلا كروبي پله اي شده براي بالا رفتن كارگزاراني همچون كرباسچي و...
دلم روشنه كه موسوي راي مياره. مثل دوازده سال پيش كه همه منتظر شنيدن اسم ناطق نوري بودن ولي خاتمي اومد، حالا هم اميدوارم كه اسم ميرحسين موسوي از صندوق ها بياد بيرون.
به شرطي كه مردم بيدار بشن. كاري به تحريمي ها ندارم چون اونها خودشون رو اونقدر روشنفكر مي دونن كه به هيچ حرفي گوش نمي دن. ولي اگه يه ذره فكر كنن مي بينن كه راي دادن تو اين دوره بيشتر از هر كار ديگه اي به نفع خودشونه. بايد دنبال «راي هاي سرگردان» باشيم. كساني كه هنوز معطلن به كي راي بدن يا اصلا نمي دونن به كي راي بدن.
از طرف ديگه اين دوره انتخابات به نظر من تقابل راي شهري با روستايي شده. روستاييه كه برطرف شدن لحظه اي نيازهاش توسط دولت رو دوست داره و شهري اي كه بيشتر نگران آينده شه. پس بايد روي قشر محروم هم بيشتر كار كرد.اين جواب همون انتقاديه كه به اولين فيلم ميرحسين كردن. به نظر من ميرحسين نبايد دنبال جمع كردن راي قشر روشن و تحصيل كرده باشه، چون درصد زيادي از اونا خودشون بهش راي ميدن. بايد دنبال راضي كردن قشر ضعيف جامعه باشه.
به هرحال وظيفه سنگيني روي دوش تك تك ماست. بايد تمام تلاش مون رو بكنيم تا بتونيم راي هاي سرگردان رو براي ميرحسين موسوي جمع كنيم.
اين رو هم از ياد نبريم كه موسوي «دوم خردادي» نيست، «اصلاح طلبه» به معني واقعي كلمه. يعني دنبال اصلاح وضع موجوده و دنباله روي مطلق برنامه هاي خاتمي نيست. پس توقع آزادي هاي نيم بند دوران خاتمي رو هم نبايد ازش داشته باشيم، چون دوم خردادي نيست. به قول خودش «اصول گراي اصلاح طلبه» دقيقا!
باز هم مي نويسم. خيلي وظيفه خطيري داريم اين دوره. خوش باشين و التماس دعا

اگر مشكلي بود، براي كامنت گذاشتن از اين لينك استفاده كنيد.

اردیبهشت ۰۸، ۱۳۸۸

ريزه ميزه- 4

سلام.
چند روز پيش به دعوت يكي از همكارامون، براي عروسي داداشش رفتيم يكي از شهرستان هاي خراسان. بگذريم كه به چه مصيبتي رسيديم، چون تو جاده كاميون زده بود به كدخداي يك روستا و خرش، روستايي ها جاده رو بسته بودن و هر ماشيني كه رد مي شد رو مي زدن داغون مي كردن! آخرهاي شب رسيديم و ديديم كه به خاطر ما شام مهمون ها رو ندادن. حالا ما چهار نفر بوديم و مهمون ها دو هزار و پانصد نفر! جدي مي گم ها. بلافاصله نشستيم سر سفره و جاتون خالي يه چلو گوشت معركه زديم. سفره ها رو كه جمع كردن، ديديم ساعت داره دوازده ميشه و ما هنوز نماز نخونديم. تا اينجاش مشكلي نبود، ولي مساله اصلي اين بود كه ما شيعه بوديم و كل اون دو هزار و خورده اي نفر، سني! حالا فكرش رو بكن كه بايد جلوي اونا وضو مي گرفتيم و نماز مي خونديم! دست باز و با مهر! مهر كه پيدا نشد، هركي يه دستمالي، كاغذي چيزي پيدا كرديم و رفتيم كه دست باز نماز بخونيم. شايد ترسناك ترين نمازي كه تا حالا خونده بودم، اونجا بود! ولي به خير گذشت، تازه بعد از نماز هم همه بهمون التماس دعا گفتن و آرزوي فبولي طاعات كردن! شيعه و سني هم شيعه و سني هاي قديم. نه براي ما غيرتي مونده و نه براي بعضي از سني ها...!
***
يه خودكار پاركر اصل و قديمي از مادرم كش رفته بودم، ديدم جوهرش خشك شده، رفتم براش مغز خريدم، 2400 تومان! از كش رفتنم پشيمون شدم!
***
يه چيزي كه چند وقته برام سوال شده اينه كه تو سريال لاست، مخصوصا اون قسمت هاي اول، وقتي يه عده مي افتن تو يه جزيره بدون هيچ امكاناتي، چطور هميشه سر و صورت و حتا (گلاب به روتون) زير بغل هاشون، صاف و پاكه؟ ولي تو سريال يوزارسيف، با اينكه همه ي مردم در يكي از متمدن ترين كشورها زندگي مي كنن، ولي حالت به هم مي خوره وقتي مردها لباس بدون آستين تنشون مي كنن و دست هاشون رو مي برن بالا وزير بغل هاشون ديده ميشه! يعني به فكر آقاي سلحشور نرسيده كه يه فكري براي ازاله ي موهاي زائد آقايون بكنه!؟
***
اصلا مي خوام سر به تن فوتبال نباشه. اون از تيم ملي، اون از تيم هاي باشگاهي، اون از پرسپوليس، ابومسلم، پيام، اه اه اه... تو رو خدا بيخيال فوتبال بشين، بچسبين به همون كشتي كه به قول خودتون ورزش اصيل ايرانيه. ما رو چي به فوتبال؟ شديم مضحكه عالم و آدم با اين تيم هامون. بي غيرت ها ميلياردي پول مي گيرن، دوزار بازي نمي كنن...
***
حسن فتحي گند زد با اين آخري كه براي سريال «اشكها و لبخندها» درست كرد. قسمت هاي اول فكر مي كردم كه با يك سريال پر و پيمان و قرص و محكم طرفيم ولي قسمت هاي آخرش حسابي تو زرد از كار دراومد. حيف اون بازيگرها و اون ديالوگها.
***
يك بازي پازل خيلي جالب كه كم كم سخت ميشه. به نوعي اعتيادآور هم هست! تجربه اش كنيد.
***
زماني كه پدر بزرگم (خدا رحمتش كنه) جوون بوده، يه دوره ي قرآني رو با چند نفر ديگه راه مي اندازن، الان هم هنوز پابرجاست و بابام يكي از گردانندگانشه. از وقتي كه بچه بودم و هر هفته مي رفتم به اين دوره، يه عده مردهايي كه اون زمان جوان بودن مي اومدن و قرآن مي خوندن. تا حالا كه همه شون پير شدن. ولي چيزي كه جالبه اينه كه هنوز كه هنوزه، بعد از اينهمه سال، اينا نمي تونن يه خط قرآن رو بدون غلط بخونن! يعني هربار كه مي رم تو اين جلسه، خسته مي شم از بس استاد جلسه از اينا ايراد مي گيره و اينا نمي تونن درست و بي غلط بخونن! خيلي اين قضيه برام جالبه!
***
گاهي دلم براي اون خش و فش هاي مودم دايال آپ تنگ ميشه... دوراني داشتيم ها!
***
جمعه پيش با علي و ياسر و عيالات رفتيم بيرون. جاتون خالي. يه ييلاقي نزديكه مشهد هست به اسم ازغد كه خود روستايي هاش بهش مي گن «زغي». خانواده ياسر اونجا باغ داشتن. يعني يه باغ بدون حصار بود. خيلي خوش گذشت. فوق العاده بود. طبيعت و آرامش و آب و هوا و همه چيزش يك طرف، اينكه اونجا يه چشمه آب بود و يه كلبه كه توش «توالت» بود، يه طرف! به نظر من اون توالتش به صد تا ويلا و هتل و... مي ارزيد! اين يك نما از روستا، كم كم بقيه اش رو هم مي ذارم اينجا.
اولين باري كه چند سال پيش علي و ياسر و بقيه بچه هاي وبلاگي رو ديدم، اصلا فكر نمي كردم كه اين دوستي اينقدر دوام داشته باشه و بچه هاي وبلاگي مشهد، بشن جزو بهترين دوستهام و رفت و آمد خانوادگي با هم داشته باشيم... يادش به خير

***
يه وبلاگ هست كه بدون استثنا تمام پست هاش رو خوندم. از وقتي ديدمش، حتا آرشيوش رو هم خوندم. گيس طلا. خيلي قشنگ مي نويسه. از دست ندينش.
***
اينم كه ديگه شرح نمي خواد: پروژه توزيع آب سد دوستي، موسوم به قمر بني هاشم (ع)!
خدا خيرشون بده كه مي خوان مثل اون حضرت آب رو به ما مشهدي ها برسونن تا خداي نكرده از تشنگي شهيد نشيم! ولي اين وسط كي شمر و يزيده و نكنه سرانجام طرحع نعوذبالله، مثل سرانجام قمر بني هاشم بشه!؟

***
خوش باشين و التماس دعا

فروردین ۲۹، ۱۳۸۸

پست ريزه ميزه 3

سلام. معذرت كه دير اومدم. نمي دونم اين بلاگر چش شده بود كه نمي ذاشت دست به چيزيش بزنم! الان هم هنوز نتونستم قالب عيد رو عوض كنم. معذرت به هر حال.
پي نوشت: الان فهميدم مشكل از كجا بود، حل شد.
***
نمي دونم چرا از وقتي مدرسه مي رفتم، بعد از تعطيلات عيد دوست نداشتم كه لباس هاي نو ام رو بپوشم. خجالت مي كشيدم. براي همين يا قبل از عيد چند روزي مي پوشيدم و مي رفتم مدرسه يا صبر مي كردم بعد از عيد چند هفته بگذره و بعدش اونا رو بپوشم. نمي دونم شايد به خاطر اعتماد به نفس پائينم بود يا شايد هم به خاطر اينكه تو مدرسه هاي نمونه دولتي درس مي خوندم و اوضاع مالي همكلاسي هام خوب نبود... ولي خيلي سخت بود ها...
***
اگر سازندگان لاست همينجوري پيش برن و هي اوضاع رو بغرنج تر و پيچيده كنن، من ديگه نمي بينمش ها! گفته باشم، بعدا ناراحت نشن كه چرا نگفتم! اعصابم خورد شد از بس خر تو خر شده. (گلاب به روتون). الان دارم با قسمت هاي به روزش پيش مي رم و بيشتر گيج ميشم.
***
موي فِر مُد شده با ناخن كوتاه؟ يا مد بوده؟ به هرحال خيلي بهشون مياد. (دخترهاي تو كوچه و خيابون رو ميگم!)
***
يوزارسيف رو به همسرش: دردي بزرگ در سينه دارم.
همسرش: سرورم بهتر است يه سينوهه جهت ماموگرافي مراجعه كنيد.
واقعا خوب شد همسر يوزارسيف اين حرف رو نزد. تو اين سريال هيچي بعيد نيست. يعني به نظر من برنامه عمو قناد جذابتر از سريال يوزارسيف هست و عموهاي فيتيله اي بهتر از بازيگران سريال يوسف بازي مي كنن! اونم از شاهكار سريال كه پادشاه مصر با زنش پا شدن از اون سر كشور اومدن تا زليخا رو براي يوسف، جلوي زنش، خواستگاري كنن! واقعا كه...
***
در بيشترين حد چاقي خودم به سر مي برم. نصف شلوارهام اندازه ام نيستن. به علاوه اينكه موهام هم سفيد ميشن و هم مي ريزن. چرا خوب؟ من هنوز جوونم... خودم به كنار، خانومم چه گناهي كرده كه منو بايد تحمل كنه؟ از همين فردا رژيم غذايي و درمان ريزش موهام رو شروع مي كنم. حالا فردا نشد، شنبه هفته ديگه يا حداكثر چهارشنبه، پنجشنبه ديگه. خوبه؟
***
يكي از بزرگترين پارادوكس هاي عمرم رو دارم با چشم ميبينم: مسعود ده نمكي شده آدم فرهنگي و روشنفكر! اگر بميرم هم نمي رم سينما و اخراجي هاي 2 رو ببينم. صبر مي كنم تا سي دي اش (چه بهتر اگه غيرمجازش باشه) بياد و تو خونه ببينم تا پول كمتري بره تو جيب اين آدم.
***
چلاق بشم اگه اين پاراگراف رو از خودم درآورده باشم. عين همين تو تلويزيون شنيدم:
«در مسابقات بين المللي قهرماني جهان شركت كردم و در وزن منهاي سي (30) كيلوگرم برنده مدال طلا شدم.»
يه نونهال تكواندوكار اينو تو مصاحبه اش گفت! تا قبل از اينكه برم جلوي تلويزيون و چهره اش رو ببينم فكر كردم برنامه ي طنزه!
***
اگه گفتين شباهت هاي علي دايي و مهران مديري چيه؟ درسته، هر دو تاشون به يك منبع قوي قدرت وصل هستن، ثروت هر دوتا از پارو بالا ميره و هر دو امسال گند زدن! علي دايي با مربي گري اش و مهران مديري هم با سريال مزخرف مرد دو هزار چهره!
***
فروردين تولد الهام و متين خانش بود. با تاخير اين دو ولادت باسعادت رو به خانواده ي سه نفري شون تبريك مي گم! ايشالا سالهاي سال با هم خوش و خرم باشن. عكس از زماني كه متين اومده بود مشهد و گويا از ديدن ما خيلي ذوق زده شده بود!

***
عكسي از سفره هفت سين ما كه به علت خرابي بلاگر نتونستم تا حالا آپلودش كنم. خودمون كه خيلي خوشمون اومد ازش:

***
مادرم يك هفته است كه شيمي درماني رو شروع كرده. حالش خيلي بد شده. چاره اي نيست، عوارض شيمي درماني هميناست. خواهش مي كنم دعا كنين.
خوش باشين و التماس دعا

فروردین ۰۷، ۱۳۸۸

پست اختصاصي- تولد نوشا


نوشا خانوم،
تولدت مبارك. اميدواريم كه سالهاي سال خوش و خرم و خندان، بهار رو ببني و تولد بگيري و ما رو هم دعوت نكني، از ترس اينكه بيايم بخوريم، كيك تولدت رو!
اين عكس رو خودم گرفتم، شقايقي كه از دل سنگ اومده بيرون. مثال نابي از اميد به زندگي...
خوش باشي
اكسير و كيميا
هفت فروردين هشتاد و هشت

فروردین ۰۱، ۱۳۸۸

پست ريزه ميزه 2

سلام. خوبين؟ دوباره عيدتون مبارك. ايشالا كه تا حالا بهتون خوش گذشته باشه و از اين به بعد هم بيشتر خوش بگذره.
***
خوب چيكار كنم خاتمي انصراف داد؟ به زور كه نميشه كسي رو مجبور به رئيس جمهور شدن كرد. وقتي شنيدم كانديدا شده هم خوشحال شدم و هم ناراحت. وقتي هم ديدم انصراف داده هم ناراحت شدم و هم خوشحال. خداييش دلايل انصرافش قانع كننده بود. ببينيم ميرحسين موسوي چيكار ميكنه. فعلا كه براي راي آوردن ميرحسين تلاش مي كنيم. تا ببينيم چي ميشه.
***
بايد اعتراف كنم كه در لحظه تحويل سال، منتظر شنيدن صداي توپ و گفتن اين جمله «آغاز سال يكهزار و سيصد و هشتاد و هشت خورشيدي» و اون آهنگ معروف دي ديدي ري... (!) هستم. ولي چند ساله كه تلويزيون از همين لذت كوچيك ما رو محروم مي كنه. احترام دعا و قرآن و اذان به جاي خود، لحظه تحويل سال بايد مفرح و شادي آور باشه نه اينكه روضه پخش كنن و اذان بگن و نقاره خونه حرم رو بذارن. سال تحويل امسال خيلي لوس بود تلويزيون.
***
يوسف گمگشته يا لاست يوزارسيف!
پدر: پسرم اسم برادران حضرت يوسف رو بلدي؟
پسر: بله بابا. بنجامين، سعيد، ساوير، جك، جان، هارلي، چارلي، جين، مايكل، والت، دزموند، اكو، بون!
***
قالب جديد رو با كمك فراوان دوست خوبم حكمت خام فراهم كردم. يعني ايشون لوگو رو ساخت و با ديد هنري اش رنگ هاي جديد رو پيشنهاد داد. بعد هم كه تاييد نهايي توسط كيميا خاتون انجام شد، به بهره برداري رسيد! اون سيب هم به مرور زمان گاز خورده شده ديگه. هميشه كه آدم تر و تازه نمي مونه. سيب هم تا وقتي گاز نزني كه نمي فهمي چه ميوه ي خوبيه! اينم دليل اون گاز!
***
يكي از خاصيت هاي يه «بنده خدايي»، قدم سنگين و چشم شوريه كه داره. مثلا وقتي وارد سالن كشتي ميشه در حالي كه كشتي گير ايراني در مسابقه فينال داره قهرمان جهان ميشه، يهو كشتي گير خاك ميشه و مي بازه! يا مثلا وقتي همسر يه بنده خداي ديگه اي توي بيمارستان بستريه و داره با مرگ دست و پنجه نرم مي كنه ولي حالش كم كم داره خوب ميشه، اين آقا ميره عيادت و فرداش اون همسر بنده خدا مي ميره! خيلي جالبه ها!
***
آي اينقدر بدم مياد وقتي بهم مي گن حاج آقا. خوب مرد و زن حسابي، چشماتو باز كن و تو روم نگاه كن، به من مي خوره كه حاج آقا باشم؟ يه ذره عقل و شعور هم خوب چيزيه! يادش به خير از همون ترم اول دانشگاه، همه به هم مي گفتيم «مهندس«! حالا همون هم برام بي معني و خسته كننده شده.
***
گروه آريان به مناسبت نوروز يه آهنگ جديد دادن بيرون به اسم «عيد اومد، بهار اومد». جالبه. اينم لينك دانلودش اگه هنوز كار كنه.
***
شب عيد رفتيم دو تا ماهي قرمز بخريم براي سر سفره هفت سين. بعد كه اومديم خونه ديديم توي تنگ ماهي، فايتر رو انداختيم. مجبوربوديم فايتر رو به ظرف اصليش برگردونيم تا جا براي مهمونهاي جديد باز بشه. ولي آب مونده كه كلرش از بين رفته باشه نداشتيم. به فكرم رسيد كه شيشه آب تو يخچال رو بريزم تو ظرف فايتر چون كلرش از بين رفته بود. بالاخره فايتر رو انداختم تو ظرف جديدش و مشغول ماهي هاي جديد شدم. يهو ديدم كيميا اومده ميگه فايتر مرد! نگاه كردم ديدم اومده روي آب. دست زدم بهش ديدم تكون نمي خوره. اشك تو چشمهامون جمع شده بود. هم از اينكه انگار عضو سوم خونه مون رو از دست داده بوديم هم از اينكه با خودم مي گفتم با دست خودم شب عيد اين بيچاره رو كشتم. مات مونده بودم كه چي شده، كه كيميا گفت آبش سرد بوده. يهو به فكرم رسيد كه نكنه بيچاره شوكه شده از آب سرد! آب ظرف رو فوري خالي كردم و روش آب گرم ريختم. بعد از يك دقيقه ديدم داره كم كم تكون مي خوره. يه ده دقيقه اي گذشت و ديديم كه دوباره زنده شد و شروع كرد به ورجه وورجه! حسابي شب عيد ترسوندمون! حالا يادتون باشه كه هيچوقت ماهي فايتر رو تو آب سرد نندازين!
***
همه چيز تلويزيون رو بيخيال، كلاه قرمزي رو عشق است!
***
مبادا ناراحت بشين كه ايران براي سال چندم دوباره از طرف آمريكا تحريم شد. مبادا نگران بشين كه پيام اوباما ناديده گرفته شد. اصلا خودتون رو ناراحت نكنين. چرا؟ چون ما با مجمع الجزاير كومور رابطه داريم! يكي از مهمترين كشورهاي دنيا. گور باباي آمريكا و اروپا و بقيه كشورها. مهم اينه كه به قول علي، رييس جمهورمون هربار ميره مسافرت، سر راهش هم يه توك پا ميره قمر (همون كومور) و يه خوش و بشي ميكنه و برمي گرده ايران! با چند نفر داشتيم تلويزيون مي ديديم كه چقدر باشكوه از آقاي احمدي نژاد تو كومور و بقيه كشورهاي كج و كوله و گدا- گودول استقبال مي كنن، يكي گفت اين جمعيت از كجا و چرا اومدن استقبال رييس جمهور ما؟ گفتم طفلكي ها از بس كسي آدم حسابشون نمي كنه، وقتي آقاي احمدي نژاد ميره اين كشورها، تعطيل رسمي اعلام مي كنن تا مردم بيان و تنها آدم سفيد پوست و مقام رسمي اي كه تا حالا اومده تو كشورشون رو نگاه كنن!
***
ممنون از باباي فاطمه كه از تهران زنگ زد و حال مادرم رو پرسيد و گفت كه براش دعا كرده. و معذرت كه لينكش رو از اون بغل به خاطر غيرفعال بودن وبلاگش برداشته بود. حالا دوباره گذاشتم سرجاش و مجددا ممنون.
***
اين چند روز گذشته از بس مشهد سرد شده بود، ما در حال قنديل بستن پاي سفره هفت سين حاضر شديم! بقيه ايران چه جوري بود؟ با بارون ديشب هم حسابي هواي مشهد زمستوني شد. دلم براي مسافرها مي سوزه، مخصوصا اونايي كه گوشه و كنار چادر زدن.
***
دو هفته مونده به عيد بابام برامون سبزه انداخته بود. از بس سبزه ها بلند شدن، الان ديگه وقت گره زدن شون شده! فكر كنم روز سيزده بايد محصولاتشون رو درو كنيم! حالا بعدا عكسشون رو با عكس سفره هفت سين مون براتون مي ذارم.
***
محسن حاجيلو كم بود، رفته با خودش يه وردست هم آورده. اين تيكه از ديالوگشون رو گوش كنين: (به جون خودم عين همينا رو گفتن!)
رفيق محسن حاجيلو: اين بادوم هاي بوداده خيلي خوشمزه هستن.
خود محسن حاجيلو: آره. خدابيامرز مادرم هم خيلي «بو مي داد»!
***
بقيه جاها رو نمي دونم ولي تو مشهد عيد ديدني و كلا ميزباني كردن از مهمون، برابر است با به زور خوراندن! هرچي ميزبان مهمون هاش رو بيشتر دوست داشته باشه، بيشتر چيزي به خوردش ميده! حالا كه دو، سه روز از عيد گذشته حالم خيلي خرابه، خدا تا آخرش رو به خير بگذرونه!
***
چند روز پيش، قبل از تعطيلي ها، تو جهاد كشاورزي مشهد (چهارراه بيسيم) كار داشتم. فقط گلدان هايي كه توي دبيرخانه اين اداره گذاشتن رو ببينين! از يك دم همه منگولن! خوبه جهاد كشاورزي هست كه كارش مربوط به كشاورزيه!

***
ايشالا زود برمي گردم. التماس دعا و خوش باشين هميشه

اسفند ۲۹، ۱۳۸۷

نوروز پيروز

يا مقلب القلوب و الابصار*** يا مدبر الليل و النهار
يا محول الحول و الاحوال*** حول حالنا الي احسن الحال
سلام. باز هم عيد رسيد... باز هم سال نو... باز هم بهار.
اميدوارم سالي كه شروع مي كنين بهتر از هر سالي باشه كه تا حالا ديدين.
اميدوارم سالي داشته سرشار از سلامتي، سرور، سعادت، سرمايه، سربلندي و... سين هاي خوب ديگه.
اميدوارم سال جديد مثل گاو براتون زايش و بارش داشته باشه!
آرزو مي كنم سال جديد همراه با موفقيت تو هر زمينه باشه، زندگي، تحصيل، كار و...
اميدوارم سال نو سال ظهور امام مون، شفاي همه مريض هامون، خوشبختي جوان هامون، برداشته شدن بار مشكلات از دوش عزيزان مون، سلامتي مسافرهامون، موفقيت محصل هامون، بچه دار شدن بي بچه هامون، ازدواج مجردهامون، خونه دار شدن بي خونه هامون، برطرف شدن مشكلات زندگي مردم كشورمون، عوض شدن رييس جمهورمون و... باشه.
لحظه تحويل سال از دعا براي همه دوست هاتون فراموش نكنين، مخصوصا اكسير و خانواده اش...
خوش باشين هميشه و منتظر پست بعدي ام باشين، اگه زنده موندم سوم فروردين از اون پست هاي مفصل دارم، به اميد خدا. (در ضمن قالب جديد خوبه؟)
خوش باشين هميشه و مجددا نوروزتون پيروز

(شيراز، باغ ارم، ارديبهشت 87)

اسفند ۲۲، ۱۳۸۷

خدا رو شكر

سلام. خوبين؟ ما هم خوبيم. همه خوبيم.
خدا رو شكر، عمل مادرم با موفقيت انجام شد. دكتر جراح گفت كه تمام بيماري رو از بدن مادرم خارج كرده و حالا نوبت دكتر متخصص شيمي درماني است تا ببينه براي ادامه درمان مادرم چه كارهاي ديگه اي بايد انجام داد. شيمي درماني، برق دادن و.... به هرحال خطر رفع شد. چيزي كه ازش مي ترسيديم، يعني درگير شدن جاهاي ديگه بدن، به خير گذشت. خدا رو صد هزار مرتبه شكر...
به قول مادرم، به دوستش كه از شيراز زنگ زده بود و گريه مي كرد، گفت: اينهمه آدم خوب برام دعا كردن، قول مي دم كه خوب بشم... خدا رو شكر كه روحيه مادرم خوبه، خدا كنه بقيه هم بتونيم اين روحيه رو تا آخرين مرحله درمان مادرم حفظ كنيم. همه ي فاميل و دوستان و آشنايان سنگ تمام گذاشتن. حتا شاگردهاي سي، چهل سال پيش مادرم. خدا رو شكر...
به همه تون مديونم، تشكر مديونم. همه شمايي كه لطف كردين و براي مادرم دعا كردين، بهم روحيه دادين، چيزي گفتين و نوشتين... ممنون... نمي گم جبران مي كنم، خدا نكنه كه لازم باشه اينجوري جبران كنم. ايشالا كه تو خوشي هاتون بتونم سهيم باشم. هرچند آدم توي غمها تنها ميشه وتوي شادي احتياجي به كسي كه باهاش باشه نداره.
بينهايت ممنوم از همسرم، همراهم، همسفرم و شريكم، كيمياي عزيزم. نمي دونم چه جوري ازش تشكر كنم... براي همه لطفهايي كه تو اين چند هفته ي سخت بهم داشت. كمك هايي كه كرد، غصه هايي كه خورد، هماراهي هايي كه كرد و... براي همه چيز. مثل يك دختر براي مادرم زحمت كشيد، كمك كرد و خسته شد... ممنونم ازت... نمي دونم چه جوري جبران كنم...
ممنون از دوستهاي خوبم كه تلفني و اس ام اسي و كامنتي و چتي و... هر جور كه تونستن ابراز لطف كردن، الهام، نوشا، علي، مصطفي، حوريه، فرشته، علي، زهرا، مرتضي، پيوند، مولود، صبا، مرضيه و... بقيه ي دوستام. مخصوصا دوستاي فرندفيدي. از همه ممنون.
بماند كه تو اين چند روز بين من و سرورم، امام زمانم، گذشت... اونو چه جوري مي تونم جبران كنم... قربونش برم...
***
بچه كه بودم بابام مي گفت كه براي قرآن قيمت نمي ذارن، چون نميشه براي كلام خدا قيمت گذاشت. پشت جلدش مي نويسن هديه: فلان قدر. حالا جالب اينجاست كه توي اين نمايشگاه كه مدتهاست در قلب مشهد برگزار ميشه (ميدان شريعتي يا همون فلكه تقي آباد)، نه تنها براي قرآن قيمت گذاشتن، حتا تخفيف هم ميدن!

***
اين پست براي اون دوست هايي بود كه از حال مادرم مي پرسيدن. زودتر برمي گردم و بيشتر مي نويسم.
فعلا بايد با خونه تكوني دست و پنجه نرم كنم، اولين سالي كه تو خونه ي خودم هستم! باز دوباره ياد سيندرلا و اليور توييست و كوزت و اوشين و... همه مظلومان تاريخ افتادم، با اومدن مراسم خونه تكوني!
خوش باشين و مثل هميشه التماس دعا

اسفند ۱۵، ۱۳۸۷

اون چيزي كه مي خواستيم نشد، ولي اميدمون رو از دست نداديم

يا وجيها عند الله... اشفع لنا عندالله
نشد... چيزي كه مي خواستيم نشد...
راضي هستيم به رضاي خدا...
مادرم، در عرض يك هفته فهميد كه مريض شده، نمي خوام اون اسم لعنتي اين مريضي رو به زبون بيارم... هموني كه مثل عقرب ميافته به جون مريض...
هفته ي پيش عمل كرد، يك هفته منتظر معلوم شدن نتيجه آزمايش ها و اسكن و سونوگرافي بوديم...
يك هفته اي كه مثل يك سال به همه مون گذشت...
ولي امشب فهميديم كه هنوز اون مرض لعنتي ريشه كن نشده از وجود مادرم...
فردا (جمعه، 16 اسفند) دوباره مادرم ميره زير تيغ جراحي تا به دست دكترش و به لطف خدا از شر اون مريضي راحت بشه...
يك عمر عاشق امام زمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف) بودم، ادعا ندارم كه براشون كاري كردم، فقط عاشقشون بودم، حالا هم فقط ازشون مي خوام كه يك ساعت توي اتاق عمل مادرم حاضر بشن، تو روزي كه سالگرد آغاز حكومتشون و شهادت پدرشونه...
تو اين يك هفته آماده شنيدن هر چيزي بودم، براي مادرم يه وبلاگ راه انداختم تا هم حواسش پرت بشه و هم بتونه حرف دلش رو توش بنويسه، رفتم اون كتابي رو كه نويسنده اش يه دوچرخه سواره كه از دام اين بيماري برگشته رو براش خريدم، به همه خانواده روحيه دادم و... و اين كار از همه چيز سخت تره، چون بايد با مسخره بازي هام به پدرم و خواهر و برادرم و مهمتر، به همسرم روحيه بدم... خيلي سخته ولي از عهده اش برميام... فكر نمي كردم روزي برسه كه مجبور بشم اين چيزها رو توي اكسير بنويسم... ولي رسيد اين روز...
فردا صبح بايد مادرم رو از داخل حلقه ياسين رد كنيم و ببريمش بيمارستان...
نميگم براش دعا كنين، چون مي دونم اگه دلتون با اكسير باشه حتما براش دعا مي كنين
ببخشين كه تا معلوم شدن نتيجه نهايي عمل مادرم، اكسير مثل قبل نيست... مي خوام فقط حرف دلم رو توش بنويسم، اگر هم نخوندين ناراحت نميشم، اينا رو اينجا مي نويسم تا خودم خالي بشم، نمي خوام كسي رو پر كنم...
خدا رو صد هزار مرتبه شكر مي كنم كه همسري دارم كه كنارمه و هوامو داره، اگه كيميا نبود، كم آورده بودم، خيلي وقت پيش...
ايشالا كه توي خوشي هاتون شريك باشم
تشكر بينهايت به همه دوستام بدهكارم، نوشا و بقيه دوستهام. مخصوصا دوستهاي فرندفيدم كه نديدمشون ولي منو شرمنده محبتشون كردن... التماس دعا
خوش باشين هميشه

اسفند ۰۴، ۱۳۸۷

پست ريزه ميزه

سلام.
محرم و صفر تموم شد. مثل هرسال پايان صفر رو به پيامبر (صلي الله عليه آله) تبريك مي گيم. (حديث داريم كه پيامبر فرمودن «هر كس مژده پايان صفر و آغاز ربيع را به من بدهد، مژده بهشت را به او مي دهم.» با اين مضمون)
***
جريان اون اسم هاي دختر رو نگرفتين! قضيه رو جدي گرفتين ولي اصل موضوع رو نفهميدين چيه! بيخيال!
***
تفاوت
اين كانال:
خبرنگار اول رو به دوربين، بعد از تمام شدن گزارش: سيد غلوم نقي حسنابي ممقان درّه شاخويي، خبرنگار اعزامي واحد مركزي خبر، صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران، جمهوري تازه به استقلال رسيده ي چهار ولايت دانگو، ناحيه گينه بيسائو، منطقه شمال شاخ آفريفا، كنگوي عليا
اون كانال:
خبرنگار دوم رو به دوربين، بعد از تمام شدن گزارش: سياوش اردلان، بي بي سي
***
بدون شرح:
خبر: فلسطينيان ساكن مناطق اشغالي، جهت ابراز همدردي با ساكنان غزه، رستوران هاي اسرائيلي را تحريم كردند.
توضيح: يعني تا حالا كه ما خودمون رو براي ساكنان غزه هلاك مي كرديم، هم ميهن هاشون مي رفتن تو رستوران هاي اسرائيلي غذا مي خوردن!
پي نوشت: فكر نكنين با غرض اين خبر رو نوشتم. اين هم آدرس خبر از سايت راديو قرآن
***
البته خيلي خوشحالم كه بالاخره نه تنها حماس با اسرائيل به آتش بس رسيدن، حتا فتح و حماس هم پشت ميز مذاكره براي دولت ائتلافي نشستن و همون چيزي كه من آرزو داشتم انجام شد. زمستون رفت و روسياهي اش به زغال موند...
***
بيشترين وقتي كه حرصم مي گيره زمانيه كه تا تو هر چيزي كم مياريم، اون دو هزار و پانصد سال تمدن مون رو چماق مي كنيم و مي كوبيم تو سر و كله ي هم! آقا جان، تموم شد اون دوران. اون سال هاي تمدن دود شد و رفت هوا. وقتي الان هنوز نمي تونيم گندم مورد نياز خودمون رو توليد كنيم، وقتي هنوز نمي تونيم يك سنجاق قفلي درست كنيم و از چين وارد مي كنيم، به چي مي نازيم؟ فكر نون كن كه خربزه آبه. الان رو بچسب. ول كن اون دو هزار و پونصد سال كذايي رو. وقتي هيچ اثري جز خرابه هاي تخت جمشيد كه اونا هم هر سال يا دزديده مي شن و يا زير باد و بارون از بين مي رن، از اون تمدن طلايي نمونده، به چيش دلت خوشه؟ كاش همه اش رو بفروشن به خارجي ها يا بيان بدزدنشون و ببرن موزه هاي اونور تا بيشتر از اينا داغون نشه.
***
سه عامل جديد اعتياد اعلام شد: گودر، توئيتر، فِرفِر! حالا نمي دونم چه صيغه ايه كه آخر همه شون «اِر» داره؟ مثل ميوه هاي خوشمزه كه اول اسمشون «ان» داره: انار، انگور، انجير و...!
***
با توجه به احترامي كه به هنر نيك آهنگ كوثر دارم، ولي نمي تونم دليل اين همه منفي بافي و بد و بيراهي كه به خاتمي و طرفدارهاش ميگه رو بفهمم چيه؟ برادر من زندون رفتي، از كار بر كنار شدي، تحقير و توهين شدي، درست. ولي مگه تنها نفري بودي كه اين بلاها سرت اومد؟ با توجه به اينكه خيلي ها كه بدتر سرشون اومد، موندن ايران، ولي تو رفتي. تقصير كي بود؟ كسي مجبورت كرد؟ اون زمان عقيده ات اون چيزها بود، چوبش رو هم خوردي. كسي كه به زور وادارت نكرده بود كه طرفدار اصلاحات باشي برادر من. حالا هم ناراحتي هاي اون زمانت رو داري اينجوري بروز مي دي و مي خواي از خاتمي و اصلاحات انتقام بگيري. دوست عزيز، ما چاره ي ديگه اي نداريم، بايد به خاتمي راي بديم. همين يك راه پيش پامون مونده. مثل شما هم نمي تونيم ايران رو بذاريم و بريم اون ور آب و هي بگيم «لِنگش كن». بذرا ما دلمون خوش باشه به اينكه مثلا با اومدن خاتمي مي تونيم دوباره نفس بكشيم. عجيبه!
***
نمرديم و قيافه خورشيد خانوم رو هم تو تلويزيون ديديم! صنم دولتشاهي هم رفته تو بي بي سي فارسي.
***
ببينيد براي بار چند مي گم، حالا هي گوش نكنيد، يك روزي ميرسه كه مي گين خدا بيامرزدت اكسير، هي گفتي و ما هي گوش نكرديم: همين الان مشترك فيد اكسير بشين. بعد فيلترم مي كنن، نمي تونين هيج جوري پيدام كنين ها! تازه بي دردسر مي تونين پست هاي اكسير رو هم تو خونه و پشت ميز كامپيوترتون، تو فيد خوانتون بخونين! از ما گفتن بود.
***
مژده! مژده!
ديگر نگران نباشيد، بالاخره قالب كوكو رسيد!

***
خوش باشين و التماس دعا
به زودي برمي گردم، به اميد خدا

اسفند ۰۱، ۱۳۸۷

پستِ نذري

سلام.
مدتيه كه يا تو وبلاگ ها يا تو ميل و يا جاهاي ديگه، حديث هايي مي بينم كه مثلا نظر امامان رو در مورد فلان كار، مسخره كرده. يا با حديث هاي جعلي و بي پايه، يا از روي غرض، يا با تحريف و يا از روي ناداني. نمي دونم چي بگم، چون تكذيب اين جور احاديث از ريشه و قاطعانه كار خيلي سختيه و مجتهدها توش موندن، چه برسه به مردم عادي. ولي اگه يك كم انصاف داشته باشيم و يه ذره به خودمون زحمت بديم، با كمي فكر كردن، به راحتي مي تونيم بفهميم كه فلان حديث جعليه يا واقعي.
دبيرستان كه مي رفتم، يه معلم ديني داشتيم كه مدير مدرسه مون هم بود (اگه اسمش رو بگم، همه بچه هاي مشهد مي شناسنش) بحث شد درباره احاديث جعلي و كتاب هايي مثل «حلية المتقين». مثلا يه جاش نوشته بود كه نگاه كردن به صفحه شطرنج مانند نگاه كردن است به (ببخشيد) فلان جاي مادر! يا وقتي مي خوايم وارد توالت بشيم با پاي چپ وارد بشيم و موقع خارج شدن با پاي راست. ما هم تو اون سن منتظر بوديم كه معلم بگه شكاف ديوار تا از خنده روده بر بشيم و نيم ساعت وقت كلاس رو بگيريم ولي اين معلم مون خيلي زرنگ بود، خدا حفظش كنه، رشته كلام رو به دست گرفت و حداقل در مورد من، خيلي از گره هاي فكري منو باز كرد.
مي گفت كتاب بحارالانوار علامه مجلسي كه 110 جلد داره، مرجع كامل تمام احاديثي هست كه تو مذهب شيعه نقل شده. ولي مرجع قابل اطميناني نيست چون هرچي حديث اومده رو جمع كرده و كاري به درست يا جعلي بودنشون نداشته. به قول امروزي ها مثل ويكي پديا مي مونه. مثلا در مورد شطرنج، چرا بايد يك بازي فكري با همچين عبارتي توصيف بشه؟ معلومه كه اين حديث هيچ پايه و اساسي نداره. ولي وارد و خارج شدن به توالت، (اينا هنوز حرف هاي معلمم هست) علم فيزيولوژي ثابت كرده كه گرانيگاه بدن كمي به سمت راست بدن متمايله، براي همين گفتن كه با پاي راست از توالت خارج بشين يا وارد مسجد بشين تا اگر در اون لحظه اي كه پاي شما بالاست، عزرائيل اومد و قبض روحتون كرد (البته دور از جون شما!) چون وزن بدن به سمت جلوست، جسد به سمت جلو بيفته و از توالت خارج شده باشه و يا داخل مسجد بيفته. به همين راحتي! ولي اون زمان اگر امام مي اومده و مي خواسته اين موضوع رو براي عرب هاي بيسواد و لجباز توضيح بده، كي حاليش مي شده؟
يا مثلا مي گن از قسمت شكسته ليوان يا ظرف، آب و غذا خوردن مكروهه، خوب معلومه چرا، چون اون قسمت تميز نميشه و ميكروب لاي بريدگي ها مي مونه و باعث بيماري ميشه. يا مي گن كه شب روي ظرف آب، كه اون زمان كاسه بوده، سرپوش بگذارين چون اجنه شب وارد آب ميشن! حالا تصور كنين امام مي خواسته به مردم ميكروب و آلودگي رو توضيح بده، مي فهميدن؟ يا حديث داريم كه مستحبه موقع پوشيدن لباس، سه بار اون رو تكون بدين، خوب خيلي دليلش واضحه، اين كار رو مي كنيم تا اگه حشره يا جانوري تو لباس باشه بيفته بيرون، اون زمان عقرب و مار و سوسك و حشرات موذي زياد بودن، شايد حالا ديگه تو خونه اي نباشه.
يا در فلان ساعت و فلان روز بچه دار شدن بهتره و فلان ساعت خوب نيست. اينا خيلي طبيعيه اگر با ديد نجوم و ستاره شناسي و تاثير صور فلكي بر روي زمين و جو زمين بهشون نگاه كنيم. حتما در مواقع خاصي رحم زن و غدد مرد تحت تاثير نيروهاي سماوي قرار مي گيرن و واكنش هاي متفاوتي از خودشون نشون مي دن.
يا دراز كردن شخصي كه در حال مرگه رو به قبله، دليلي نداره جز اينكه بدن در راستاي قطب هاي مثبت و منفي زمين قرار مي گيره و گردش خون راحت تر ميشه. يا چرا بايد نماز هاي مغرب و عشا و صبح رو با صداي بلند بخونيم. تا هم خواب از سرمون بپره و هم غير مستقيم اگر كسي اطرافمون خواب هست رو به نماز خوندن دعوت كنيم.
يا مثلا درمورد تعداد ركعت هاي نماز، يه چيز جديد تازگي خوندم كه شب معراج، پيامبر (صلي الله عليه و آله) به «سدرة المنتهي» رسيدن، جايي كه حتا جبرئيل هم اجازه حضور نداشته و اگر يك قدم جلوتر مي رفته بال هاش مي سوخته، پيامبر به روايتي مستقيم با خدا گفتگو كردن. خدا در آن شب بر امت پيامبر پنجاه نماز واجب مي كنه. پيامبر در حال برگشت به حضرت موسي بر مي خورن، حضرت موسي ميگن كه براي امت ضعيف تو، پنجاه نماز زياد است، برو از خدا تخفيف بگير. پيامبر برمي گردن و در حالت سجده به خدا مي گن: پروردگارا بر امت من پنجاه نماز واجب نمودي در حاليكه امت من ضعيف ترين امت هستن و عمري كوتاه تر از بقيه امت ها دارن، بر امت من در نماز تخفيف بده. خدا مي فرمايد كه ده نماز بر آنها تخفيف دادم. پيامبر بر مي گردن و دوباره حضرت موسي ميگن كه چهل نماز هم زياده، برو و باز هم تخفيف بگير. همينطور ادامه پيدا ميكنه تا خدا فقط پنج نماز بر امت پيامبر واجب قرار ميده. باز حضرت موسي ميگن كه برو و باز هم تخفيف بگير ولي اين بار پيامبر مي گن كه من خجالت مي كشم ديگه. همان زمان از طرف خدا پيام ميرسه كه من هم اين پنج نماز را به منزله پنجاه نماز قبول ميكنم و به تو امت تو ثواب پنجاه نماز عطا مي كنم. روايت هست كه اون پنج نماز، نمازهاي دو ركعتي بودن. ولي پيامبر دو ركعت به نماز ظهر و عصر و عشا و يك ركعت به نماز مغرب اضافه مي كنن، به شكرانه ي وجود حضرت زهرا (سلام الله عليها) و حسنين (عليهما سلام). به همين خاطر به اين هفت ركعت «فرض النبي» گفته ميشه و در سفر اين دو ركعت ها از بين ميره و نماز شكسته ميشه، به جز يك ركعت نماز مغرب كه به ياد حضرت زهرا (سلام الله عليها) بايد در سفر هم خونده بشه.
ولي در عين حال هنوز هستند دستوراتي كه تو اسلام اومده و كسي از فلسفه شون خبر نداره. چون هنوز علم بشر به اون مرحله نرسيده. پس نمي تونيم قاطعانه بعضي احاديث رو رد كنيم يا مسخره كنيم.
مثال اين قضيه بر مي گرده به همون سوالي كه هميشه تو ذهنم بوده و هنوز نتونستم جوابي براش پيدا كنم:
چرا بايد براي امام حسين (عليه السلام) اينقدر عزاداري كرد؟ چرا گريه بر حسين اينقدر ثواب داره؟ چي شده كه همه چيز شيعه شده روضه ي امام حسين؟ و... همين رو نمي دونم. هنوز نفهميدم كه چرا تاريخ تغيير كرد و علي (عليه سلام) به عنوان مظلوم تاريخ، جاي خودش رو به پسرش داد، تنها امامي كه در جنگ شهيد شد...
بگذريم، بحث تكراري ميشه...
يه چيز ديگه هم نقل كنم و بريم:
در همان شب معراج خدا به پيامبر مي فرمايد: «براي امت هاي گذشته هر عبادتي كه انجام مي دادند يك ثواب نوشته مي شد همانگونه كه براي هر گناه يكي در پرونده شان ثبت مي شد، ولي براي امت تو هر گناه يكي ولي هر ثواب ده برابر ضبط و ثبت مي شود و بالا مي رود. همچنان امت گذشته اگر قصد عبادت مي كردند براي آنها اجري نبود ولي يا رسول الله امت تو هرگاه قصد عبادتي نمايند يك حسنه در دفتر عملشان ثبت مي شود حتا اگر آن را انجام ندهند و اگر انجام دهند ده حسنه نوشته مي شود. براي امت هاي گذشته اگر قصد گناه مي كردند چيزي نوشته نمي شد ولي براي امت تو اگر قصد معصيت كنند و آن را انجام ندهند و از عصيان منصرف شوند، يك حسنه در نامه عمل شان نوشته مي شود.»
چي بگم ديگه... خداي مهربوني داريم ها... ولي قدرش رو نمي دونيم...
***
مدتيه كه مي خواستم يكي از پست هاي اكسير رو نذر امام زمان (عجل الله تعالي فرجه) كنم، ولي مي ديدم كه چيز به درد بخوري نمي نويسم، اين شد كه اين پست رو نوشتم. خدا كنه كه اين پست لياقت خاك پاي آقا رو داشته باشه...
هركي خوند و خوشش اومد، يه صلوات براي سلامتي و خوشنودي امام زمان بفرسته، شايد يه چيزي هم گير من حقير بياد...
***
بسه ديگه! روضه تموم شد، چراغها رو روشن كنين! پاشين برين سر خونه و زندگي هاتون!
اينم به مناسبت داربي مي خواستم بذارم، دير شد، قبول كنين! تقابل قرمز و آبي

***
پست بعدي، به زودي، از همه رنگ!
خوش باشين و التماس دعا.

بهمن ۲۷، ۱۳۸۷

نوستالژي اسم دختر

سلام
يه زماني (تقريبا دوران راهنمايي و دبيرستان) مي گفتم اگه من ازدواج كنم و بچه ام دختر بشه، اسمش رو مي ذارم «نيكي»
چند سالي گذشت و همه فكر و ذكرم اين بود كه بايد اول مادر بچه ي آينده ام رو پيدا كنم، اسمش پيشكش!
تا اينكه بالاخره مادر بچه ها رو پيدا كردم، خوشبختانه. از همون زمان تصميم داشتم كه اسم دخترم رو بذارم «لونا« يا «شادي»
ولي اين دوران هم گذشت تا همين ماه پيش كه كم كم اين اسم ها داره هي مياد تو ذهنم: «Neggy» (نگي) و «پونه» و «فرن»! اگه اينا نشد حتا به «ناجيه» هم راضي شدم!
البته «فرناز» نمي خوام. (بنا به اصل ناموس رفيق!)
حالا ببينم ديگه چه اسم هايي به ذهنم مي رسه، يهويي...!
شما هم پيشنهاد كنين خوب!
***
چرا قبلا طولاني مي نوشتم ولي سه ماهي يه پست داشتم؟
***

حالت «لاست» و دنبال اسم دختر! (آهان...! نه به خدا...! هيچ خبري نيست! باور كنين! خيالتون راحت!) داشتم خودم سرمنشا يك شايعه مي شدم، به خير گذشت!
***
چند وقته حديث قدسي نگفتم، دلم تنگ شده. اينم يه حديث قدسي درباره همسر:
خداوند مي فرمايد: «هرگاه بخواهم خير دنيا و آخرت را به مسلماني بدهم، به او قلبي خاشع مي دهم و زباني ذاكر مي بخشم و بدني كه بر بلا شكيبايي كند. به او همسري مي دهم مومن كه هرگاه به او بنگرد، شادش كند و هرگاه در خانه نباشد، امانتداري اش كند از مال و ناموسش.»
***
فرند فيد و توئيتر رو از دست ندين. اصلا كار كردن باهاشون سخت نيست. حيفه كه با دو تا محيط مجازي به اين خوبي هنوز آشنا نشده باشين.
***
دفعه ديگه يه پست مذهبي دارم، به اميد خدا. خوش باشين و التماس دعا

بهمن ۲۱، ۱۳۸۷

استاده ام چو شمع، مترسان ز آتشم

سلام
خواستم براي اعلام كانديداتوري آقاي خاتمي چيزي بنويسم، همينجور كه وبگردي مي كردم، اين مطلب «ابراهيم نبوي» رو ديدم. واقعا حرف دل منو زده.
يه جاهايي رو كوتاه مي كنم و مي گذارم تو اكسير. لينك اصلي مطلب رو ندارم ولي لينك وبلاگش اينه: دوم دام دات كام
تاكيد مي كنم: اين مطلب نوشته آقاي ابراهيم نبوي است ولي چون به حرف دل من بسيار نزديكه، به طور خلاصه تو اكسير نقل قول مي كنم:
***
خاتمی آمد. همین چند دقیقه پیش جلسه مجمع روحانیون تمام شد و خاتمی اعلام کرد که نامزدی دهمین دوره ریاست جمهوری را پذیرفته است. [...]
یکی از دوستان دیروز آمده بود پای گپ و گفتی گوگلانه و می پرسید که چه کنیم با انتخابات؟ گفتم: چه را چه کنید؟ گفت، فلانی مطلبی نوشته که:
- به کسی رای می دهیم که بی عرضه باشد
- به کسی رای می دهیم که دائم حرفش را عوض کند.
- به کسی رای می دهیم که موقعی که قدرت داشته جرات حرف زدن نداشته.
- به کسی رای می دهیم که حرف و عملش یکی نیست و .....
و آخرش نتیجه گرفته که چنین کسی قهرمان ما نیست
و می پرسید " این رفیق شما منظورش چیست؟"گفتم: اولا با این مشخصاتی که اعلام کرده، احتمالا می خواهد برای خودش رای جمع کند و از طرف دیگر راست می گوید. چون من هم حاضر نیستم آدم ملاحظه کاری مثل خاتمی را به عنوان قهرمان خودم انتخاب کنم. ولی، مگر انتخابات برای قهرمانی کشور است؟
گفت: نه، ولی خاتمی هزار تا عیب دارد.
گفتم: خاتمی هزار عیب که داشته باشد یک حسن دارد و آن اینکه از همه آنها که امکان انتخاب شان ممکن است بهتر است، گیریم از آنهایی که انتخاب شان ممکن نیست بهتر نباشد، من می خواهم رئیس جمهور انتخاب کنم.
گفت: اگر آمد و شد مثل همان هشت سال چه کنیم؟
گفتم: شما را نمی دانم، ولی من اگر مثل آن هشت سال خاتمی بشود دیگر هیچ غصه ای تا آخر عمرم ندارم، حداقل یک ماه جشن می گیرم.
گفت: ولی آیا خاتمی واقعا به دموکراسی اعتقاد دارد؟
گفتم: نسبی است، [...] ولی خاتمی از نظر اعتقاد به دموکراسی و آزادی از معدل متوسط سیاستمداران و مردم ایران، بهتر است.
گفت: به نظر تو عبدالله نوری بهتر نیست؟
گفتم: عبدالله نوری خوب است، ولی نه بهتر از خاتمی، نوری اولا ممکن نیست، ثانیا مردم به او رای نمی دهند چون نمی شناسند، ثالثا تائید صلاحیت نمی شود.
گفت: حالا از کجا می دانی که خاتمی رای می آورد.
گفتم: نمی دانم، امیدوارم، و به همت خودم هم ایمان دارم. من تا روز انتخاب خاتمی برایش کار خواهم کرد، هزار هزار تا مثل من هستند، ما خاتمی را رئیس جمهور می کنیم.
گفت: حالا از کجا مردم به او رای بدهند؟
گفتم: ده دوازده میلیون نفر از ترس [...] به خاتمی رای می دهند. پانزده میلیون نفری هم بخاطر خودش رای می دهند، کافی است.
گفت: این پیش بینی را از کجا آوردی؟
گفتم: اسمش پیش بینی نیست، رجزخوانی است.
گفت: مگر جنگ است که رجزخوانی می کنی؟
گفتم: دقیقا جنگ است، بزرگترین جنگ این بیست سال گذشته. یک جنگ واقعی.

***

اين مطلب نظر صد درصد من نيست، ولي خيلي باهاش موافقم. اگر زنده بودم، در جريان انتخابات بيشتر نظر خودم رو مي نويسم تا مجبورتون كنم كه به خاتمي راي بديم!
خوش باشين و التماس دعا

بهمن ۱۹، ۱۳۸۷

به «اِف» رفتن

متاسفانه يا خوشبختانه بايد اعلام كنم كه اكسير هم بالاخره به «اِف» رفت!
***
پي نوشت 1: اِف مخفف Fans of Lost (طرفداران سريال لاست!) مي باشد.
پي نوشت 2: هركي فكر بد كرد، مشغول الذمه است!
پي نوشت 3: بعد از پيگيري هاي فراوان و مخ زدن هاي بيشمار، موفق شدم سري كامل سريال لاست (Lost) رو با زيرنويس «ع. ف. جاويد» پيدا كنم و خانوادگي شروع به ديدنش كنيم. تا كنون پس از گذشت دو روز موفق شديم خانوادگي (متشكل از اكسير و بانو و والدين و فرزندان) سه دي وي دي شامل دوازده قسمت از اين سريال رو ببينيم! جوري شده كه بابام كه حتا اخبار تلويزيون رو نمي بينه، مي گه: استپ بزنين، صبر كنين نمازم رو بخونم تا بيام ببينم چي شد! كيميا خانوم هم كه شب ساعت ده سرش مي افته رو شونه اش و خوابش مي بره، تا ساعت دو نصفه شب بيدار مي مونه تا بفهمه چي به چيه!
پي نوشت 4: بايد به ديكشنري آكسفورد پيشنهاد بديم كه فعل Lost رو هم اضافه كنه. (مثل فعل گوگل و باراك و...) و معني اش رو هم بذاره: از زندگي و خواب و خوراك افتادن!
مثلا بگيم: فلاني به لاست رفت: يعني فلاني از بس معتاد سريال لاست شده، از خواب و خوراك افتاده!
پي نوشت 5: انجمن ايراني طرفداران سريال لاست و سايت آقاي عليرضا جاويد (ع. ف. جاويد) مترجم خوب اين سريال هم اين جاست.
پي نوشت 6: هنوز براي قضاوت خيلي زوده ولي تا حالا من از شخصيت اون چاقه «هارلي» خوشم اومده.
پي نوشت 7: خبرهاي تكميلي به پيوست نقد و بررسي و اظهار نظر، متعاقبا در همين وبلاگ اعلام خواهد شد.